
- اگر بنا باشد دست روی بهترین قسمتِ این مینیسریال بگذاریم، اپیزود دوم گزینهی مناسبی است؛ اپیزود دوم در مقایسه با سایر قسمتها بهترین عملکرد را دارد.
- یکی از ویژگیهای مثبت «نابودی» این است که در پایانِ هر قسمت، تماشاگر را برای قسمت بعدی مشتاق نگه میدارد.
- بخش ناامید کنندهی «نابودی»، پایانبندی آن با مشخص شدن فرد قاتل است.
- وقتی در اپیزود پایانی هویت قاتل روشن میشود، سریال تمام پلهای پشت سر خود را ویران میکند.

HBO یکی از شبکههای معروف از حیث تولید سریالهای خوشساخت و پُرمخاطب است که در طی سالیان اخیر موفق شده توجه بینندگان متعددی را به خود جلب نماید و در بین طرفداران سریال، محبوبیت زیادی به دست آورد. با نگاه به لیست سریالهای این شبکه، به وضوح نام آثاری متنوع به چشم میخورد. یکی از گونههایی که HBO در سالهای اخیر برای ساخت سریالهای خود همواره به آن روی خوش نشان داده، گونهی معماییست.
«نابودی» نام محصول جدید HBO است که در قالب یک مینیسریال ۶ قسمتی، در گونهی معمایی تدارک دیده شده و بازیگران سرشناسی چون نیکول کیدمن، هیو گرانت و دونالد ساترلند در آن به ایفای نقش پرداختهاند.
اگر در حین تماشای «نابودی» به هر طریق کمی به یاد سریال «دروغهای کوچکِ بزرگ» افتادید (که اتفاقاً یکی از بازیگران اصلی آن هم نیکول کیدمن است) تعجب نکنید؛ چراکه فیلمنامهی هر دو توسط دیوید ای کلی خلق شده است. سوزان بیر، کارگردان سریال به کمک فیلمنامهی دیوید ای کلی داستان زوجی را روایت میکند که یک قتل، زندگی مشترکشان را برای همیشه فرو میریزد و باعث میشود رابطهی آنها دستخوش تغییر شود.
جاناتان (هیو گرانت) و گریس (نیکول کیدمن) به ترتیب در مقام یک دکتر سرطانشناس و یک روانشناس، عنوان زوجی خوشبخت را یدک میکشند که همراه با پسر خود هنری، در نیویورک زندگی میکنند. همهچیز در زندگی این دو خوب و مرتب به نظر میرسد؛ تا زمانی که یک قتل، جریان زندگی آنها را زیر و رو و درست به شکل اتفاقی دراماتیک، زندگی آنها را از روزمرگی خارج میکند.
والدین یکی از دانشآموزان مدرسهی هنری کشته میشود و گریس میخواهد این موضوع را به همسر خود که در سفر کاریست اطلاع دهد؛ اما جاناتان به تماسهای گریس پاسخ نمیدهد؛ در واقع او تلفن همراهش را جا گذاشته و اقامت او نیز در هتلی به ثبت نرسیده است. از اینجا گریس با اتفاقاتی پُرفشار و ناخوشایند مواجه میشود و رازهایی سر بیرون میآورند.
اگر بنا باشد دست روی بهترین قسمتِ این مینیسریال بگذاریم، اپیزود دوم گزینهی مناسبی است. قسمت اول، کمی کند ظاهر میشود و ۴۰-۳۰ دقیقهای طول میکشد تا داستان مسیر خودش را پیدا کند و در مسیر قرار بگیرد؛ در این بازه صرفاً حضور آن زنی که عجیب و غریب و تودار به نظر میرسد (النا آلوز)، ذهن بیننده را مشغول میکند.
داستان از جایی روی غلتک میافتد که موضوع قتل مطرح میشود. درپی آن قتل، پیرنگ شکل معمایی به خود میگیرد و کلیتِ درام تا پایان حول همین موضوع جریان پیدا میکند. اپیزود دوم در مقایسه با سایر قسمتها بهترین عملکرد را دارد؛ هم به لحاظ ریتم و هم به لحاظ سورپرایز کردن بیننده و اتفاقاتِ داستان.
یکی از ویژگیهای مثبت «نابودی» تا قبل از آخرین اپیزود این است که در هر قسمت خود، به نحوی میتواند بیننده را سورپرایز کند و البته نیز در پایانِ هر قسمت، تماشاگر را برای قسمت بعدی مشتاق نگه میدارد.
برای مثال، پخش فیلمِ دوربین مداربسته و مشاهدهی گریس در نزدیکی محل جنایت، پایان مناسبی برای اپیزود سوم است تا تماشاگر را برای اپیزود بعد مشتاق نگه دارد؛ یا پایان قسمت پنجم با پیدا شدن آلت قتاله، پایانیست که تماشاگر را برای قسمت بعد مشتاق نگه میدارد. از سویی نیز سریال در نگاه بیننده، چند شخصیت را در مظان اتهام قرار میدهد که باعث میشود بیننده را تا زمان گرهگشایی به دنبال خود بکشاند.
همانطور که اطلاع دارید، کسی که در مقام کارگردان پشت دوربین قرار گرفته، سوزان بیر – فیلمساز زنِ دانمارکی – است. تأثیر حضور یک کارگردان زن در پشت دوربین بر سریال «نابودی» قابل انکار نیست. مسئلهی حائز اهمیت، نگاه مشکلسازِ فیلمساز و طبعاً فیلمنامهنویس او در ارتباط با مردها است؛ اینطور میتوان بیان داشت، چیزی که در سریال مشکلساز میشود، نگاه و جهتگیری نادرست و ناجوریست که این سریال در قبال مردها دارد.
این مسئله از اپیزود چهارم اذیتکننده میشود. باید پرسید برای شخصیت پدر گریس که اصلاً در سریال یک مهرهی اضافی است و هیچ کارآیی و نقشی ندارد (به راستی بود و نبود او چه فرقی به حال داستان میکند؟)، مطرح کردن این موضوع که وی در گذشته مدام به همسرش خیانت میکرده است، چه نفعی دارد؟ مسئله فقط این شخصیت نیست؛ در جایی نیز عنوان میشود که از اعضای هیئت منصفه، دو نفر از زنها با خیانتِ همسر خود روبرو شدهاند و یک مرد هم رابطهی پنهانی را پشت سر میگذارد. مقصود این است که خلاصه به هر نحو سریال زهر خود را در این خصوص میریزد.
در اینجا باید اشاره کرد بخش ناامید کنندهی «نابودی»، پایانبندی آن با مشخص شدن فرد قاتل است. وقتی در اپیزود پایانی هویت قاتل روشن میشود، سریال تمام پلهای پشت سر خود را ویران میکند. علت آن هم مشخص است: شخصیتی که از جاناتان در اپیزود آخر نمایش داده میشود، با شخصیتی که در ۵ قسمت قبل از او ارائه داده شده بود همخوانی ندارد؛ به عبارتی شخصیتپردازی جاناتان در طول سریال برای پذیرفتن او به عنوان یک قاتل در اپیزود پایانی اصلاً قانع کننده نیست و نه از شخصیت او و نه از خودِ بازیگر در بازیاش اینطور برنمیآید.
بهتر که نگاه میکنیم، سریال بیشتر به توانایی بازیگرهای خود تکیه کرده است (نیکول کیدمن و هیو گرانت انصافاً هیچکدام بازی بدی ندارند) تا اینکه روی شخصیتپردازی حساب جدی باز کند.
در مجموع میتوان گفت اپیزود پایانی سریال، تماشاگر را ناامید میکند ولی به هر صورت تماشای «نابودی» در روزهای خانهنشینی و قرنطینه برای پُر کردن وقت ضرر ندارد.