
- «آخرین روزهای جنایت امریکایی» به کارگردانی الیویه مگاتون، بیش از حد طولانی، خشن و آزاردهنده است.
- در این فیلم علمی-تخیلی، سیاستمداران قصد دارند طی عملیاتی، هرگونه اقدام غیرقانونی را ناممکن کنند.
- نامناسبترین نکتهی فیلم، زمان اکران آن است. با توجه به شرایط کنونی امریکا و اعتراضات سراسری به اقدامات پلیس، به سختی میتوان این فیلم خشن و آشفته را درک کرد.
- با توجه به هرآنچه در «آخرین روزهای جنایت امریکایی» رخ میدهد، باید بگویم این فیلم به طرز اسفناکی آشفته و بیسروته است.

در این روزهای بیماری همهگیر و اعتراضات سراسری در امریکا، منتقدان فیلم نیز در جستجوی تسکین و مایهی تسلی برآمدهاند؛ به طوریکه هر فیلمی که در این روزگار نابهسامان بتواند اندک آرامشی به بیننده ببخشد را سخاوتمندانه با عبارت کلیشهای «فیلمی که اکنون به آن نیاز داریم» توصیف میکنند.
بگذارید همین ابتدای کار خیالتان را راحت کنم: فیلم جدید نتفلیکس با عنوان «آخرین روزهای جنایت امریکایی» به هیچ وجه در این توصیف نمیگنجد، بلکه فیلمی نامنسجم به کارگردانی الیویه مگاتون، شاگرد لوک بسون است که داستان آن در آیندهای نزدیک رخ میدهد.
در واقع، این فیلم پر از خونریزی و افراطگرایی، تنها چیزیست که اکنون به آن نیاز نداریم. «آخرین روزهای جنایت امریکایی» توهینی به چشمان بیننده است؛ غارت و هرج و مرج را به عنوان کار درست جلوه میدهد و وانمود میکند که برقراری نظم و امنیت توسط پلیس، در واقع کنترل اذهان عمومیست. همچنین، نیروهای پلیس را بسیار خشن جلوه میدهد.
البته ممکن است داستان فیلم، حواس گروهی از بینندگان را از دنیای واقعی پرت کند و در این آشفتهبازار، به آنها به نوعی آرامش دهد. ولی من گمان میکنم برای کسانی که کوچکترین توجهی به دنیای واقعی دارند، هضم چنین فیلمی سخت باشد. فیلم سبکسرانه میگوید دنیا به پلیسهای شجاع نیاز ندارد.
داستان از این قرار است که دولت برنامهی بحثبرانگیز و جدیدی با عنوان اقدام صلح امریکایی ارائه میدهد. این برنامه با بهره از سیگنالهای رادیویی، اعمال هرگونه اقدام غیرقانونی توسط شهروندان را ناممکن میکند. با هر نوع اقدام غیرقانونی، فرد دردی فلجکننده در لوب قدامی مغز خود حس میکند و در نتیجهی آن، در حین ارتکاب جرم بیحس میشود.
داستان فیلم در روزهای پیش از اجرای پروژهی جاهطلبانه و نامحتمل سیگنالAPI رخ میدهد. کوین کش (مایکل پیت) وارث بزرگترین سندیکای جرم و جنایت شهر، سارق بانکی به نام گراهام برایک (ادگار رامیرز) را استخدام میکند و از او میخواهد نقشهی دزدیای طراحی کرده و آن را به گونهای زمانبندی کند که دقیقأ همزمان با شروع به کار برنامهی جدید دولت، فعال گردد.
در واقع، علیرغم غیر دقیق بودن نقشه، شاهد مقدمهی بیش از حد پیچیدهای هستیم که محصول نهایی را فیلمی به شدت طولانی -۲ساعت و نیم- و نازیبا کرده است. حتی استفادهی زیاد از صداگذاری و جملاتی مانند “دولت دارد با حافظهی مردم بازی میکند” و یا “همهی ما موشهای آزمایشگاهی سیاستمدارانیم” نیز نمیتواند تماشاگر را قانع کند که سیستم جدید در آینده ناکارآمدیهایی خواهد داشت.
بیایید کمی دربارهاش فکر کنیم: شبیه این است که دکمهی یک اسباب بازی را فشار دهید و ناگهان کسانی که در حال انجام عملی ممنوعه هستند، سر جایشان میخکوب شوند. این استراتژی باعث میشود بزههای کوچک مانند عبور رهگذران از محلهای غیرمجاز و یا رانندگی پرسرعت ۱۰ برابر بیش از قبل ایجاد خطر کند.
بعضی از افراد، مانند افسران پلیس، با دریافت ایمپلنتهای مخصوص، در برابر این سیستم مصون خواهند ماند. با وجود این، آنها همچنان اجازهی شلیک به مجرم، در حین ارتکاب جرم را خواهند داشت (چیزی که در این برههی خاص از تاریخ امریکا، هیچکس دوست ندارد شاهدش باشد). نکتهی دیگر این است که نیروهای پلیس، تنها توسط یک افسر در فیلم نمایش داده میشود: شارلتو کوپلی.
اجرای چنین تصمیمی حتی یک درصد هم شدنی نیست و از تصور اینکه چه چیزی در ذهن فیلمنامه نویس میگذشته، مغز آدم درد میگیرد. فیلمنامهی «آخرین روزهای جنایت امریکایی» را کارل گجوزک نوشته، و نکتهی قابل تأمل این است که او در نگاشتن فیلمنامهی زیبای Oblivion نیز همکاری کرده بود.
فیلمنامه اقتباسی از یک رمان مصور نوشتهی گرگ توچینی و ریک ریمندر است، اگرچه امکان ندارد رمان مورد نظر تا این حد پیچیده باشد. همچنین، ناروها و رودست زدنهای فراوانی که در فیلم شاهدشان هستیم و پایانهای سست و آبکی شان نیزبه احتمال خیلی زیاد در رمان اصلی جایی ندارند. برای مثال، بازجویی سادیستی و خندهدار ابتدای فیلم را در نظر بگیرید، که معلوم نیست چگونه به سایر اتفاقات فیلم متصل میشود.
نپذیرفتنیترین قسمت معادله، آنجاست که سیستم سیگنال API ناگهان پلیس را نیرویی غیرضروری نشان میدهد. به علاوه، تمام شخصیتهای فیلم در صددند خود را به نوعی از قاعدهی این تکنولوژی مستثنا سازند. در اصل، «آخرین روزهای جنایت امریکایی» فیلمی علمی-تخیلی با چنین پیامیست: «ما راهکار مزخرفی برای حل مشکل جرم و جنایت در کشور داریم. اکنون برایتان شرح میدهیم که چرا این راهکار کارآیی ندارد.»
جدای از حکومت پلیسی فرضی، مثلثی عشقی نیز در فیلم وجود دارد. کش و برایک هر دو دل در گرو یک زن دارند؛ شلبی دوپره (انا بروستار) که شخصیتی نچسب و غیرجذاب دارد. او هکریست که از جاذبههای جنسیاش در جهت پیشبرد اهدافش بهره میگیرد. او با هر دوی این مردان رابطه دارد و از سوی دیگر، با مأموران FBI نیز همکاری میکند. وظیفهی او در عملیات دزدی این است که در برج سیگنال حضور یابد و مسئول کامپیوتر را اغوا کند، تا در این حین همکارانش مقدار قابل ملاحظهای پول را سرقت کنند.
جریان دیگری نیز در فیلم رخ میدهد: قرار است همزمان با اجرای طرح اقدام صلح، ارز رایج کشور به ارز دیگری تبدیل شود. اگر من درست متوجه شده باشم، برایک در ابتدای فیلم ۵میلیون دلار سرمایه دارد، و طی یک دزدی، این مبلغ را به یک بیلیون دلار میرساند. او همچنین به پرینتر HB خاصی دسترسی دارد که اسکناسهای جعلی باکیفیت و غیرقابلتشخیصی چاپ میکند. اما قرار است کل این پول، یک شبه ارزش خود را از دست بدهد.
رامیرز آنقدر قویست که سوختگی با سیگار روشن را تاب میآورد، اما نمیتواند از شر اشتیاق سوزانش به شلبی رهایی یابد. کش لباسهای تولیدی طراحان مطرح را بر تن میکند و در مقایسه با نقش جوکر در فیلم «جوخهی خودکشی» (با بازی جرد لتو)، زیادی شیک و خوشلباس است. البته کَش به طرز مطبوعی غیرقابلپیشبینیست و همین امر داستان را جذاب میکند.
اما من به شخصه، نتوانستم انگیزههای پیچیدهی او را درک کنم و امیدوارم شما در این مورد توفیقی بیابید. یکی از صحنههای بامزهی فیلم آنجاست که کوین کش و گراهام برایک مقدار قابل توجهی پول را در کامیون حمل زباله خالی میکنند؛ این وجه که تا چند ماه قبل مبلغ قابل توجهی بوده، اکنون کاملأ بیارزش است.
با توجه به هرآنچه در «آخرین روزهای جنایت امریکایی» رخ میدهد، باید بگویم این فیلم به طرز اسفناکی آشفته و بیسروته است. همچنین فیلم سهوأ توهینآمیز است، برای مثال صحنهی نبرد خشنی که کوپلی در حال خفه کردن شلبیست را در نظر بگیرید؛ این صحنه آنقدر وحشیانهست که خشونت پلیس امریکا در برابرش اصلأ به حساب نمیآید. امیدوارم دیگر شاهد چنین اراجیفی در سینما نباشیم.