
- قابهای کج دوربین جز آنکه موجب ناخشنودی تماشاگر شوند و او را در زمان طولانی مدت اذیت کنند، هیچ منطق و دلیلِ درست و حسابیای ندارند و به هیچ عنوان قابلقبول و توجیهپذیر نیستند.
- فیلم اطلاعاتی را که از کاراکتر اصلی در آغاز به ما داده است، بعد از آن دعوای بچگانه بین دو برادر به راحتی نقض میکند.
- مشکل «آشفتهگی»، نه در بازیهای "بهرام رادان" و "مهناز افشار"، که در کاراکترهای بیاصولشان دیده میشود و فیلمنامهای که "جیرانی" از آن غفلت کرده است.

فریدون جیرانی از فیلمسازان شاخصِ سینمای معاصر ما به شمار میرود که در دو دههی پشت سر گذاشتهشده، شماری از فیلمهای شناختهشده و البته بحثبرانگیز با نام او گره خورده است؛ از «قرمز» و «شام آخر» گرفته تا «من مادر هستم». جیرانی در طی فعالیت خود در امر فیلمسازی، اغلب کوشیده است فیلمهایی جنایی را – با رگههای اجتماعی و بُعد روانشناختی – حول روابط عاشقانهی نامتعارف/غریب و خبث و شرارت آدمی به تصویر درآورد؛ که این میتواند بعضاً در تأثیرپذیری او از این نوع فیلمها در سینمای آمریکا ریشه داشته باشد.
اساساً عدهای از منتقدین، این کارگردان را متعلق به سینمای بدنه میدانند و در نگاه آنها آثار وی که در گیشه سهم به سزایی داشتهاند، از جنس سینمای بدنه تلقی میشوند.
جیرانی اما با «خفهگی»(محصول ۱۳۹۵) به لحاظ بصری و فضاسازی دست به تجربهای تازه زد؛ اگرچه فیلم واکنشهای متفاوتی را از جانب منتقدین به همراه داشت ولی به هر روی، «خفهگی» با فیلمبرداری سیاه و سفید خود و آن فضای اکسپرسیونیستی و سرد و بیروح و بیمکانی و بیزمانیِ قصهاش، در کارنامهی فریدون جیرانی بدل به تجربهای متفاوت و نو شده است.
اکنون «آشفتهگی» نیز(که عنوان فیلم دقیقاً با همین املای غلط نقش بسته مثل عنوان اثر قبلی جیرانی، خفهگی) در راستای تجربهی متفاوتِ دیگری از سوی فریدون جیرانی است و از طرفی قصد دارد – نسبت به سایر فیلمهای ایرانی روز – برای تماشاگر تفاوت و تازگی داشته باشد.
جیرانی در «آشفتهگی» بیشتر از هر وقت تلاشش را بر این نهاده است که به شیوهی خود یک فیلمِ نوآر به سبک ایرانی خلق نماید و پُررنگتر از همیشه، از برخی از ویژگیهای نوآر بهره جوید. با اینکه میشود جیرانی را بابت دور شدن از فضای تکراریِ غالب بر آثار ایرانی تحسین کرد و انگیزه و جسارت او را برای دمیدن نفسی تازه به سینمای روزِ ایران دوست داشت اما از نظر معیارهای سینمایی، فیلم «آشفتهگیِ» او، فیلمی موفق به حساب نمیآید و از کار قبلیاش – خفهگی – جایگاهی پایینتر دارد.
در «آشفتهگی» اولین چیزی که برای بیننده رخ مینماید، قابهای کجِ دوربین مسعود سلامی است. اگر در «خفهگی» تصاویری سیاه و سفید پیش رویمان قرار داشت، در اینجا در تمام طول اثر با قابهایی کج مواجه هستیم. باید اشاره داشت قابهای کج دوربین جز آنکه موجب ناخشنودی تماشاگر شوند و او را در زمان طولانی مدت اذیت کنند، هیچ منطق و دلیلِ درست و حسابیای ندارند و به هیچ عنوان قابلقبول و توجیهپذیر نیستند. اصولاً فیلم عوض آنکه حس آشفتگی را در بطن قصه و از سوی شخصیتها به ما منتقل نماید، در تصمیمی به شدت ناشیانه و بچگانه آن را از همان ابتدا محول کرده است به قابهای کجی که عملاً تا پایان هیچ کارکردی ندارند؛ به حتم حتی از نظر تکنیکی.
در ادامهی صحبت از «آشفتهگی» بهتر است به داستان نیز اشاره کرد. در داستان، ما شاهد حضور دو برادر دوقلو هستیم با نامهای باربد و بردیا(هر دو با نقشآفرینی بهرام رادان)؛ باربد، نویسندهای بیپول و دارای شخصیتی خجالتی و محجوب است و برادر وی بالعکس فردیست متمول، با اعتماد به نفس و اهل زرنگبازی.
قصهی فیلم از جایی شروع میشود که باربد برای طلب پول، بعد از چهار سال به دیدن برادر خود میرود. کمی جلوتر بین این دو برادر درگیریای رخ میدهد و بردیا توسط باربد به قتل میرسد؛ در طی این اتفاق نیز باربد بر آن میشود تا خود را به جای برادرش جا بزند و صاحب اموال او شود.
حال ضعفهای فیلمنامه خودشان را از همین بخش ابتدایی داستان نشان میدهند: مختصات شخصیتی باربد به یکباره و بیمنطق تغییر میکند و او که در ابتدا آدم خوبی عنوان شده بود، بدل به فردی دغلباز و کثیف میگردد و بیآنکه اصلاً انگار مرتکب عملی شنیع شده باشد خیلی راحت نقش برادرش را بازی میکند و حتی در ادامه نیز میبینیم زنی را به باد مشت و لگد میگیرد! در واقع رفتار و خصوصیاتی که در ادامه از باربد تماشا میکنیم، با آنچه در شروعِ فیلم از وی عنوان شده بود در تناقض با یکدیگراند و به عبارتی، فیلم اطلاعاتی را که از کاراکتر اصلی در آغاز به ما داده است، بعد از آن دعوای بچگانه بین دو برادر به راحتی نقض میکند.
در ادامه با حضور مهنار افشار در نقش دریا مشرقی در قاموس یک فمفاتال – زن اغواگر – وضعیت شکل بدتری پیدا میکند. باربد که در ابتدا ادعا میشود عاشق همسر خود است، در دام عشقی بیمعنا، الکن و نامفهوم میافتد که نه سر دارد و نه ته؛ معلوم نیست برای چه باربد همسر خود را به یکباره فراموش میکند و عشق بین او و دریا مشرقی چطور شکل میگیرد؟!
نه باربد و نه دریا مشرقی هیچکدام واکنشها و رفتارشان باورپذیر و منطقی نیست؛ در فیلم صحنهای وجود دارد که بین این دو درگیری فیزیکی روی میدهد و طی آن، زن به کتک گرفته میشود اما کمی بعد، همین دو – انگار نه انگار چنین چیزی اتفاق اُفتاده باشد – پای یک میز در آرامش مشغول غذا خوردن میشوند!
مشکل «آشفتهگی»، نه در بازیهای بهرام رادان و مهناز افشار، که در کاراکترهای بیاصولشان دیده میشود و فیلمنامهای که جیرانی از آن غفلت کرده است.