اصطلاحات سینمایی (۵) – فرم مدرن
در بخش اصطلاحات سینمایی، هر هفته به تشریح یک موضوع، مفهوم، اصطلاح و واژه پرکاربرد در نقد و مطالعات سینمایی خواهیم پرداخت. در این نوبت به توضیح اصطلاح فرم مدرن و کاربرد آن در آثار سینمایی مختلف می پردازیم.

پس از تسلط و ایجاد زبان واحد فیلمیک در سینما، برخی از سینماگران بخصوص در اروپا به سمت شیوهای از داستانگویی رفتند که برگرفته از ادبیات مدرن و هنرهای مدرنیستی همچون اکسپرسیونیسم، فوتوریسم، امپرسیونیسم و… بود. این برداشت و تاثیرگیری از هنرهای دیگر در سینما یک پردازش ساختاری جدید و خلاف آن چیزی بود که استودیوهای آمریکایی ترویج میکردند.
پس اگر بگوییم که مولود فرم مدرنیستی در سینما اساساً جایگاهش در آثار سینماگران آوانگارد اروپایی نهفته است، آنچنان خلاف واقع صحبت نکردهایم. فرم مدرن همچون فرم کلاسیک که در مورد اجزایش صحبت نمودیم، شیوه و اسلوب خود را در تمام اجزا داراست.
در فرم مدرن نوع پرداخت به قصه از شاهپیرنگ به خردهپیرنگ میل پیدا میکند و با گسست قصه با یک شاکلهی داستانکهای کوتاه طرف حسابیم. فیلمهای خردهروایی یا اپیزودیک از انواع مهم فرم مدرنیستی هستند. برای نمونه بهترین مثال از یک فیلم خردهپیرنگی میتوان «درباره الی» اصغر فرهادی را نام برد.
در این فیلم بین قطب پروتاگونیست و آنتاگونیست تمایزی دیده نمیشود و حتی پرسوناژها به دلیل اختلاط داستنکها دائماً دچار فروپاشی و فرو ریزی اصولی هستند. ما در این فیلم با برشی از زندگی چند زوج طرفیم که در حادثهای آنی قرار گرفته و باید تصمیماتی به مثابهی فردیتِ نیمه مجهولشان بگیرند.
یا از طرف دیگر پرداخت به بنبستهای فردی را در فرم مدرن مثلاً در آثار میکل آنجلو آنتونیونی یا اینگمار برگمان شاهد هستیم؛ دو فیلمسازی که به عنوان لیدرهای اصلی فرم مدرن در درجهی کمال، شاخص هستند. در فرماسیون آثار این دو فیلمساز از بار کلی و حجم مازاد شاهپیرنگی روایت کاسته میشود و همه چیز حول اکت و سببیت پرسوناژها جریان دارد.
اما در کنار این موضوع مولفهی مهم دیگر فرم مدرن در سوبژکتیو شدن و ذهنی گشتن، المانهای فردی میباشد. در این مدل از ساختار فیلمیک دیگر شاهد پروتاگونیست یا آنتاگونیست صرف و مطلق نیستیم، بلکه کاراکتر توامان در فضایی برزخی مابین قهرمان بودن یا نبودن قرار میگیرد و در پیشبرد روایت بیشتر به دلیل نبود بار داستانی کلی (همچون رفتار شاهپیرنگی)، همه چیز در حول عینیت و ذهنیت آنی و لحظهای پرسوناژ جریان پیدا میکند.
مولفهی داستانگویی سوبژکتیویته و ورود ابهام در خطوط قصه است که تمامیت داستان را وارد فازی غیرخطی میکند در همان آثار اولیهی فیلمسازان آوانگارد همچون دادائیستها و امپرسیونیستها وجود دارد. برای نمونه فیلم «باله مکانیکی» محصول ۱۹۲۴ اثر فرنان لژه را میتوانیم مانیفست فرم مدرنیستی در سینما عنوان کنیم. کلیت و مفهوم اختلاطی زمان و ناممکن شدن ابژه در این فیلم تبدیل به زبانی بدیع میشود تا اینکه برای مثال اوج این پیچیدگی را در آثار آلن رنه در دههی ۶۰ میلادی میبینیم.
کارکرد فرم مدرن بیشتر در آثار اروپایی و غیرهالیوودی جریان مستمر دارد چون کلیتش خلاف سینمای جریان اصلی است؛ از روسلینی تا فلینی و از آنتونیونی تا برگمان و بونوئل و رنه و گدار، همهشان اساتید این نوع از فرماسیون سینمایی محسوب میشوند، حال میخواهد آثارشان در حول رئالیسم (واقعگرایی)، نئورئالیسم (واقعگرایی خُرد) یا سوررئالیسم (فرا واقعگرایی) باشد.