معرفی بهترین آثار سینمای جنگی
فیلم جنگی یکی از ژانرهای فیلم است که در مورد موضوعات مربوط به جنگ و معمولاً حماسی ساخته می شود. این هفته دانیال هاشمی پور، عباس نصراللهی، پژمان خلیل زاده و احسان کریمی به معرفی فیلم های جنگی مورد علاقه خود پرداخته اند.

- در این هجوم اطلاعاتی، مخاطبان در بسیاری از موارد برای انتخاب فیلمها برای دیدن گیج میشوند و بین آثار متعدد سرگردان میشوند.
- در عصر دیجیتال که جهان سراسر در سیطرهی انبوه اطلاعات قرار دارد، یکی از معضلات همیشگی علاقهمندان به سینما انتخاب فیلم است.
در عصر دیجیتال که جهان سراسر در سیطرهی انبوه اطلاعات قرار دارد، یکی از معضلات همیشگی علاقهمندان به سینما انتخاب فیلم است. همه ساله در کشورهای مختلف، فیلم های بسیاری ساخته میشوند و فیلمسازان جدید از نقاط مختلف جهان سر بر میآورند و فیلمسازان قدیمی نیز در تکمیل گذشتهی درخشان خود، آثار جدیدشان را جلوی دوربین میبرند.
از سوی دیگر تاریخ سینما با آن عظمت حیرت انگیز و تاریخچهی غنی خود در دسترس همگان قرار دارد. امروز و با ظهور هاردهای کوچک، بیش از صد و بیست سال گنجینهی تمام نشدنی سینما در جیب ما جا خوش کرده و ما را به عیشی مداوم دعوت میکند. از آثار صامت تا ناطق، از سیاه و سفید تا رنگی و از کمدیها و وسترنهای کلاسیک تا فیلمهای مدرن و هنری، همه و همه به راحتی در جهان بیکران دیجیتال برای تماشا موجود است.
دانیال هاشمیپور: آلمان، سال صفر (روبرتو روسلینی، ۱۹۴۸)
آلمان سال صفر اثری درخشان از دوره نئورئالیسم به کارگردانی روبرتو روسلینی، نمونهای موفق از این امر است که چگونه جغرافیا تبدیل به شخصیت میشود. جامعه پسا جنگ آلمان با آن ساختمانهای ویران شده، فقر فلج کننده و مردمی که احساسات درون آنها از بین رفته، تبدیل به یک کلّ کنشمند میشود که در ارتباط با شخصیت اصلی فیلم مانند یک نیروی محرکه برای پایان بندی عمل میکند. کودک فیلم که ادموند نام دارد از شروع داستان با جامعهای سر و کله میزند که در آن پلشتی و زشتی به شدیدترین حد خود رسیده است. پدری زمینگیر و مریض دارد و پسر دیگر خانه نیز به دلایلی قادر نیست حتی پای خود را از خانه بیرون بگذارد. مشکلات اقتصادی و نبود غذا و امکانات اولیه رفاهی او را مجبور میکند که با وجود سن کم به عنوان نانآور اصلی خانه به سراغ کار و اعمال خلاف برود.
ادموند تحت تاثیر حرف معلم قدیمیاش طی سکانسی پر تعلیق و هیچکاکی دست به جنایتی غریب میزند. نگرش تلخ روسلینی اما بر خلاف همتای دیگرش دسیکا، سرنوشتی بدون بازگشت را برای ادموند رقم میزند که سبب یکی از تاثیرگذارترین پایانبندیهای تاریخ سینما میشود. بیست دقیقه پایانی فیلم، روسلینی به شکلی استادانه آرام آرام علتهایی را برای معلول انتهایی فیلم پشت هم نشان میدهد. عنصر اساسی در تمام این بیست دقیقه “بازی” است. گویا سرنوشت تلخ ادموند در پس پرده جست و خیزهای کودکانه روی لبه بلندیها و لی لی بازیکردنها خوابیده است. او با وجود اینکه بیشتر از سن خود دیده و تجربه کرده اما همچنان کودک است و همچنان بازی میکند و حتی تا ثانیهای پیش از پایان کار هنوز همه چیز را مانند بازی میبیند. او به مانند بسیاری از کودکان دوره پسا جنگ در کشورهای شکست خورده ، کودکی است که به جای کودکی کردن مجبور است برای فروش گرامافون به سربازان آمریکایی نوار صدای هیتلر را در خرابههایی که روزی شهرش بوده برای آنها پخش کند.
عباس نصراللهی: شکارچی گوزن (مایکل چیمینو، ۱۹۷۸)
«شکارچی گوزن» چیمینو یکی از آن نمونههای اعلای سینمای آمریکا در بازنمایی تاثیرات جنگ بر روی سربازان و زندگیهای آنهاست که البته به وضوح در فکر پرورش رویای آمریکای بدون جنگ و به دو از جنگپروری است(هیچ صحنهای از فیلم نشان نمیدهد که آمریکا به ویتنام حمله کرده و سربازانی ویتنامی را در آنجا برای کشتن هموطنان خود تربیت کرده است). چیزی که به وضوح در فیلم مشخص است، قدرت چیمینو در رعایت اصول فرمی است که همزمان هم به سینمای کلاسیک میتواند وفادار بماند و هم در راه سینمای نو آمریکا قدم بردارد.
فیلم با مقدمهای بسیار طولانی از شهر، شخصیتها، شغل و نوع زیست آنها آغاز میشود و پس از اینکه کاملا بیننده را به زندگیهای آنها همراه نمود، به ویتنام میرود. در ویتنام یکی از مشهورترین سکانسهای تاریخ سینما را رقم میزند. جایی که ویتنامیها، اسرای خود را مجبور به انجام بازی «رولت روسی» مینمایند. استفادهی چیمینو از این بازی برای نمایش فروپاشی سربازان آمریکایی و دور شدن از اصل خود، به مهمترین محرک فیلم بدل میشود تا جایی که همین بازی(که در اصل جنگ ویتنام وجود نداشته) بزرگترین اتفاق فیلم را رقم خواهد زد. تناوب و تکرار، با استادی تمام در فیلم پیادهسازی شدهاند، فیلم از شهر با حوصله آغاز میشود، به ویتنام میرود و در آنجا میماند، به شهر باز میگردد اما کمی در آنجا میماند، به ویتنام میرود و مجدد به شهر باز میگردد و در هربار بودن در شهر، شخصیتهایش را به شکار کردن گوزن سوق میدهد. این فرمول استیلیزهی فیلم که چیمینو آن را با ظرافت تمام پیاده کرده، باعث شده تا «شکارچی گوزن» مملو از لحظات حسی، همذاتپنداری مخاطب و کشش باشد و تماشایش، حتی همین حالا نیز تجربهای جذاب را برایمان رقم بزند.
پژمان خلیلزاده: خط باریک سرخ (ترنس مالیک، ۱۹۹۸)
«خط باریک سرخ» اثر ترنس مالیک یک فیلم جنگی است که در فرماسیونی مدرن قرار میگیرد؛ اثری شاخص در روایت اپیزودیک که با پیشبرد خردهپیرنگهایی متوازن، کلیت قصه را با کانسپتی جنگی میسازد. ما در این فیلم با چندین روایت متوازن، متقارن و مختلط طرفیم و مالیک با ساخت این خردهروایتها به دنبال تصویرسازی از انسانیت فراموش شده و تخطئه شده در بستر فرمش است.
«خط باریک سرخ» با اینکه در مضمون و محتوای برآورد شده از فرمش، یک اومانیسم معناگرا را دنبال میکند (مولفهی تمام آثار مالیک) و در فضایی پر از خشونت و زد و خورد جنگی مابین فاشیسم و لیبرالیسم میخواهد قطرات له شده بر زیر پای قدرتهای مدرنیتهی قرن بیستم را به تصویر بکشد. فریاد و صفیر گلوله و آشوب و خون و تکهتکه شدن جانهای بیپناه سربازها، همهاش ضدیت با خشونت جنگ است و در این بین دوربین مالیک صحنهها را عیان و عریان در رئالیسمی خمود به تصویر میکشد و هنر میزانسنهای متحرکش بسیار درخشان است.
احسان کریمی: دشمن پشت دروازهها (۲۰۰۱، ژان ژاک آنو)
ژانژاک آنو در درامِ جنگی خود، «دشمن پشت دروازهها» دوربینش را به قلب نبرد استالینگراد برده است. جایی میان درگیری طولانی مدتِ نازیها و روسها؛ نازیها در ادامهی پیشروی خود در اروپا، همپا با متحدانش فاصلهای با تصرف کامل استالینگراد ندارند و آن طرف روسها با خیل عظیم سربازانِ خود تلاش دارند تا از سقوط استالینگراد جلوگیری نمایند.
یکی از این سربازها، واسیلی زایتسف(جود لا) است که مهارت ویژهای در تکتیراندازی دارد. او با شکار بسیاری از آلمانیهای مهاجم، خیلی زود قهرمان ملی روسها و یک تکتیرانداز زبده لقب میگیرد. از آن سو برای کشتن زایتسف، سرگردی آلمانی(با بازی اد هریس) وارد استالینگراد میشود؛ مردی آرام، کمحرف و موقر اما وحشتآفرین که قهرمان فیلم را حسابی به چالش میکشد.
حال فیلم به تقابل/دوئلِ جذاب میان قهرمان و ضدقهرمان بدل میگردد و هیجان و تعلیق حکمفرما میشوند: زایتسف، شکارچی آلمانیها اکنون خود هدفِ یک شکارچی/تکتیرانداز آلمانی قرار گرفته که پشت تفنگِ دوربیندار به کمین او نشسته است.
موسیقی بهیاد ماندنی جیمز هورنر و دوربینی که نقطهی دیدِ دو تکتیرانداز را پشت اسلحه و نیز شلیک و اصابت گلولهها را از فواصل دور به شکل تأثیرگذار نشان میدهد، تماماً در راستای موقعیتهای سینماییاند. به اینها اضافه کنید مثلث عاشقانهای که در دو ضلع، زایتسف و دوستش قرار دارند.
«دشمن پشت دروازهها» نمونهایست خوب از مکمل بودن قهرمان و ضدقهرمان برای هم؛ اگر دنبال یک فیلم جنگیِ سرگرمکننده هستید، «دشمن پشت دروازهها» به حتم استحقاق تماشایش را دارد.
انتظار داشتم غلاف تمام فلزی رو اینجا ببینم. حیف شد!