معرفی بهترین های سینمای وسترن
آندره بازن، نظریه پرداز بزرگ سینما، معتقد است اگر سینما یعنی حرکت، پس وسترن عالی ترین مصداق سینما و مظهر و عصاره آن است. این هفته دانیال هاشمی پور، پژمان خلیل زاده، احسان کریمی و عباس نصراللهی به معرفی وسترن های مورد علاقه خود پرداخته اند.

- در این هجوم اطلاعاتی، مخاطبان در بسیاری از موارد برای انتخاب فیلمها برای دیدن گیج میشوند و بین آثار متعدد سرگردان میشوند.
- در عصر دیجیتال که جهان سراسر در سیطرهی انبوه اطلاعات قرار دارد، یکی از معضلات همیشگی علاقهمندان به سینما انتخاب فیلم است.
در عصر دیجیتال که جهان سراسر در سیطرهی انبوه اطلاعات قرار دارد، یکی از معضلات همیشگی علاقهمندان به سینما انتخاب فیلم است. همه ساله در کشورهای مختلف، فیلم های بسیاری ساخته میشوند و فیلمسازان جدید از نقاط مختلف جهان سر بر میآورند و فیلمسازان قدیمی نیز در تکمیل گذشتهی درخشان خود، آثار جدیدشان را جلوی دوربین میبرند.
از سوی دیگر تاریخ سینما با آن عظمت حیرت انگیز و تاریخچهی غنی خود در دسترس همگان قرار دارد. امروز و با ظهور هاردهای کوچک، بیش از صد و بیست سال گنجینهی تمام نشدنی سینما در جیب ما جا خوش کرده و ما را به عیشی مداوم دعوت میکند. از آثار صامت تا ناطق، از سیاه و سفید تا رنگی و از کمدیها و وسترنهای کلاسیک تا فیلمهای مدرن و هنری، همه و همه به راحتی در جهان بیکران دیجیتال برای تماشا موجود است.
در این هجوم اطلاعاتی، مخاطبان در بسیاری از موارد برای انتخاب فیلمها برای دیدن گیج میشوند و بین آثار متعدد سرگردان میشوند. هر چهارشنبه در بخش “فیلم محبوب من”، منتقدان ما در یک موضوع خاص به معرفی آثار مورد علاقهشان به همراه یک بررسی کوتاه از آن میپردازند. در این نوبت، دانیال هاشمیپور، پژمان خلیلزاده، احسان کریمی و عباس نصراللهی به معرفی وسترنهای مورد علاقهی خود پرداختهاند.
دانیال هاشمیپور: مردی که لیبرتی والانس را کشت (جان فورد، ۱۹۶۲)
از نام فیلم مشخص است که فورد از همان ابتدای این شاهکار عظیم، تکلیفش را با ما مشخص می کند که نه حقهای در کار است نه غافلگیری احمقانهای. لیبرتی والانسی وجود دارد و کشته خواهد شد. بحث سر این است که چه کسی او را کشته است؟ جان وین و جیمز استوارت در مقام سنت و مدرنیته در دو سوی این بازی قرار دارند و رابطهی دیالکتیکی آنها در عینِ رقابت عشقی با نوعی رفاقت از جنس خشن اما وفادارانه همراه است.
در نگاه نخست فیلم را میتوان بازگشتی از اندیشههای پیشین وسترنهای فورد دانست. در این جا دوربین مستحکم فورد، آمریکا را در گذاری ناخواسته به سوی قانونمداری به تصویر میکشد که در آن اسطورههای سنتی و اصیل غرب وحشی مانند جان وین، محکوم به فنا و نابودی میشوند.
با این حال در نهایت باز هم ناجی اصلی همان جان وین است و بدون کمک امثال او قانون به تنهایی در راستای نجات جامعه کاری از پیش نمیبرد. «مردی که لیبرتی والانس را کشت» روایت تلخی است که شاید در نگاه اول در صدد پذیرش ضرورت قانونمندی باشد، اما با آن پایان میخکوبکننده و سنگین خود، در باطن همان رنگ و بوی نگاه پیشین فورد را دارد.
پژمان خلیلزاده: وینچستر ۷۳ (آنتونی مان، ۱۹۵۰)
ژانر وسترن کلاسیک سه ضلع اسطورهای دارد؛ جان فورد، هاوارد هاکس، آنتونی مان. یکی از اضلاع، مانِ وسترنساز است و یکی از درخشانترین آثارش «وینچستر۷۳». این فیلم در اوج سادگی و با ترسیم دو قطب درگیر پروتاگونیست و آنتاگونیست، فضایی را میسازد که همهاش بر مبنای یک اکسسوآر میزانسنی یعنی اسلحهی وینچستر است.
آنتونی مان در این فیلم که اتمسفری وسترنیک دارد با بسط دادن از قِبَل یک تفنگ، پیرنگ را چنان پربار میکند تا به یک نزاع و برخورد ارگانیک بین دو قطب خیر و شر میرسیم. در ژانر وسترن این کار بسیار هوشمندانه فقط با دوربین جستجوگر و میزانسنمدار آنتونی مان شدنی است تا فعل و انفعالات کوچک، در چارچوبی به ظاهر ساده تبدیل به نبردی فردی برای احقاق حق در غرب وحشی نایل گردد.
بازی جیمز استوارت که با «وینچستر۷۳» یک پرسوناژ ثابت را میسازد و این شخصیت در چند فیلم وسترن دیگر با آنتونی مان تکرار میشود، یک خاصیت از نبرد فردی در پیچیدگیهای پراتیک جهان کابویهاست. دنیای وسترن آنتونی مان از همین فیلم استارت میخورد و به شاهکارهایی همچون «مردی از لارامی» و «ستاره حلبی» میرسد.
احسان کریمی: ریو براوو (هاوارد هاکس، ۱۹۵۰)
در «ریو براوو»، چیرهدستی هاوارد هاکس در کارگردانی از همان شروع مشخص است. سکانس افتتاحیه برابر شده است با معرفی شخصیتها و پردهبرداری از جایگاه و ساحتِ آنها؛ و ترسیم خط داستانی و نیز روی غلتک افتادن قصه. هاکس اینها را ظرف دقایقی کوتاه بدون رد و بدل شدن هیچ دیالوگی با تمرکز بر شمایل، ژست و اکت/کنش شخصیتها، در میزانسنش جای میدهد. اساساً فیلم بر پایهی شخصیتها استوار است و قدرتش را از آنها میگیرد؛ شخصیتهایی که از اسلوب سنتی فیلمهای وسترن بیرون آمدهاند اما در نگاه “هاوارد هاکس” و روابطی گیرا و عمیق که از آنها ترسیم میشود، هر کدام واجد طراوت و جذابیتی تازه شدهاند.
در وصف «ریو براوو» میتوان نوشت، فیلم بیش از هر چیز قصهی رفاقت است و قصهی سعادتمندی آدمهایی خوب که هاکس گردهم آورده: کلانتری وظیفهشناس، مقتدر و تزلزل ناپذیر(جان وین) و دوستش “دود”(با بازی دین مارتین) که به واسطهی اعتیاد به الکل، در موضع ضعف قرار گرفته است. در پایان، “جان وین” با رسیدن به مراد دل و عشقی که به شیوهی خود آن را ابراز میکند؛ و “دین مارتین” با غلبه بر اعتیادش به الکل، هر دو بر مشکلات فائق میآیند و به سعادتمندی میرسند.
وسترن، ژانر اصیل سینما است و «ریو براوو» یکی از فیلمهای با اصالتاش که در آن “هاوارد هاکس” رفاقت را تکریم میدارد.
عباس نصراللهی: سکوت بزرگ (سرجیو کوربوچی، ۱۹۶۸)
در سالهای اقبال از وسترنهای اسپاگتی، سرجیو کوربوچی که همپای سرجیو لئونه وسترن میساخت اما به اندازهی او شناخته شده نبود، وسترنی کاملا متفاوت ساخت تا فیلمش نیز مانند خودش چندان مورد اقبال قرار نگیرد و بعدها به عنوان اثری با ارزش شناخته شود. «سکوت بزرگ» یا همان «سایلنس بزرگ» که نام پروتاگونیست فیلم با بازی ژان لویی ترینتیان است، وسترنی است در میان برف که در آن از صحراهای سوزان و بیآب و علف غرب خبری نیست.
فیلم یک پیرنگ جذاب بر مبنای انتقام و درگیری شخصیتهای مختلف دارد و از این رو کاملا به سینمای وسترن وابسته است اما علاوه بر جغرافیای متفاوت در نمایش یک فیلم وسترنی، تقابل آنتاگونیست (با بازی کلاوس کینسکی) و پروتاگونیست نیز از طریق یک پیرنگ فرعی اتفاق میافتد که همانند فضای فیلم، سرنوشتی متفاوت از آنچه تاکنون در سینمای وسترن دیدهایم برای این دو رقم میزند.
استفاده کوربوچی از کلوزآپهای فراوان و کمکردن لانگشاتهای مرسوم سینمای وسترن، فیلم را مانند یک تافته جدابافته در این ژانر معرفی میکند. موسیقیهای انیو موریکونه، سرما، برف، داستان جذاب و پایانی که بیصبرانه منتظرش هستیم، «سکوت بزرگ» را تبدیل به یک وسترن به یادماندنی برایمان خواهد نمود.