
بهترین نکته در رابطه با «پا کوچولو» این مفهوم است: جامعهای از موجوداتی که از انسانها میترسند. در اینجا این موجودات یتیهایی هستند با بدنهای غولپیکر و انعطافپذیر و موهایی ابریشمی – که به نظرشان آدمها ترسناک هستند و هر دو دسته در تلاشاند که از گونههای ناآشنا و نامأنوس دوری جویند.
این ایده در حال حاضر ایدهی خوبی است و ۲۴ سال پیش نیز که اهالی «پیکسار» به آن رسیدند، ایدهی خوبی بود. مشکل اینجاست که «پاکوچولو» محصولی از «پیکسار» نیست، بلکه آخرین محصول گروه پویانمایی وارنر است که در واقع «کارخانهی هیولاها» (ساختهشده در سال ۱۹۹۴) را در دست میگیرد و آن را تبدیل میکند به یک سری تعلیمات مدنی تراشنخورده و کریهالمنظر.
اقتباسی از کتابی که نیست!
طبق آنچه در تیتراژ آمده است، «پاکوچولو» اقتباسیست از کتابی به نام Yeti Tracks نوشتهی سرجیو پابلوس، مغز متفکر پشت «من نفرت انگیز»، اما هیچ ردّی از این کتاب در اینترنت دیده نمیشود. اثبات وجود «پاگنده» آسانتر از پیدا کردن یک کپی از این کتاب مشکوک است. کتابی که احتمالاً ایدهای بوده است که در مسیرش به صحنه (در طول پروسهی تبدیل شدن به فیلم) بارها تغییر کاربری داده است.
یک پروسهی کاملاً طبیعی و نرمال در زمینهی انیمیشنسازی که گاهی نتیجهاش میشود آثار دلنشینی که در آینده به آثار کلاسیک تبدیل میشوند. («من نفرت انگیز» مثال بسیار درست و بهجایی برای این قضیه است.) و اما گاهی هم نتایج به شدت ناخوشایندی حاصل میشود، مانند «لکلکها» از همین گروه پویانمایی وارنر. صادقانه بگویم، بین «لک لک ها» و «پا کوچولو» یکی از آنها روند توسعه و پیشرفت در یک استودیو که ایدههای ساده و خوب روی کاغذ را به کارتونهای الکیپیچیده و ناخوشایند تبدیل میکند را زیر سؤال میبرد.
رویکردی بدبینانه نسبت به انسانیت
«پا کوچولو» به نویسندگی و کارگردانی کری کرکپاتریک (از اعضای قدیمی شرکت «دریمورکس انیمیشن» که در حال حاضر در حال لذت بردن از موفقیت اخیر یک تئاتر برادویای موفق به اسم Something Rotten است) و با کمک تهیهکنندگان سریال «این ما هستیم» (در زمینهی داستانی) یعنی جان رکوئا و گلن فیکارا با بنا کردن و بسط دادن سیستم اعتقادیای که جامعهی یتیهای بدویاش بر پایهی آن بنا شده است، آغاز میشود.
فرضیاتی که بر اساس احمقانه به نظر رسیدنشان احتمالاً به مذاق کودکان خوش میآیند: یتیها میپذیرند که از باسن گاومیش دمکلفت ساکن آسمان دفع شدهاند، که کوهشان بر روی کمر تعداد زیادی ماموت پشمالو قرار گرفته است و زیر آن هیچ چیزی وجود ندارد و این که خورشید یک حلزون غولپیکر درخشان است که در آسمان در گردش است و تنها زمانی طلوع میکند که توسط ناقوسی عظیمالجثه بیدار شود. همهی این قوانین و تعدادی دیگر همه به روی تکهسنگی حک شدهاند که به گردن مردی خرمند و موسیمآب به نام «سنگنگهدار» آویزان است. فردی که چنین جهالتی را با طرد کردن هر کس که این قوانین را زیر سؤال ببرد، تشدید میکند.
بعدها متوجه میشویم که این کمپین خرافی در واقع به این دلیل طراحی شده است که جمعیت یتیها را از خطرهایی که از جانب انسانها تهدیدشان میکند، در امان نگه دارد. با توجه به این دیدگاه که این طبیعت ما انسانهاست که حیواناتی که قادر به فهمیدنشان نیستیم را شکار میکنیم، میکشیم و یا شکنجه میکنیم. که البته رویکردی بدبینانه نسبت به انسانیت برای گنجاندن در یک فیلم مخصوص کودکان است. در هر صورت، بهتر است که والدین انتظار یک سری مکالمات ناخوشایند با فرزندانشان بعد از تماشای فیلم را داشته باشند. مکالماتی دربارهی اعتبار باورهایی که به کودکان خود تحمیل کردهاند.
سختیهای زندگی کردن به عنوان یتی
قهرمان «پاکوچولو» یتیای مهربان به نام «میگو» (با صداپیشهگی چنینگ تیتوم) است. پسر کسی که ناقوس را به صدا درمیآورد، یعنی «دورگل» (با صداپیشهگی دنی دویتو) که با برادر پاگندهاش همآواز میشود و میخوانند: «اگر سؤالی وجود دارد که گمراهت میکند/ آنقدر آن را در دلت نگه دار تا خود به خود از بین برود.» سرودی کوچک که متنش اشاراتی دارد به مطلبی از کتاب مقدس «کتاب مورمون» که بر روی ضربآهنگ پاپ نشانده شده است.
کرکپاتریک و برادرش وِین با مانور دادن بر روی تجربهی تئاتر موزیکالشان، Something Rotten، آهنگهای دیگری برای این فیلم ساختند و همگی آنها در همین حال و هوا هستند: هوشمندانه و به طور همزمان، آزاردهنده که به موازات به تصویر کشیدن زندگی یتیها در ارتفاعات، هر از گاهی به گوش میرسند. زندگیای که نسبتاً خوب و ایدهآل به نظر میرسد تا زمانی که «میگو» به یک «پاکوچولو» برمیخورد و زمانی که حاضر نمیشود این ماجرا را انکار کند، از طرف جامعهی یتیها طرد میشود.
به عنوان یک گونه، یتیها شبیه ووکیهای زال هستند. (گونهای دیگر از انساننماها) منتهی با موهای بهتر و زیباتر. موهای خیلی بهتر. در واقع، این موجودات بهترین موهای کامپیوتری که تا به حال دیدهاید را دارند. وقتی این نکته را در نظر بگیرید که موهای اکثرشان سفید است، بیشتر به چالشانگیز بودن این قضیه پی میبرید و تحت تأثیر قرار گرفتنتان دوچندان میشود.
منفورترین فرد گونهی بشر
البته بعضی از آنها هم موهایی با رنگهای پاستیلی دارند، مانند «جوآنجی» یتی پشمالوی بنفشرنگ با صداپیشهگی لبرون جیمز، اگر راهی وجود داشت برای این که صدای «پاکوچولو» را کاملاً قطع کرد و تنها به آن حجم از مو در حال پخش شدن در باد و یا در حال حرکات طبیعی روی سر و شانههای صاحبان پشمالویشان خیره شد؛ مخاطبین میتوانستند تجربهی بسیار فوقالعادهتری داشته باشند.
افسوس که این شخصیتهای بزرگپا، دهانهای بزرگی نیز دارند و عاشق این هستند که کوچهبازاری حرف بزنند. در یکی از الهامبخشترین شوخیهای فیلم، زمانی که «میگو» بالاخره تلاش میکند با یک «پاکوچولو» ارتباط برقرار کند، صدای انسان مانند جیغی با صدای زیر و امّا بلند به گوش میرسد، در حالی که صدای یتی با گوشهای انسان به صورت یک غرّش بم و ترسناک شنیده میشود.
چیزی که با عقل جور درنمیآید این است که چرا پاکوچولویی که «میگو» اوّل بالای کوه ملاقات کرد، همانی نیست که در آخر با او صمیمی شد؟ گویا جایی در اواسط پروسهی تولید فیلم، گروه مفهوم اصلیاش را دور میاندازد و تصمیم میگیرد که به جای آن، با این سؤال کار را پیش ببرند: اگر گونهای که هیچ تجربهای با هوموساپینها ندارند، مجبور میشدند که تمامی فرضیات خود را بر مبنای منفورترین فرد گونهی بشر پایهگذاری کنند، نتیجه چه میشد؟
پاکوچول اثری سطحی و سست
شخصیت جیمز کوردن را به ماجرا وارد کنید. یک مجری بیپروای برنامهای تلویزیونی مرتبط با طبیعت به اسم «پرسی پترسون» که چیزی نمانده به منظور شیرینکاری به تهیهکنندهاش لباس پاگندهها را بپوشاند که یک پاگندهی واقعی سر و کلهاش پیدا میشود و خودش را معرفی میکند. کارتونها در طول این سالها شخصیتهای بامزه و دوستداشتنیای به ما هدیه دادهاند اما «پرسی» به نوعی بازی را کاملاً مال خود میکند و بقیهی «پاکوچولو» را تنها به آزمونی برای سنجش تحمّل مخاطبان تبدیل میکند. آزمونی که از جانب فیلمنامه که موضوعش «چگونگی کنار آمدن دو گونه در پروسهی شناخت یکدیگر است» هیچگونه کمکی دریافت نمیکند.
پاسخ کرکپاتریک: آهنگهای بیشتر، یک صحنهی تعقیب و گریز و لحظاتی رستگاریبخش برای «میگو» و «پرسی» به همراه بغلهای دستهجمعی. فیلم شلوغ و بینظم و بهیادنماندنیست که البته باعث تأسف است. اگر «پا کوچولو» چیزی اثبات میکند، آن چیز وجود یتیها نیست. بلکه لزوم پیدا کردن جایگزینی جدید برای چنین قصهگوییهای سطحی و سست است. همانگونه که خود فیلم میگوید: «موضوع تنها از بین بردن ایدههای قدیمی نیست. بلکه پیدا کردن ایدههای جدید است.»