
«بیگانه» را نمیتوان یکی از بهترین رمانهای «استیون کینگ» دانست. در ردهبندی رمانهایش، «بیگانه» جایی در اواسط فهرست یا اغلب بسیار پایینتر از آن قرار دارد. برخی تبدیل مستقیم یک داستان رازآلود پلیسی به یک آشفتهبازار فراطبیعی در این رمان را دوست ندارند. و برخی دیگر فکر میکنند شخصیت بد داستان آنقدری که باید، ترسناک نیست.
ظاهراً نویسنده «ریچارد پرایس» و بازیگر و تهیهکننده «جیسون بیتمن»، دو عضو اصلی سازندگان اقتباس ده قسمتی «بیگانه» که از روز شنبه از شبکهی HBO پخش خواهد شد، این کتاب را دوست داشتهاند. اما نمیتوان چندان مطمئن بود. در شش قسمت اول، آنها داستان را تیره و تار کرده و سرعت پیشرفت داستان را کم کردهاند. آنها بخش عمدهی داستان را نگه داشتهاند اما فضا و حال و هوای داستان به طرز عجیبی متفاوت شده است.
فست فودی به نام بیگانه
داستان «بیگانه» را در سُس ژانر نوآر فرو بردهاند و بعد لای پودر سوخاریِ فیلمهای محبوب HBO پیچیدهاند. آیا داستان بهتر شده است؟ من که تازه کتاب را خواندهام، جای خالی انرژی و جدیت کینگ و مهمتر از همه، حس همیشگی حرکت به جلوی او را در سریال احساس کردم. در «بیگانه» محصول HBO، دوربین به آهستگی سُر میخورد یا میخزد یا بیحرکت میایستد تا بازیگران نگاههای خیرهی محکم یا بهتزده یا اندوهناک خود را به نمایش بگذارند. نوعی دمدمی مزاجی آبی رنگ اینجا وجود دارد که این روزها بین سریالهای رازآلود مُد شده، از «گناهکار» محصول شبکهی USA گرفته تا «آن شب» که پرایس برای شبکهی HBO ساخته است. (بیتمن کارگردان دو قسمت اول بود.) سریال، داستان شیطانی، طنز و با شخصیتپردازی ضعیفِ کینگ را به یک فیلم روانشناختی تبدیل کرده است.
اگر چنین چیزی را میپسندید پس «بیگانه» برایتان کاملاً تماشایی و حتی لذتبخش خواهد بود. گروه بازیگران از جمله «بن مندلسون»، «سینتیا اریوو»، «مار وینینگهام» و «جولیان نیکلسون» عالی هستند. و پرایس – که بخش عمدهی قسمتهای سریال را نوشته و رماننویس جنایی برجستهای مانند «دنیس لهان» هم نوشتن سایر بخشها را به عهده داشته – رمز و راز داستان را روشن و باورپذیر نگاه میدارد (و لوکیشن داستان را از جرجیا به اوکلاهما تغییر میدهد). فقط خود را برای یک روند داستانی بسیار آهسته آماده کنید.
داستانی کلاسیک به سبک استیون کینگ
کتاب و سریال هر دو با کشف جسد یک پسر یازده ساله که به شکل فجیعی به قتل رسیده آغاز میشوند و مستقیماً سراغ دستگیری یک شهروند محلی به نام «تری میتلند» (بیتمن) میروند که مربی یک تیم بیسبال خردسالان است. کارآگاه مسئول پرونده «رالف اندرسون» (مندلسون) به دلیل سبعیت جنایت، به سرعت و در ملاء عام میتلند را دستگیر میکند زیرا مدارک و شواهد – اثر انگشت، چندین شاهد، تصویر دوربین مداربسته – بسیاری علیه او وجود دارد. اما پرونده به همان سرعتی که به نتیجه رسیده بود، کم کم از هم میپاشد. شواهد قانعکنندهی فراوانی وجود دارند که نشان میدهند در زمان وقوع جرم، میتلند در کنفرانس معلمان در یک شهر دیگر شرکت داشته است.
چطور ممکن است در آنِ واحد در دو جا بوده باشد؟ و آیا جواب این سؤال به پیشآگهیها و ملاقاتهای وهمآوری که به تدریج افراد مرتبط به پرونده، از جمله همسران اندرسون و میتلند (وینینگهام و نیکلسون) را درگیر میکند، مرتبط است؟ البته که مرتبط است و بخشی از جاذبهی کتاب، روش خرابکارانهی کینگ است که اول یک سناریوی رازآلود کلاسیک با اشارات فراوان به «پو» و «رابرت لودلوم» سر هم میکند و بعد به خودش زحمت نمیدهد آن را به شکل معمول حل کند. پروندهی تری میتلند به نظر غیرممکن میآید و غیرممکن هم هست – مگر اینکه یک توضیح فراطبیعی (و یک داستان کلاسیک به سبک استیون کینگ) را قبول کنید که اندرسونِ واقعگرا و متعصب در ابتدا حاضر به پذیرفتن آن نیست.
سریالی اقتباسی از شبکه HBO
اشارات ادبی در سریال حذف شدهاند که البته قابل درک است، اما کتاب چالش بزرگتری پیش روی سازندگان سریال گذاشته است. کینگ برای نوشتن یک داستان دو شاخه و بنا بر عادت همیشگیاش در استفادهی شخصیتهای کتابهای مختلف به صورت تصادفی، یک شخصیت قدیمی – کارآگاه خصوصی «هولی گیبنی» (اریوو) از کتاب «آقای مرسدس» – را زنده میکند و او را وسط داستان «بیگانه» میاندازد تا نقش راهنمای سختگیر اندرسون به دنیای شکارچیان کتابهای داستانی را بازی کند. گیبنیِ بیدستوپا اما مصمم بهترین بخش «بیگانه» است و پرایس و شرکت سازنده هم این را میدانند – آنها بخش اول کتاب را به زور در چند قسمت اول سریال جا کردهاند تا بتوانند گیبنی را زودتر وارد داستان کنند، و از اینجا به بعد سریال عمدتاً به نمایش اختصاصی اریوو تبدیل میشود. اریوو قبلاً در «هریت» نقشآفرینی کرده و در فصل بعدی «نابغه» دربارهی آرتا فرانکلین هم حضور دارد.
اریوو به خوبی توانسته شفقت پنهان و قدرت گیبنی را به نمایش بگذارد اما بازی او تحت تأثیر تصمیم سازندگان سریال برای تقویت ویژگیهای خاص این شخصیت قرار گرفته است – این گیبنی عملاً یک زن بارانیِ باهوش است و تلاش اریوو برای اضافه کردن جزئیات ریز و درشت به این شخصیت، فقط آن را خستهکننده کرده است. گیبنیِ کینگ با کار تحقیقاتی خود نوعی هیجان و رضایت احساس میکند که شخصیت پرایس ظاهراً از آن بهرهای ندارد.
سریالی شیک و ظریف اما نه چندان جذاب
این فقط یکی از تغییرات کوچک و بزرگ بسیاری است که سریال را به سمت تیره و تار شدن میبرد. یک خودکشی، که در کتاب به آن اشارهی کوتاهی شده است، حالا در سریال روشن و واضح به تصویر کشیده میشود. زمانی که در کتاب در یک باشگاه برهنگی تاریک گذرانده میشود در سریال به طرز قابل توجهی افزایش یافته است. از همه مهمتر، پسر اندرسون که در کتاب زنده است، در سریال مرده تا استرس و اختلاف خانوادگی بیشتری ایجاد کند.
جیسون بیتمن هم ممکن است روی سریال تأثیر گذاشته باشد. حال و هوای نوآر ظاهراً همه جا او را دنبال میکند: اولین فصل «اوزارک» محصول نتفلیکس (تنها فصلی که من دیدهام) بخش عمدهی طنز داستانی که قرار بود کمدی سیاه باشد را حذف کرد، هرچند «لورا لینی» در نقش همسر ضد قهرمان بیتمن، با بازی خود قهرمانانه تلاش کرد تا جلوی این اتفاق را بگیرد. «بیگانه» یک داستان سرگرمکننده و پرتحرک ولی معمولی را به سریالی شیک و ظریف اما نه چندان جذاب تبدیل کرده است. سریال را تماشا کنید – هشدار اسپویل! – تا بفهمید که قاتل هم همین کار را میکند.