
«هنری کویل» در حماسهی فانتزی نتفلیکس نقش یک جنگجوی جادویی را بازی میکند که با هیولاها، عفریتها …. و مردانگیهای زهرآگین قرون وسطایی در نبرد است. این عبارت مشهور خانم جین برودی که: «برای کسانی که چنین چیزهایی را دوست دارند، این از همان چیزهایی است که دوست دارند» برای هیچ فیلمی به جز درام فانتزی نتفلیکس «ویچر» به این خوبی صدق نمیکند.
حس و حال داستانهای تولکینی هوا را پر کرده، الفها و کوتولهها همه جا پراکندهاند و نام همهی شخصیتها یا ۲۰ درصد حرف مصوت اضافی دارد یا ۲۰ درصد از حروف صامت آن کم است.
این درام که بر مبنای کتابهای نویسندهی لهستانی «آندژی ساپکوفسکی» (که برای طرفداران بازیهای ویدیویی ساخته شده بر اساس همین داستانها، شناخته شده است) ساخته شده، یک سریال هشت قسمتی است که داستان پر از جلوههای ویژهی «گرالت» اهلِ ریویا را تعریف میکند که از نسل نژاد کمیاب شکارچیهای هیولا به نام ویچرهاست.
اقتباسی از رمان مشهور نویسنده لهستانی
ویچرها موجودات فراطبیعیِ جهش یافتهای هستند که در سرزمین شبه قرون وسطایی پرسه میزنند و با ردیابی کُنام هیولاها، با استفاده از قدرتهای ویژهی خود این هیولاهای دژخیم را سر میبرند. اولین قربانی گرالت یک عنکبوت غول آسای بسیار مهیب و هولناک است که من اصلاً آمادگی دیدنش را نداشتم. خوشبختانه، نقش گرالت را «هنری کویل» بازی میکند، مردی با چانهی برآمده که در حال حاضر بزرگترین بازیگر مرد است، برای همین مشکل خیلی زود حل میشود.
گرالت، این ویچر خوش هیکل اما فقیر و بدبخت، درگیر جنگ بین دو ملتِ انسانیِ فتنهجو به نام امپراتوری نیلفگاردین و پادشاهی شمالی میشود. اینجاست که صحت سخن خانم جین برودی مشخص میگردد. ماجراجوییهای او زمانی آغاز میشود که «لارس میکلسن» در نقش «استریگبور»، جادوگر و نگهبان یک باغ بهشتی مملو از انسانهای عریان، به او مأموریت میدهد شاهدخت رنفری را بکشد.
بزرگ، کوچک، معمولی. همه مثل هم هستند
به گفتهی این پسرِ خاکی، که مانند یک اینسل (مجرد اجباری) قرون وسطایی سریع حرف میزند، شاهدخت یکی از ۶۰ دختر نفرین شده است که بر اثر خورشیدگرفتگی به شکل خطرناکی جهش یافته است. این جادوگر برای اثبات نظریهی خود، قبلاً تعداد زیادی از این دختران را کشته و کالبدشکافی کرده است. جهش رنفری باعث شده در برابر قدرتهای جادویی مقاوم باشد و برای همین است که این جادوگر نمیتواند شخصاً او را بکشد. این امکان هم وجود دارد که چون این بهشت مسالمت آمیز خودش مراقب خودش نیست، او سرگرم مراقبت از درختهای میوهای است که اینجا و آنجا روییدهاند.
به هر حال او از گرالت میخواهد شاهدخت را بکشد. اما گرالت هوشیار و قوی است و فریب مردانگی زهرآگین جادوگر را نمیخورد. او با صداقت تحسین برانگیزی به کارفرمای احتمالیاش میگوید «شر، شر است». «بزرگ، کوچک، معمولی. همه مثل هم هستند». این صدایی که میشنوید صدای افتادن تایپیستهاست که از خستگی از روی صندلیهایشان سرنگون شدهاند. و این تازه قسمت اول سریال است، به سختی میتوان تصور کرد که داستان به خوبی پیش برود.
بعضی جاها هم تلاشهایی برای بروز حس فرزانگی و آگاهی دیده میشود: در یک جا، هنری به یک نفر میگوید پیشگویی باید قافیه داشته باشد. این فکر خوبی نیست، چون محدودیت دانستههای گرالت و گروه سرخوش جادوگرانش و شاهدختهای فمینیستش را آشکار میکند. فیلمنامهنویسهای عزیز، یا درست داستان بنویسید یا اصلاً ننویسید.
وقتی تماشای ویچر را به پایان رساندم با خود عهد کردم که از این به بعد باید آنقدر ثروتمند و قدرتمند بشوم که بتوانم حماسهی فانتزی شمشیر و جادوگری خودم را به شکلی بسازم که در آن همه موهای کوتاه داشته باشند. دیگر نمیتوانم قیافهی بازیگرانی را تحمل کنم که با کلاه گیسهای بلند و زشتی این سو و آن سو میروند که مطمئناً برای یک جنگجو، چه فراطبیعی باشد چه نباشد، دست و پا گیر است و باعث میشود همه شبیه فابیو شوند که یک ترم در آکادمی لامدا دوام آورد ولی بعد به دلیل رسوایی نامشخصی اخراج شد. این آرزوی کریسمس من است. اما خوب، اگر شما از چنین چیزی خوشتان میآید، از آن لذت ببرید.