معرفی بهترین فیلم های فرد علیه سیستم
یکی از تم های سینمایی محبوب در تاریخ سینما، تم فرد علیه سیستم است. در این فیلم ها عمدتا یک قهرمان علیه سیستم فاسد طغیان می کند و در تلاش برای زمین زدن آن بر می آید. این هفته دانیال هاشمی پور، سیدمحمد نیاکی، شهرزاد شاه کرمی و عباس نصراللهی به معرفی آثار مورد علاقه خود با این تم پرداخته اند.

در عصر دیجیتال که جهان سراسر در سیطرهی انبوه اطلاعات قرار دارد، یکی از معضلات همیشگی علاقهمندان به سینما انتخاب فیلم است. همه ساله در کشورهای مختلف، فیلم های بسیاری ساخته میشوند و فیلمسازان جدید از نقاط مختلف جهان سر بر میآورند و فیلمسازان قدیمی نیز در تکمیل گذشتهی درخشان خود، آثار جدیدشان را جلوی دوربین میبرند.
از سوی دیگر تاریخ سینما با آن عظمت حیرت انگیز و تاریخچهی غنی خود در دسترس همگان قرار دارد. امروز و با ظهور هاردهای کوچک، بیش از صد و بیست سال گنجینهی تمام نشدنی سینما در جیب ما جا خوش کرده و ما را به عیشی مداوم دعوت میکند. از آثار صامت تا ناطق، از سیاه و سفید تا رنگی و از کمدیها و وسترنهای کلاسیک تا فیلمهای مدرن و هنری، همه و همه به راحتی در جهان بیکران دیجیتال برای تماشا موجود است.
در این هجوم اطلاعاتی، مخاطبان در بسیاری از موارد برای انتخاب فیلمها برای دیدن گیج میشوند و بین آثار متعدد سرگردان میشوند.
دانیال هاشمیپور: سانشوی مباشر (۱۹۵۴، کنجی میزوگوچی)
روایت پر از رنج و محنت کنجی میزوگوچی در سانشوی مباشر چنان تاثیر عاطفی عمیقی بر مخاطب میگذارد که خلاصی از آن تا مدتها برایش میسر نخواهد بود. میزوگوچی در این جیدایگکی درجه یکش خروش یک فرد از سطوح پایین اجتماع علیه سیستم فاسد – در این جا علیه نظام فئودالی – را چنان درخشان به تصویر کشیده که در تاریخ سینمای ژاپن و جهان بیسابقه است.
آنتاگونیست ستمگر ماجرا – که نام فیلم به شکلی کنایی از نام او گذاشته شده است – مظهری تمام قد از شر و ظلم است. زوشیو با یاری خواهر ایثارگرش آنجو که به دست او اسیر و برده شدهاند، پس از سالها رنج کشیدن دست به طغیانی تمام عیار علیه سیستم فاسد زمینداری او میزند. در این مسیر فیلم ضربات احساسی خود را به شکل پیاپی وارد میکند؛ ما به همراه کاراکترها آن حدی از محنت و درد را تجربه میکنیم که تاثیرات آن تا مدتها از یادمان نرود.
هیچکدام از این دردها اما به اندازهی سکانس پایانی دیدار دوبارهی پسر و مادر پس از سالها و آن کرین شگفتانگیز و طلایی دوربین و آن کشاورز در لانگشات تاثیرگذار نیست. سانشوی مباشر احساسیترین فیلم تاریخ سینماست که حتی ثانیهای به سانتیمانتال شدن نزدیک نمیشود.
سیدمحمد نیاکی: شجاع دل (۱۹۹۵، مل گیبسون)
وقتی در قرن بیست و یکم و در این اوضاع انسان و جهان با یک اثر هنری همچون شجاع دل مواجه میشوی به این باور دست مییابی که اسطوره دیگر مترداف با روایت رویاگونه و افسانهای مبتنی بر خرافات و تخیلها نخواهد بود.
آنهایی که در دنباله این اندیشهی لئو اشتراوس «برای درک اندیشهی وحشی باید با او و مثل او زندگی کرد» و در جهت تکمیل آن هستند نه تنها به ساختار، بلکه به عملکردِ جادویی اسطوره در جامعه ایمان میآورند. به بیانی دیگر اسطوره را راوی کارهای برجسته موجودات مافوق طبیعهای میدانند که ریشه در واقعیت جامعه و دل مشغولیهای مردم دارد و به جهت فاصلهی اراده و کنشمندی در نسبت با مردم است که جنبه رویاگونهای مییابد.
حال در شجاع دل «ویلیام والاس» قهرمان ملی اسکاتلند در برابر ظلم و استعمار انگلستان همان موجود مافوق طبیعه (در نسبت انفعال شخصیتهای قرن جدید) است که ایستادگیاش در مقابل ظلم، فریاد مردم همه زمانهها است که نه جغرافیا میشناسد و نه رنگ و نژاد.
مل گیبسون در نقش کارگردان و بازیگر نقش اصلی فیلم توانست یکی از بهترین فیلمهای تاریخی-حماسی تاریخ سینما را بسازد که مهمترین ویژگیاش ساختن یک قهرمان واقعی و دستیافتنی و یادآوری آن به جامعهای است که روز به روز انفعال و بیارادگی در آن پر رنگتر میشود.
شهرزاد شاهکرمی: مردی برای تمام فصول (۱۹۶۶، فرد زینهمان)
نامش هیچگاه درون معبد سینماگران مؤلف ثبت نشد. شاید چون بیشتر دوست داشت هر بار در ساخت فیلم، مسیر ناشناختهای را بپیماید. از «ماجرای نیمروز» تا «جولیا»، «از اینجا تا ابدیت» و «مردی برای تمام فصول». دو فیلم آخر برای «فرد زینهمانِ» اتریشی، حکم نقاط عطف را برای فیلمنامهنویسان دارد! پس از فیلم “از اینجا تا ابدیت” سیزده سال نهچندان دلپذیری در انتظار زینهمان بود؛ کمکاری و اغلب ساخت آثار ناموفق.
اما سال ۱۹۶۶ با ساخت فیلم «مردی برای تمام فصول» که اقتباسیست از نمایشنامهای به همین نام از «رابرت بولت»ِ انگلیسی، همه چیز برای زینهمان رنگ و بوی تازهای یافت. شیرینی موفقیت در اسکار و گلدن گلوب، تلخی سیزده سال گذشته را کمرنگ ساخت. فیلمی که فرهنگ شهادتطلبی برای عقیده، ویژگی شخصیت اصلی آن یعنی «سر توماس مور» با بازی درخشان «پل اسکافیلد» است. بازیگری که پیشتر در اجرای نمایش این اثر بر روی صحنهی تئاتر، در همین نقش ظاهر شده بود.
مضمونی در فیلم مردی برای تمام فصول وجود دارد که گویی قدمتی به اندازهی تاریخ قدرتطلبی بشر دارد. چنانکه در همه جای جهان و در همهی ادوار تاریخ، آسمان همین رنگ بوده است. به رنگ مردمان فرومایه، نابخرد و پست که همواره به قدرت میرسند، انسانهای شایسته را به زیر میکشند و عاقبت آنها هم مانند شایستگان خواهند مرد. شاید اکنون در بازخوانی این فیلم، آنچه که سر توماس مور بر سر آن ایستادگی میکند و به دار آویخته میشود، عقیدهای متعصبانه خوانده شود. اما آنچه مهم است درون خود شخصیت پنهان است؛ عقیدهای که به عمل تبدیل میشود. عقیدهای که با خیل جمعیت همراه نمیشود، بلکه یکه و تنها در برابر آنها ایستادگی میکند. شاید چنین عقیدهای برای صاحبش آرامش به بار نیاورد. اما فردی که بر اعتقادش مقابل جمعی میایستد، مفهومی دیگر از آرامش دریافت کرده است.
عباس نصراللهی: سرپیکو (۱۹۷۳، سیدنی لومت)
«سرپیکو» با سکانس بردن فرانک سرپیکو (آل پاچینو) که از صورتش خون جاری شده، به سمت بیمارستان آغاز میشود. چند تلفن دربارهی او و اینکه تیر خورده است، اهمیت این شخصیت در میان دیگران را برایمان روشن میکند. پلیسی به دیگری میگوید: «تا جایی که میدونم هفت هشت نفر دنبال این بودن که سرپیکو رو بزنن». اتفاقی که برای سرپیکو رخ داده و شنیدن این جمله کافی است تا کنجکاو شویم و ذهنمان به دنبال حل این معماها برود. اینکه چرا سرپیکو تا این حد مهم است و چرا این تعداد و یا حتی بیشتر دشمن دارد.
در حین همین انتقال است که فیلم به یک فلشبک بلند میرود. سرپیکوی جوان در حال آموزش دیدن برای ورود به ادرهی پلیس است. اما او یک پلیس معمولی نیست. سیدنی لومت به مدد خلق شخصیتی یکه و سرکش در ادارهی پلیس آمریکا که همواره در حال انتقال از این شهر به آن شهر و از قسمتی به قسمت دیگر است به لایههای زیرین پلیس آمریکا میرود و کثافت وتعفن موجود در آنجا را تصویر میکند. همه در حال رشوه گرفتن هستند و هیچکسی هم نیست که در مقابل آنها بایستد. تنها سرپیکوست که تبدیل میشود به یک نفر در مقابل یک سیستم شناخته شده. سیستمی که خود باید عامل قانون باشد، در حال انجام بیقانونترین اعمال است.
در این میان فرانک سرپیکو برای نائل آمدن به هدفش همه چیزش را از دست میدهد. عشق، معشوقه، زندگی خوب، خانواده و دوستان چیزهایی هستند که او با آن ذهن سرکش و دغدغهمندش نمیتواند داشته باشد و درنتیجه از همیشه تنهاتر میماند. از این رو «سرپیکو» با داشتن شخصیتی به یادماندنی که با اجرای تماشایی «آل پاچینو»، ماندگارتر هم شده، یکی از آثار نمونهای در نمایش فرد مقابل سیستم است و انتخاب هوشمندانهی یک پلیس به عنوان فرد و ادارهی پلیس به عنوان سیستم، کشمکش موجود در فیلم و میان این دو را بیشتر نیز خواهد کرد.
فیلمی که مملو از لحظات هیجانی و دراماتیک است و فاصلهی بین ابتدا و انتهایش که یک فلشبک بلند است، دستخوش تغییرات و اتفاقات زیادی است که ما را با ابعاد مختلف شخصیت و جغرافیا آشنا میکند. حالا در پایان فیلم، ما شخصیتی را میبینیم که به خوبی او را میشناسیم و با همهی سرکشی و دغدغههایش، خواستار همراهی با او خواهیم بود و این نشانگر غنای فیلم در همهی ابعاد آن است.