
نامش را به سخره بگیرید، به چهرهاش بخندید، امّا «گروهبان استابی»، سگی از نژاد بوستن تریر، که پابهپای متفقین در طول جنگ جهانی اوّل جنگید و مبارزه کرد، یک سرباز آمریکایی حقیقی بود. این سگ شجاع جنگی از ۱۷ جنگ خندقی زنده بیرون آمد و نجات یافت و حتی یک بار یک آلمانی را اسیر کرد.
یک سگ آلمانی (ژرمن شپرد) نه، بلکه یک جاسوس آلمانی. پس از آتش بس، «استابی» به یک سلبریتی ملّی تبدیل شد، سرتاسر کشور رژه رفت و با تعدادی رئیسجمهور ملاقات کرد و به عنوان بختآور رسمی تیم بسکتبال GeorgHoyas etown خدمت کرد. (شانسبیار یا بختآور، جسم یا عروسکیست که در فرهنگ اروپایی و برخی فرهنگهای دیگر به عنوان سمبل خوشیمنی و برای دور کردن بدشانسی به کار میرود.) زمانی که در سال ۱۹۲۶ عمر «استابی» به سر آمد، «نیویورک تایمز» یک آگهی درگذشت نیمصفحهای دربارهی زندگیاش نوشت.
داستانی درباره قهرمانی ملی
استابی سگی اهل نیوهیون است که نژاد خالصی ندارد و داستان زندگیاش توسط کارتون بلند «گروهبان استابی: یک قهرمان آمریکایی» جاودانه شده است. این گزارش مناسب کودکان و وطنپرستانه از جنگ بزرگ و سگی که به پیروزی در آن جنگ کمک کرد، به بعضی جوانب تاریکتر ماجرا نیز ورود میکند. هیچ حیوان سخنگو و یا هیچ فرهنگ عامهی چشمکزنی خارج از آثار «پیکسار» وجود ندارد، بلکه صحنههای دراماتیک سانسورنشده از سربازان موجیشده، حملات گاز خردل و حتی تعدادی تلفات چیزهایی هستند که وجود دارند.
برعکس چیزی که از یک فیلم گیشهای انتظار میرود، این اثر دورهای مونتاژ شده میتواند نظر کودکانی که به قدری سن دارند که بتوانند مضامین آن را درک کنند را نیز جلب کند و به طور همزمان نقش یک ابزار آموزشی ارزشمند را ایفا کند که میتواند دربارهی جنگی که تقریباً یک قرن پیش پایان یافت، به آنها چیزهایی آموزش دهد.
رفاقت سرباز و سگ
روایت شده توسط هلنا بونهام کارتر، «استابی» ردّپای سگ شکاری در مسیر جلال و جبروت را دنبال میکند، که از اواخر سال ۱۹۱۷ شروع شد. زمانی که «استابی» با «رابرت کونروی» (با صداپیشهگی لوگان لرمن) مواجه شد. یک سرباز جوان در حال آموزش در محوطهی دانشگاه یِیل در شهر کنتیکت.
این رهگذر و سرباز به زودی با یکدیگر رفیق میشوند و سرباز به «استابی» یاد میدهد که چگونه روی پاهای عقبیاش بایستند و به افسران مافوقاش سلام نظامی بدهد. وقتی که «کونروی» به جنگ خوانده میشود، «استابی» راهی میجوید برای این که ارباباش را در میادین جنگ فرانسه، همراهی کند.
آنجاست که بخش عمدهای از فیلم اتفاق میافتد. کارگردان ریچارد لنی (که در میان آثارش چندین مستند جنگی وجود دارد) روی جزئیات جنگ سنگری، مانند استفاده از ماسکهای ضدگاز، سروصدای دائم خمپارهها و استخرهای لجن حاصله از باد و بارانهای مداوم و شدید تمرکز میکند. در میان این هرج و مرج، «استابی» سریعاً خودش را به عنوان یک مبارز شایسته اثبات میکند. بیباک و بیپروا در سرزمینی که متعلق به هیچکس نیست، قدم برمیدارد و به متفقین در رابطه با حملات احتمالی اخطار میدهد و سربازان را از خطر نجات میدهد.
ماجرای قرارداد صلح موقت نوامبر ۱۹۱۸
فیلمنامه که توسط لنی و مشاور نظامی مایک استوکی نوشته شده است، ماجراهای «کونروی» و دیگر سربازان را نیز به تصویر میکشد؛ از جمله یک کارشناس نوشیدنی فرانسوی و «گسپارد» عشرتطلب (با صداپیشهگی ژرار دپاردیو) که «کونروی» را در ماجراهای خطرناکی در مرزهای دشمن همراهی میکند.
دیگر شخصیتها شامل یک دورگهی آلمانی-آمریکایی (جیم فار) که از تعصب و تبعیض از جانب همگروهیهایش در عذاب است و در آخر به طرز فجیعی مجروح میشود و یک شخصیت کمیکتر برای کاستن فشار جدّیت کار به نام «اولسن» (جوردن بک) میشوند، که سرنوشتاش با آخرین روز جنگ، گره خورده است. فیلم روی این نکته تأکید میکند که با این که قرارداد صلح موقت صبح زود روز یازده نوامبر ۱۹۱۸ امضا شده بود، مبارزات تا ساعاتی بعد ادامه یافتند و مرگهای غیرضروری بیشماری را باعث شدند.
فرار از واقعیت
قطعاً «استابی» به ندرت از واقعیتهای دلخراش چیزی که به عنوان جنگی شناخته شده بود که قرار بود همهی جنگها را پایان بخشد، شانه خالی میکند و هم ماهرانه به شکل مستند درآمده و هم به طور کلی موثق و معتبر است. حتی اگر باورکردنی نیست که یک سگ همهی کارهایی که در فیلم دیدهاید را واقعاً انجام بدهد.
این انیمیشن که توسط تکنیکالر و میکروز انیمیشن در کانادا مدیریت شده است، به طرز متقاعدکنندهای توسط صحنههای مبارزه و پشتزمینههای اروپایی که به خوبی با یکدیگر ادغام شدهاند، فاکتور رئالیسم را اعمال میکند. موسیقی پاتریک دویل هم در لحظات مناسبی احساسات تماشاگر را قلقلک میدهد، مخصوصاً در طول پایانبندی فیلم که در آن اسطورهی «استابی» بالاخره به یک حقیقت تبدیل میشود. (معلوم میشود که «استابی» واقعیت دارد و ساختگی نیست.)