معرفی بهترین فیلم های دهه نود آمریکا
دهه نود یکی از به یادماندنی ترین دوره های تاریخ سینمای آمریکاست و در طول این ده سال فیلم های بزرگ بی شماری ساخته شده اند. این هفته منتقدان ما به معرفی فیلم های مورد علاقه خود از بین آثار دهه نود سینمای آمریکا پرداخته اند.

در عصر دیجیتال که جهان سراسر در سیطرهی انبوه اطلاعات قرار دارد، یکی از معضلات همیشگی علاقهمندان به سینما انتخاب فیلم است. همه ساله در کشورهای مختلف، فیلم های بسیاری ساخته میشوند و فیلمسازان جدید از نقاط مختلف جهان سر بر میآورند و فیلمسازان قدیمی نیز در تکمیل گذشتهی درخشان خود، آثار جدیدشان را جلوی دوربین میبرند. از سوی دیگر تاریخ سینما با آن عظمت حیرت انگیز و تاریخچهی غنی خود در دسترس همگان قرار دارد.
امروز و با ظهور هاردهای کوچک، بیش از صد و بیست سال گنجینهی تمام نشدنی سینما در جیب ما جا خوش کرده و ما را به عیشی مداوم دعوت میکند. از آثار صامت تا ناطق، از سیاه و سفید تا رنگی و از کمدیها و وسترنهای کلاسیک تا فیلمهای مدرن و هنری، همه و همه به راحتی در جهان بیکران دیجیتال برای تماشا موجود است. در این هجوم اطلاعاتی، مخاطبان در بسیاری از موارد برای انتخاب فیلمها برای دیدن گیج میشوند و بین آثار متعدد سرگردان میشوند.
۱- رفقای خوب – Goodfellas (مارتین اسکورسیزی)
نویسنده: احسان کریمی
برای هنری، گنگستر بودن از مقام ریاست جمهوری آمریکا هم بهتر است؛ این رؤیای هنری هیل (ری لیوتا) در زمان نوجوانیست تا او خیلی زود در ادامه با گنگسترهای پُرنفوذ همنشین و پایش به دنیای خطیر و خشونتآمیز تبهکارها باز شود. مارتین اسکورسیزی در «رفقای خوب» زندگی واقعی پُر فراز و نشیبِ هنری هیل را از نقطهی ظهور و اوجگیری وی تا زمانی که او در سراشیبی قرار میگیرد، به نمایش گذاشته است.
بیان تر و تازهی اسکورسیزی در مورد دنیای گنگسترها در کنار فیلمنامهی اثر و بازیها، کمک کرده تا فیلم در راه خود موفق باشد. «رفقای خوب» چنان در ترسیم دنیای گنگسترها و فرهنگِ جنایتکارانهی این افراد و ادبیاتشان موفق ظاهر میشود که گویی به آنها اشراف دارد. فیلم، هم زندگی رؤیایی گنگسترها که مملو از قدرت و احترام است و هم روی دیگر آن، سستی و فروپاشیاش را نشان میدهد.
یکی از نقاط برجستهی «رفقای خوب» عملکرد بازیگران آن است؛ ری لیوتا، رابرت دنیرو و جو پشی در کنار هم یک باند سه نفرهی ماندگار را در فیلم خلق مینمایند. گل سرسبد آنها هم بیتردید جو پشی است که در نقش خود میدرخشد. شوخطبع و در عین حال تندخو، دیوانه و خشن؛ شخصیتی که درافتادن با او جرأت میخواهد؛ جو پشی را در «رفقای خوب» میتوان اینگونه توصیف کرد. سخت نیست که «رفقای خوب» را در جمع یکی از فیلمهای برتر دههی ۹۰ آمریکا قرار داد.
۲- شب روی زمین – Night on Earth (جیم جارموش)
نویسنده: دانیال هاشمیپور
در «شب روی زمین» جارموش همانند «قطار اسرارآمیز» و «قهوه و سیگار»، با استفاده از فرم روایی اپیزودیک، پنج داستان که به شکل همزمان در پنج شهر مختلف به وقوع میپیوندند را به تصویر میکشد. فصل مشترک تمام این داستانهای در ظاهر ناهمگون، تاکسی است. تاکسی به عنوان یک وسیلهی حمل و نقل عمومی، در اینجا کارکردی فراتر مییابد و تبدیل به مکانی میشود که شخصیتهای جارموشی، طی مکالماتی، وقایعی عجیب را رقم میزنند.
در این میان اپیزود روبرتو بنینی همچون تافتهی جدابافتهای میماند که تبدیل به برگ برندهی اصلی فیلم میشود. مکالمهی بینهایت بامزهی او به عنوان فردی منحرف با مسافر کشیشی که سوار میکند، موقعیتی خندهدار را رقم میزند و در نهایت نیز به پایانی کنایهآمیز میرسد. «شب روی زمین» نکتهی جالب دیگری نیز دارد.
فیلم جزو معدود آثاری در تاریخ سینماست که زمان نمایشیاش از زمان داستانی طولانیتر است. به این معنا که در زمان تقریبا دو ساعتهی فیلم، تنها دقایقی از زندگی در ۵ شهر مختلف جهان به تصویر کشیده میشود و این اتفاقات به شکل همزمان در این شهرها رخ میدهند. «شب روی زمین» نه تنها بهترین فیلم خالق مولفش جیم جارموش است، بلکه به عنوان یکی از خاصترین فیلمهای دهه نودی سینمای آمریکا نیز شناخته میشود.
۳- شجاع دل – Braveheart (مل گیبسون)
نویسنده: پژمان خلیلزاده
مل گیبسون همیشه ثابت کرده است که در هیبت فیلمساز، دغدغهی فردی و هویتی دارد. بهترین و تکاملیافتهترین اثر او تا به امروز به نظرم «شجاعدل» است چون «شجاعدل» فیلمی است برای زمان، برای جاودانه ماندن، برای میل سلحشوری و نمایش نبرد هویت با محوریت هنر سینما.
آنجایی که ویلیام والاس بر روی اسب فرمان حمله میدهد یعنی دستور نبرد سینماسکوپ با جان و روح آدمی که این خود مولود عشقبازیِ دیافراگم دوربین و نما و پلان و سکانس با ناخودآگاه زنجیر شدهی ما مخاطبان است. ما در حال تماشای فیلم گویی خود ویلیام والاسیم تا حدی که نعرهها و زمین خوردن و حتی میمیک چهرهاش بر کالبد جسمی و روحی ما استیلا مییابد.
هنر سینما و تبلور تصویر یعنی همین که با درام و فرم کاری کنی که مخاطب در گذار از میل حسیِ لحظه، به احساس ماندگار برسد تا جایی که هر زمان صحبت از آزادگی در سینما شد سریعاً به یاد ویلیام والاس بیفتد.
«شجاعدل» در کنار چند اثر دیگر، از محبوبهای جاودان من در دههی نود میلادی است که میتوان تا مثبت بینهایت دوستش داشت و این دوست داشتن دلی است و حدِ نهایتش به صفر میل نخواهد کرد، حال هر چقدر مشکلات تکنیکی ظریف در فیلم وجود داشته باشد.
۴- خط باریک سرخ – The Thin Red Line (ترنس ملیک)
نویسنده: شهرزاد شاهکرمی
«اگر در زمان اشتباه در مکان اشتباه قرار بگیری، خواهی مرد.» بیشک این ماندگارترین جملهای است که از فیلم «خط باریک سرخ» تا ابد در ذهن تماشاگر نقش میبندد. گویی عصارهی زندگی است و تمامی شکستها و موفقیتها را میتوان در این جمله و معکوس آن یافت. نام فیلم اشاره به ردپای سربازان قهرمان جنگ دارد.
ترنس ملیک با اقتباس از رمانی به همین نام نوشتهی جمیز جونز (رماننویس آمریکایی/۱۹۶۲) «خط باریک سرخ» را میسازد و در هفت رشته نامزد دریافت اسکار میشود. مارتین اسکورسیزی (کارگردان آمریکایی) این فیلم را یکی از بهترینهای دههی ۹۰ میداند، فیلمی که خرس طلایی جشنوارهی برلین را از آن خود ساخت.
اگرچه در این فیلم، فیلمبرداری و میزانسنها هنوز به سبک فیلمهای اخیر ملیک نیست و خط داستانی همچنان پر رنگ است، اما روایت سوبژکتیو و یا به تعبیر ادبی، جریان سیال ذهن ملیک در آن وجود دارد. شون پن و آدرین برودی یکی از بهترین بازیهای خود را در «خط باریک سرخ» به نمایش گذاشتهاند.
ملیک این فیلم را در استرالیا فیلمبرداری کرد. فیلم به داستان نبرد آمریکاییها برای در همشکستن آخرین نیروهای مقاومت ژاپن میپردازد و سربازانی را نشان میدهد که هر یک به دنبال هدفی میجنگند.