
- سریال شکارچی ذهن داستان هولدن فولد (جاناتان گراف)، کارآگاه افبیآی را دنبال میکند که به جمع قاتلان رده بالایی نفوذ پیدا میکند.
- این داستان یک مأمور مستقل با زندگی شخصی پیچیدهاش است که پرده از راز جنایتهای فوقالعاده هولناکی که زیر لایهی ضخیمی از حقانیت و اعتبار ساختگی پنهان شدهاند، برمیدارد.
- بینندگان از این هیجان بیمارگونهی تعقیب و گریز لذت میبرند، حتی اگر با چیدمان ماهرانهی فینچر شکنجه شوند.
- بازسازی شخصیت فورد با آن حملههای عصبی و عوارض مصرف والیوم، یکی از شخصیتپردازیهایی است که به یادمان میآورد که فضای شکارچی ذهن در مقایسه با قالب مرسوم برنامههای کارآگاهی، چندان خونسرد و آرام نیست.

اگر میخواهید خودتان را در یک درام جنایی مبتذل تلویزیونی غرق کنید، حداقل بهترینش را انتخاب کنید. سریال شکارچی ذهن داستان هولدن فولد (جاناتان گراف)، کارآگاه افبیآی را دنبال میکند که به جمع قاتلان رده بالایی نفوذ پیدا میکند، دربارهی انگیزههای پیچیدهشان در جزئیات وسواسی ماجرا تحقیق میکند و برای ضبط مصاحبههای مفصل با یکی از خطرناکترینشان در زندان ملاقات میکند؛ در نتیجه او با تشخیص دادن رابطهی میان سرنخهایی که درظاهر بیخطر به نظر میرسیدند، به طرز خارقالعادهای در حل پروندههای تازه خبره میشود.
اما افسوس که گاهی مقامات مافوق فورد با روشهای افراطیاش موافقت نمیکنند. گاهی حتی همکار وفادار اما ضدونقیضکار و دمدمیمزاجش، بیل تنچ (هولت مککالانی) هم دچار شک و تردید میشود.
به عبارتی دیگر، این داستان یک مأمور مستقل با زندگی شخصی پیچیدهاش است که پرده از راز جنایتهای فوقالعاده هولناکی که زیر لایهی ضخیمی از حقانیت و اعتبار ساختگی پنهان شدهاند، برمیدارد.
فورد تنها از تکنیکهای تحلیل رفتاری که طرفداران درامهای جنایی با آنها به خوبی آشنا هستند استفاده نمیکند. او با استناد به پروندههای افبیآی در دهههای ۷۰ و ۸۰ که تحولی در زمینهی تحقیقات روی قاتلان سایکوپت به وجود آورده بودند، جلوتر از آنها گام برمیدارد.
این نمایش تلویزیونی توسط دیوید فینچر نظارت و اغلب هم کارگردانی میشود، که به نوعی تکرار فیلم سال ۲۰۰۷ خودش، زودیاک است. گویی نقاشیای با رنگبندی هراسانگیزی از رنگهای زمردین، خاکستری، قهوهای لجنی و مشکی تند به تصویر میکشد که با نماهای خارجی روزانهی نادری که به کار میگیرد، اثر را تبدیل به یک پرتوافشانی خیرهکننده میکند و امضای پای آن هم یک مکالمهی طولانی جسورانه میان فورد و قاتل دیوانه است که حول محور تنش ایجاد شده از جدل فکریشان جریان دارد؛ به علاوهی احساس نگرانی از احتمال اینکه متهم میتواند از چنگش در برود و فورد را درست همانجا در زندان بُکشد. بینندگان از این هیجان بیمارگونهی تعقیب و گریز لذت میبرند، حتی اگر با چیدمان ماهرانهی فینچر شکنجه شوند.
در اولین نمایش سریال، با وجود تمام این بازیهای چشمگیر و کارگردانی دقیق که به عنوان شاهکار از آنها یاد میشد، کسانی هم که نسبت به شکارچی ذهن بدبین بودند دریافتند که کلیت سریال هم مانند خود شخصیت فورد خارقالعاده و ارزشمند است. در طول فصل اول، آنها باهم بحث میکردند، و به نظر میرسید برای درک دیالوگها کلافه شده بودند – مثل صحنهی برگزاری جلسهی افبیآی برای ابداع اصطلاحاتی همچون “قاتل سریالی” که حالا دیگر کاملاً شناخته شده است – و فقط میخواستند بگذارند که آن اجراهای دونفرهی طولانی و غیرقابل تحمل سپری شوند.
فصل دوم سریال از طریق فرستادن هرچه بیشتر شخصیتهایش به دنیای واقعی، با جنایت مواجه میشود. آن قالب “قاتل فراری هفته” در فصل گذشته، با ماجرای قتلهای کودکان آتلانتا در سال ۱۹۷۹-۱۹۸۰ جایگزین میشود، که البته با تلاشهای باطل افسر پلیس برای گرفتن “قاتل سریالی بیتیکی” همراه است.
این گریز زدن به آتلانتا، یعنی شهری که برای اولین بار یک سیاهپوست را به عنوان شهردارش برگزیده، اما در عین حال پر از دودستگیهای نژادی است و از مرگ خشونتبار تعداد زیادی از کودکان سیاه در شوک به سر میبرد، موجب بروز تغییر لحن چشمگیری میشود. فورد باهوش است و البته استعداد خاصی در این دارد که هرکجا میرود نامتناسب با آن فضا به نظر برسد: اما در اینجا حالا دیگر واقعاً غریبه است.
طبق معمول، گراف با یک جور خشونت موقر از عهدهی شکنندگی این شخصیت برمیآید. فورد البته مستعدترین عضو گروه است، و می خواهد چنان ریسکی کند که تنچ که در ظاهر سرسختتر از اوست، از آن سر باز میزند.
بازسازی شخصیت فورد با آن حملههای عصبی و عوارض مصرف والیوم، یکی از شخصیتپردازیهایی است که به یادمان میآورد که فضای شکارچی ذهن در مقایسه با قالب مرسوم برنامههای کارآگاهی، چندان خونسرد و آرام نیست. وقتی که ترسهای خانوادگی تنچ که بر اثر وحشت همسرش نانسی از قتلی که در نزدیکی خانهشان رخ داده بود، موجب رنج کشیدنشان میشود، با ورود به زندگی اجتماعی وندی کار (آنا تورو) رواندرمانگر، یخ شخصیت او هم در نگاه ما آب میشود. استیسی روکا (که نقش ریچل را در نسخهی انگلیسی سریال اداره ایفا کرده بود)، شمایل خوبی برای هذیانات حومهی شهری ارائه میکند که از عینک تهاستکانی و انبوه موهای فرفریاش هویداست.
در نهایت، اگرچه شکارچی ذهن با به نمایش کشیدن موردهای واقعی، از قالب کارآگاه کلیشهای جذاب ما خارج میشود: آنهایی که قاتل سریالی بیتیکی و موارد آتلانتا را از طریق پادکستهای جنایتهای واقعی از بر بودند و جستجوگران ویکیپدیا میبایست از جلفی و زنندگی فصل قبلی و این غرابت دستنیافتنی فصل بعدیاش قدردانی کنند. این مجموعه سرتاسر تپشی شرمآور از کیفیت است.