
- ریچی با این فیلم به دوران طلایی فیلمسازیاش نگاهی داشته و تلاش کرده تا فیلمی شبیه به «قاپزنی»، اثر معروف خودش بسازد.
- شخصیتهای فرعی فیلم نقش اساسیای در پیشبرد پیرنگ دارند.
- فیلم دارای خردهپیرنگهای فراوانی است که در نهایت به خط اصلی قصه متصل میشوند.
- ریچی کمی محافظهکارانهتر نسبت به دو فیلم مهمش عمل کرده و قصهاش بسیار سر راستتر و مشخصتر است.

«آقایان» جدیدترین اثر گای ریچی کارگردان شناخته شده بریتانیایی است که در آن از بازیگران معروفی استفاده کرده و پس از ساخت چند فیلم در ژانرهای متفاوت با کار همیشگیاش، مثل «علاالدین» و یا فیلمهایی که طرفدارانش را راضی نمیکردند، این بار به ساخت فیلمی، با سبک و سیاق فیلمهای معروف قبلیاش بازگشته است. قطعا علاقمندان به سینما، گای ریچی را با دو فیلم جذاب و تماشاییاش، یعنی «قاپزنی» و «قفل، انبار و دو بشکه باروت» میشناسند. دو فیلمی که در پرداخت شخصیتهای خیابانی و جداافتاده اما در عین حال قدرتمند که با همه کژرویهایشان انسانیت در بعضی از آنها به وفور یافت میشد، موفق بودند و پیرنگهای پر پیچ و خمشان باعث میشد تا جذابیتهای دوچندانی پیدا کنند و در نهایت فیلمهایی ماندگار در تاریخ سینما شدند. این آثار نمونهای بودند از دنبال کردن یک شخصیت تا جایی از قصه و سپس اضافه کردن ناگهانی یک شخصیت مهم و تاثیرگذار دیگر در میانهی همان قصه و همراه کردن یک خشونت بیپرده با یک طنازی خاص که درون تکتک شخصیتها و البته سیر پیشروی پیرنگ دیده میشدند.
حال گای ریچی پس از سالها، و ساختن آثاری زیاد بعد از این دو فیلم و گاه عصبانی و ناامید کردن مخاطبانش، این بار دقیقا با المانهای همان دو فیلم به سینما برگشته است. «آقایان» فیلمی است با شخصیتهای زیاد و خرده پیرنگهای فراوان که در نهایت به یک خط قصهی اصلی وصل میشوند.
میکی پیرسون (متئو مککانهی) سلطان مواد مخدر است و قدرت زیادی از این طریق به دست آورده، مزرعهی بزرگی برای کشت مواد دارد و با بزرگان کشور نشست و برخاست میکند. یک روزنامهنگار بالارده با میکی دچار مشکل میشود و میخواهد او را از دور خارج کند. میکی نیز به فکر فروش این کسب و کار با مبلغی هنگفت است. این خط اصلی داستان «آقایان» است. جایی که میکی به عنوان شخصیت محوری پیرنگ حضور دارد و دغدغهی او برای فروش کسب و کارش، دغدغهی اصلی فیلم است. اما ریچی برای بازگشت به سبک و سیاق فیلمسازیاش در دو فیلم معروفاش، نیاز به شخصیتهای فرعی فراوان که کاملا تاثیرگذار هستند و خردهداستانهای جذاب که از پس حضور این شخصیتها و تقابلشان با یکدیگر به وجود میآید، داشته است. چیزی که او برای خود و فیلمش مهیا کرده و در اختیار بینندگان قرار داده است.
فیلم یک شخصیت فرعی مهم و جذاب به نام فلچر (هیو گرنت) دارد که یک خبرنگار مزدبگیر و عاشق پول است، او ظاهرا اطلاعاتی دربارهی میکی دارد که در صورت افشای آنها برای میکی مشکلساز خواهند شد. به همین دلیل به سراغ مرد اول میکی، یعنی، ریمون اسمیت (چارلی هانام) میرود تا در ازای تهدید ریمون و رییسش پولی به جیب بزند. از اینجا به بعد فیلم از زبان فلچر و چیزهایی که میداند تعریف میشود. ظاهرا او در حال تعریف یک فیلمنامه است، فیلمنامهای که خودش از خلال این اتفاقات نوشته و میخواهد در اختیار ریموند بگذارد. او به عنوان ناظری که همهجا بوده و همهچیز را دیده، پیرنگ را پیش میبرد. همهچیز از نگاه او تعریف میشود و مشخص است گاهی نیز در حال خیالپردازی و یا داستانسرایی دربارهی میکی و اتفاقات اطراف اوست. دقیقا مانند فیلمنامهای که از یک داستان واقعی اقتباس شده باشد. حال طنازی فلچر، جدی بودن ریموند و خطرناک بودن کار میکی با هم ترکیب شده و اتفاقا خروجی آن ترکیب موزون و جذابی شده است.
اما ریچی کارگردانی است که همواره با استفاده از شخصیتهای فراوان، ایجاد ضرباهنگ سریع از طریق کاتهای فراوان و پرش به موضوعات مختلف و در هم ریختن بصری روایت، سعی در ایجاد هیجان و کشش برای بیننده داشته است، اتفاقی که در «آقایان» نیز رخ داده. میکی به عنوان یک انسان معروف و پرحاشیه، باید موانع زیادی را از سر راه خود بردارد تا به سعادت برسد، حضور آسیاییهای قدرتطلب (چیزی که در فیلمهای پیشین ریچی نیز وجود داشته)، حضور زن جذاب میکی که بسیار به او علاقه دارد و همچنین وجود خط اصلی پیرنگ و تمام خردهپیرنگهای اطرافش، موضوعاتی هستند که به اندازه کافی پتانسیل در اثر قرار میدهند تا به تک تک آنها رسیدگی شود و حتی لحظهای را برای بیننده بدون هیجان نگذارد. دقیقا مانند یک اثر کلاسیک که به تمام سوالات پاسخ میدهد.
خشونت، به عنوان عضو جدایی ناپذیر فیلمهای ریچی که همواره با طنز همراه است، در اینجا نیز به وضوح دیده میشود. نمونه بارز این ترکیب را میتوان در حضور یک شخصیت فرعی جذاب دیگر به نام مربی (کالین فارل) تماشا کرد. او که یک مربی کاربلد است، شاگردانی پرقدرت دارد و به صورت کاملا اتفاقی در مسیر میکی قرار میگیرد. به گفتهی خودش او هرگز خشونت را به شاگردانش آموزش نداده، اما به ناچار برای جبران خسارت، باید کارهایی برای میکی انجام دهد. کارهایی که تمام بار نیمه دوم فیلم را به دوش او و تیمش میاندازد و حتی گرهگشایی نهایی نیز توسط آنها انجام میشود. شخصیتی با یک تیپ خاص و کاملا پرداخت شده که حضور او در فیلم حتی در مدت زمان کم، کاملا تاثیرگذار و تماشایی است.
از این رو و با وجود تمام این شخصیتهای اصلی و فرعی، خط اصلی قصه و خردهپیرنگهای فراوانی چون روابط میکی با بزرگان، حضور مربی و تیمش، حضور فلچر و قصهی در دستش، حضور آسیاییها و حل کردن همه اینها و در نهایت وصل شدن تک تکشان به خط اصلی قصه، فیلم میتواند جذابیتهای فراوانی را برای ما ایجاد کند. توانایی ریچی در پرداخت این شخصیتها و ارتباط دادن همهی خطوط پیرنگ به یکدیگر، نقطهی قوت او در ساخت چنین فیلمهایی است. فیلمهایی که در ابتدا شخصیتها و قصههاشان بیربط به یکدیگر به نظر میرسند و پرشهای فراوان فیلم، قطعا کمی عجیب خواهند بود، اما در نهایت همهی اینها کنار یکدیگر جمع خواهند شد و به نتیجه خواهند رسید. گرچه که کاملا مشخص است ریچی کمی محافظهکارانهتر نسبت به آن دو فیلم عمل کرده و قصهاش بسیار سر راستتر و مشخصتر است و فراز و فرودهایش شاید کمی قابل تشخیص باشند، اما همچنان این شکل از سینما و قصهگویی و شخصیتپردازی جذاب و تماشایی است.