
مانند بسیاری از نوآرهای دیگرِ پیش از این، سریال “پِری مِیسون” شبکهی اچبیاو، کارزارِ خارجیها در امریکا را بازسازی میکند که علیرغم تن دادن به قواعد دنیای اطرافشان، در جدال برای تاب آوردناند. این پری میسون یک وکیلمدافع رسمی نیست، بلکه یک کاراگاه خصوصی است که بندرت حتی لازم میشد که پروانهاش را به همراه داشته باشد.
دِلا استریت یک دستیار ازکارافتاده و ارزانقیمت است که به خاطر جنسیتش موفقیت خودساختهای نصیبش نشده و به دلیل انتخاب زوجش، به ناچار نادیده انگاشته شده. پُل دِرِک یک پلیس سیاهپوستِ گشتِ محلی است که به محض پیدا شدن یک افسر سفیدپوست، مجوز کارش از اعتبار ساقط میشود، که گاهی در همینش هم جای تردید بود.
اینها چندین شخصیتاند که زیر سایهی جامعهی متشخص زندگی میکنند. اما خالقین اثر، رون فیتزجرالد و رولین جونز، زمانشان را صرف این کردند که این عناصر تعیین شدهی روایتِ “پری میسون” را به هم پیوند دهند. کارِ تازهی اچبیاو، مجموعهایست متشکل از اعتماد به نفس، بردباری و صدایی که گویای صدای مخاطب امروز است (یا به سرعت با آن مطابقت پیدا میکند) و میتواند از زمین تا آسمان با رویکرد محافظهکارانهی سیبیاس متفاوت به نظر رسد که همیشه یک پایان خوش برای ارائه در چنته داشت، اما چه بهتر.
داستان یک وکیل
هیچ کسی دیگر نمیخواهد به دیدن درام قانونی موضوع این هفته که با وکیلمدافعش مثل یک کاراگاه خصوصی رفتار میکند بنشیند، ولی بخش زیادی از مردم باید لذت تماشای یک کارگاه اصلی واقعی را بچشند که گروهی از شورشیانِ بیباکی که در جستجوی عدالتند را هدایت میکند. اوه، و البته این زیباترین سریال تلویزیونیای است که بعد از سریال “نیک” دیدهام. واقعاً.
وقتی آخرین نسخه از پری میسون را دیدیم (با بازی منعطف و یأس و نومیدیِ دلنشینِ متیو ریس)، او میخواست تا جای ممکن از یک دادگاه تمام و کمال به دور باشد. فیتزجرالد و جونز از قالب مرسومِ (تام) مرد سیاهپوستی که برای بدست آوردن دلاری به هر در میزند خارج میشوند، بدبختیهای اولیهی میسون را با شوخیهای هوشمندانهای بدل به محرکی میکنند که مواضع کنونی وکلا را در آینده اصلاح میکند. کت و شلوار خوشدوخت او، لباسِ کهنهی یک ولگرد است.
او برای خرید لباس به سردخانهی محل میرود. در پایانِ یک روز طولانی و سخت، اولین وظیفهی خانگی او این است که گاوی را از محوطهی فرودگاهی که به تازگی در مجاورت مزرعهی خانوادگیاشان ساخته شده بود بیرون بکشد. تماشای داد و ستد کردنِ ریس برای کراوات یک مرد مرده و کشیدن یک دامِ زنده از میان آن محوطه برایمان مفرح است، حتی اگر یادآور مسائل اولیهی شخصیتش باشد: اینکه پِری اوضاع سختی را میگذراند، و بدتر از آن، اینکه او عملاً این سختی را به عنوان سبک زندگیاش پذیرفته است.
نمایش پلیس به عنوان آدم بد داستان
اوضاع به همین منوال است، تا اینکه یک اتفاق تکاندهنده او را درگیر ماجرایی میکند. در صحنههای آغازین سریال نشان داده میشود که یک آدمربایی وحشتناک باعث مرگ کودکی میشود که به او هتکحرمت شده بود، و خانوادهاش هم مظنون واقع شده بودند. هیچکس نمیتوانست بفهمد که چه کسی و چرا آن پول را میخواست، این بود که انگشت اتهام به سمت والدینش نشانه رفت، یعنی متیو (نیت کردری) و امیلی (گیل رنکین).
وکیل ٱنها، ای.بی.جاناتان (جان لیتگو)، میسون را استخدام میکند تا به عمق ماجرا پی ببرد، که منجر به این میشود که او را به کلیسایی فرقهای برساند، به رهبرشان، خواهر آلیس (تاتیانا مازلانی)، و به افسران مربوطهای که می بایست با او {خواهر آلیس} حرف میزدند، اما نبودند.
برای آنانی که در تماشای تلویزیون به دنبال تعالی و والایش خود باشند، “پری میسون” از اینکه پلیسها را به عنوان آدم بدهی ماجرا نشان میدهد شرمسار نیست (طبق قواعد دیرینهی ژانر). همان ابتدا، وقتی میسون از موکلینش میپرسد که چرا به پلیس مراجعه نکردند، این یک سوال انحرافی است، چرا که پاسخش به سادگی قابل تشخیص است: موکل جواب میدهد که “من به پلیس لسآنجلس برای انجام این کار، اعتماد لازم را نداشتم.
من هم اعتماد نداشتم
” میسون پاسخ میدهد “من هم اعتماد نداشتم”، و ناگهان درست به همان دلیلی که شما دستگاه ضبطتان را آماده می کنید که تمام هشت قسمت سریال را ضبط کنید، او هم این پرونده را میپذیرد. اگرچه که این “میسون”ِ تازه هم همچنان حول یک مرد سفیدپوست معمولی میگذرد، اما با احتیاط و دقت سعی در نشان دادن مجموعهای از دیدگاههای مختلف دارد؛ فساد در اداره پلیس لسآنجلس توسط یک افسر سیاهپوست برملا شد که با جایگاه خود در چنان واحدی کنار آمده بود، چنانکه میبایست سوالات پیچیدهتری را درباره هویتاش پاسخ میداد و یک بازرس سفیدپوست هم دوربینش را شکسته و ضربهای به سینهاش کوبیده بود. با دیدن حداقل نصف فصل حس میکنید که مامور پل درک (کریس چاک) و دلا استریت (جولیت ریلنس) میتوانند سریال را پیش ببرند (و اگر تا پایان پیش بروید، واضح است که نقشهایشان در فصلهای آینده گسترش پیدا میکنند).
اصلاً، گیریم که فصل اول بیشتر هزینه داشته تا بازده، در این صورت هم من بابت ضرورتِ محقق کردن اهداف این سریال در مقایسه با نسخهی قدیمیتر “پری میسون”، استدلال خواهم کرد.
موضوع به خودی خود کممایه است و در قسمتهای مختلف بیش از حد کش داده میشود؛ مازلانی طرح ب را دربارهی کلیسا پیش میبرد، در عین حال که سعی میکند شایستهی زمان قابلتوجه حضورش روی پرده باشد (کاری که مازلانی انجام میدهد، این است که هوشمندانه سعی نمیکند که در صحنههای دراماتیکتر اغراقآمیزتر بازی کند، اما همچنان برای نقشی که بر عهده دارد بیش از حد منفعل به نظر میرسد)؛ در مجموع، زنان سریال درخورِ عمق بیشتری هستند.
سریالی با قصه گویی هدفمند
گویی بار دیگر، نمایش برای سال آینده اصلاح میشود. “پری میسون” با ظرافت هرچه تمامتر نوآر مجرمانهای را ارائه میکند که برای کسانی که طرفدار این ژانرند ساخته شده است یا حتی سادهتر برای همه کسانی که در کل طرفدار قصهگویی هدفمند، با جزئیات دقیق و هوشمندانه هستند.
بیائید کمی از لایه ظاهری سریال فراتر برویم، که بیرقیب است. هردو کارگردان مسئولیت ساخت هشت قسمت اول را به عهده دارند که دقیقاً آینه تمامنمای این طبیعت دوگانهی سریال هم است. تیم ون پتن که نیمهی ابتدایی فصل یک را کارگردانی کرده، پیش از این نامزد دریافت جایرههای اِمی، اچبیاو و تیویرویالتی شده است.
ون پتن دستاوردهایش را با همکاری کردن در شکلگیریِ “امپراتوریِ بُردواک” و “پسیفیک” تحکیم بخشید و به راحتی میشود فهمید که چطور هردوی این پروژهها او را برای ساخت “پری میسون” آماده کردهاند. همانطور که در فلاشبکهای جنگ در قسمت دوم “پسیفیک” میبینیم (پِری یک کهنهسرباز است)، گویی این صحنههای نبرد هم به همان وضوح بقیه نمایش ماندگار میشوند.
با اینکه فاصله بین پرداختِ دورانِ کسادی در این دو مجموعه یک دهه است، کار آخرِ پتن در ساحلی در جهت مخالف فیلمبرداری شد (به جای سواحل شرق آمریکا در سواحل غربی آمریکا فیلمبرداری شد) که در کار مشهود است. لسآنجلس در دههی سی آفتابیتر بود و فضا بازتر بود و البته با این مزیت درخشان که نزدیک هالیوود بود.
قاببندیهای خاص
طراحی لباسها (توسط اِما پاتر) به اندازهی لباسهای گانگسترهای نیوجرسی خودنمایانه نیست، و نورپردازی بیعیب و نقصی که در عین رنگی بودن، فضایی مشابهِ بهترین نوآرهای سیاه و سفید خلق میکند. (آن سایهها، آن نورهای اصلی، آن نماهای شبانه، خدای من.)
اگر قائل به این باشیم که وَن پَتن همان کهنهکاری است که در “پری میسون” نمایانگرِ ریشههای هالیوودِ قدیم میشود، و در مقابل دنیز گمزه اِرگوون نقبی به دورانِ جدید میزند، هردویشان از انتخابهای کارهای پیشین او (دنیز گمزه ارگوون) بهره بردهاند و به زوایای تازهای از خود او در نیمهی پایانیِ فصل دست یافتند.
اگر با فیلم سال ۲۰۱۵ ارگوون، “اسب وحشی”، یا اپیزودهای سال ۲۰۱۸ از “اولین”، آشنایی داشته باشید، آن طبیعتِ بکر را در اجرای هیجانانگیزش تشخیص میدهید، درست مثل یک توصیفِ هوشمندانه و زیبا از تخیلاتی که در واقعیت حل میشود. ارگوون از این قضیه که گرفتن بعضی از اصلیترین و نمادینترین نماهای پری میسون به عهدهی او افتاد، هیچ ناراحت نشد. (و همچنین مدیر فیلمبرداری برندهی اِمی، دیوید فرانکو)
تلفیقِ کار آنها با هم همانند دیدگاه مشترکشان، یکپارچه بود، و “پری میسون” به خاطر قاببندیهای خاصش و البته برای کلیت جهان اثر، به عنوان یک شاهکار بصری شگفتانگیز قلمداد میشود. تصاویرِ چشمگیری از یک نیمرخ سیاه قیرگون و نماهای بیرونی بیمضایقه از مناطق لسآنجلس واقعی در کار وجود دارد.
پایانی نه برای آنچه هست بلکه برای آنچه که نیست
در برخی نمایشها، گفتگوهای صمیمانه بین دو نفر، در برخورد با صحنههای بزرگتر، در ساخت قسمتهای داخلی (نمای مناسب یک صحنه)، میتواند چنین حسی برانگیزد که انگار از بقیه بخشهای سریال جدا افتاده شده. با ستایش از کارِ طراح تولید، جان گلداسمیت، “میسون” بینش (و بودجه) این را دارد که نه تنها به همتراز کردن شکوهِ بصری کار با لحظاتِ کوچکتر و خودمانیتر بپردازد بلکه میتواند آنها را در هم بیامیزد.
صحنهای در سریال وجود دارد که پری و دلا یک بطری نوشیدنی را باز میکنند، و دوربین به جای آنکه آنها را جلوی پسزمینهی ثابتی قرار دهد، در مقابل دو پنجرهی بزرگ در یکی از طبقات بالایی ساختمان جای میدهد. آن بیرون ماشینها در حرکتاند، نور از پنجره به داخل میآید و مردم در حالِ رفت و آمد در خیابان دیده میشوند. آن جهانِ بزرگتر هیچوقت در کار مغفول نمیماند و به همین خاطر “پری میسون” حس عمیقتری را برمیانگیزد.
پایانِ “پری میسون” میتواند نکوهیده باشد، نه برای آنچه هست، بلکه برای آنچه که نیست. هوادارانِ سریالهای سیبیاس ممکن است احساس کنند این بازسازی با آن مردی که از آن به یاد میآورند، بیش از حد به دور از اصول است، در حالی که مخاطبان جوانتر اشتیاق بیش از حدی برای دیدنِ یک تریلر اسلو-برن (خشم تدریجی) چه در بیان و چه در تصویر دارند، تا اینکه بخواهند مورد هجوم ملودرام واقع شوند. اما از طرح تا قسمتهای نهایی کار، “پری میسون” خودش را پیدا میکند: این پری میسون یک شورشی است، و هرکسی را با خودش به حرکت در میآورد.