
- «وقتی ما را میبینند» داستان پنج پسر جوان است که به اتهام تجاوز و ضرب و جرح یک زن جوان سفیدپوست است که دستگیر، متهم و محکوم میشوند.
- فیلم به سادگی میتوانست به دام جهتگیریهای سیاسی بیفتد اما در برابر این وسوسه مقاومت میکند.
- سریالی محکم و با ضرباهنگی سریع است که به بررسی تأثیرات نژادپرستی سیستمی و به طور کلی تأثیرات همهی انواع تبعیض میپردازد.
کارگردان ایوا دوورنی وقت زیادی را برای نشان دادن وضعیت عادی زندگی چند نوجوان به نامهای «کوین ریچاردسون»، «آنترون مک کی»، «یوسف سلام»، «کوری وایز» و «ریموند سانتانا» صرف نمیکند. با اینکه ممکن است کاگردانان دیگر بخواهند روی این مسأله تأکید کنند، اما او این را یک واقعیت تثبیت شده قلمداد میکند – درست مانند پسرها قبل از آن شب سرنوشتساز در سال ۱۹۸۹ که به همراه چند پسر دیگر از طرف هارلم به سمت پارک حرکت کردند و در طی یک سری رویداد کابوس مانند، برای همیشه با یک هویت جمعی شناخته شدند. آنها حالا پنج پسر سنترال پارک هستند.
«وقتی آنها ما را میبینند» داستان پنج پسر جوان است که به اتهام تجاوز و ضرب و جرح «تریشا میلی» – «دوندهی سنترال پارک» – یک زن جوان سفیدپوست که بدنش همان شب پیدا شد، دستگیر، متهم و محکوم میشوند. شواهد اولیه نشان میدهند که یک فرد مهاجم به تنهایی او را از جاده به سمت درختان کشیده است. اما وقتی رئیس واحد جرایم جنسی دفتر دادستانی، «لیندا فیرشتین»، میشنود که «یک مشت دردسرساز» در جای دیگری از پارک دستگیر شدهاند، فکر دیگری به سرش میزند.
شب گردی در شهر
شبگردی پسرها به شکل «وحشیگری» نشان داده میشود و پسرها «حیواناتی» توصیف میشوند «که گلهای» میگردند و فقط به دنبال خرابکاری هستند. درست مانند نشان دادن وضعیت عادی زندگی پسرها در ابتدای فیلم، فیرشتین و تیمش هم هرگز صراحتاً نژادپرست نامیده نمیشوند. (نقش فیرشتین را «فلیسیتی هافمن» بازی میکند که به دلیل پروندهی اخیرش در دادگاه، که به عقیدهی بسیاری ناشی از برترپنداری سفیدپوستان بوده است، تأثیرگذاری خاصی دارد.) اما تعصب آنها در تمام فرضیاتشان هویداست، همهی بزرگسالان سفیدپوست به صورت ضمنی و ناگفته با هم موافقند که این پسرها مظنونین اصلی هستند و «حتماً» این کار را انجام دادهاند. فیرشتین در این مورد هیچ شک و تردیدی ندارد.
پلیسهایی که در خیابان هارلم پخش شدهاند، فهرستی تصادفی از مظنونین احتمالی تهیه میکنند. نام کوری اصلاً در فهرست وجود ندارد اما او همراه دوستش یوسف به ادارهی پلیس میرود چون فکر میکند اگر نرود، مادرش عصبانی خواهد شد. سردرگمی پسرها در طی ساعتها بازجویی ضبط نشده و بدون ناظر – بدون غذا، بدون اجازهی استفاده از توالت، صورت ورم کردهی کوین که در پارک از یک پلیس کتک خورده – به اعترافهای نادرست آنها میانجامد. (مادر یوسف موفق میشود قبل از اینکه پسرش اعتراف نامه را امضا کند، او را از ادارهی پلیس بیرون ببرد اما شد آنچه نباید میشد.) قسمت دوم به روند دادگاه میپردازد.
زندگی در پشت میلهها
در دادگاه فقدان شواهد فیزیکی و شاهد، و ادعای رفتار خشونت آمیز پلیس، برای قانع کردن قاضی و هیئت منصفه که مثل فیرشتین به گناهکاری پسرها اطمینان دارند، کافی نیست. دادستان «الیزابت لدرر» شک و تردیدهایی دارد. وقتی مدرک DNA به دست آمده از صحنهی جرم با DNA پسرها مطابقت نمیکند، دادستان به آنها پیشنهاد میدهد در ازای تخفیف در مجازات، به جرم اعتراف کنند. اما آنها به کاری که نکردهاند اعتراف نمیکنند. آنها همگی به شش تا ۱۳ سال حبس محکوم میشوند و کوری به عنوان یک بزرگسال محاکمه و مجازات میگردد.
قسمت سوم به زندگی چهار مرد میپردازد که از بازداشتگاه نوجوانان آزاد میشوند و به دلیل سوء سابقه و جرم جنسی، برای شروع زندگی جدید خود با مانع رو به رو میگردند. یوسف میخواهد معلم شود اما به دلیل سوء سابقه نمیتواند. ریموند نمیتواند شغل پیدا کند و در نهایت سراغ فروش مواد مخدر میرود. کوین و آنترون به سختی زندگی میگذرانند.
اثری علیه نژادپرستی سیستمی
آرایشگرِ یوسف میگوید: «یه بار که بگیرنت، دیگه ولت نمیکنن.» قسمت آخر دربارهی سختیها و مشکلات کوری در زندانهای بزرگسالان است که اکثر آنها صدها مایل با خانهاش فاصله دارند. سریال با اعتراف متجاوز اصلی – بدون اینکه کسی از او پرسیده باشد، خیلی تصادفی به این جرم اعتراف میکند – و تبرئهی این مردان در سال ۲۰۰۲ به پایان میرسد. فیلم به سادگی میتوانست به دام جهتگیریهای سیاسی بیفتد اما در برابر این وسوسه مقاومت میکند.
سریالی محکم و با ضربآهنگی سریع است که به بررسی تأثیرات نژادپرستی سیستمی و به طور کلی تأثیرات همهی انواع تبعیض (هرچند میتوان گفت همهی انواع تبعیض ریشهی مشترکی دارند) علیه افرادی با سابقهی این پسرها میپردازد. بیپولی که باعث میشود امکان استخدام وکیل خوب وجود نداشته باشد و مادران به دلیل فاصلهی زیاد، نتوانند به ملاقات پسرانشان بروند.
یک عمر زندگی با هراس و ضعف که باعث میشود پدری پسرش را به امضای اعترافنامه تشویق کند تا بتوانند از ادارهی پلیس بیرون بروند و بعداً راه حلی برای مشکلشان بیابند. ناتوانی در برابر یک مقام مسئول که ظاهراً نه از آنها خوشش میآید و نه به آنها اهمیتی میدهد.
بازی بازیگران، از بازیگران نوجوان گرفته تا کهنهکارها، همگی خارقالعاده هستند – خصوصاً بازی پنج پسر، «آسانته بلک»، «کلیل هریس»، «اتان هریسه»، «مارکویی رودریگز» و «جرل جروم»، که اکثرشان فقط چند سالی از نقششان بزرگتر هستند. آنها معصومیت بچهها و از دست رفتن همیشگی آن را به خوبی به نمایش میگذارند. تماشای آنها فرصت و امتیاز ویژهای است.