
- شیوهی لانگتیک (برداشت بلند) در تاریخ سینما یک پیشینهی چندین ساله دارد.
- مجید برزگر یک فیلمساز باسواد و سینمادان میباشد.
- برزگر تا حدی قصه میگوید با اینکه ریتم فیلم در نیمه نخست بشدت و بیدلیل یک افت آزار دهنده دارد.

شیوهی لانگتیک (برداشت بلند) در تاریخ سینما یک پیشینهی چندین ساله دارد و در سینمای ایران استادش سهراب شهیدثالث است. سینماگری مولف که نوع میزانسنها و مدل برداشتهای بلندِ همیشه در سکونش حتی در سطح دنیا مشهور است. اما در این چند سال گذشته بعد از اینکه شهرام مکری فیلم بسیار موفق «ماهی و گربه» را ساخت که یک اثر پلان – سکانس و در یک شات ثابت بود، برخی از فیلمسازهای ما تحت تاثیر این شیوهی تکنیکی قرار گرفتند.
پروسه برداشت بلند برای القای فرم بسیار عمل سختی است و باید فضا و اتمسفر به مثابهی این تکنیک همپوشان گردد (امری که مکری خوب از عهدهاش بر میآید) اما برای بیشتر فیلمسازان ما که همیشه درگیر جوهای فیلمسازی هستند و مانند روزی که مدل کیارستمی مد بود همه با این روش فیلم میساختند و بعدش دوربین روی دستها با میزانسنهای متحرک در فضای بستهی فرهادیوار مد شد و برخی از سبنماگران جوان و حتی قدیمی شروع به تقلید این شیوه نمودند، امروز مثل اینکه برداشت بلند مد روز دوستان ماست.
بیشتر این لانگتیکها ادا و اطواری است یا هوازی و یا کارتپستالی که برای فیلم «ابر بارانش گرفته» باید گفت گزینهی سوم درستتر است. مجید برزگر یک فیلمساز باسواد و سینمادان است و در فیلم آخرش حداقل میتوان از نوع فیلمبرداری بهشدت چشمنوازش این مهم را فهمید اما متاسفانه فیلمش بدون دلیل دچار یک شیوه تکنیکی شده و اثرش بهجای اینکه درگیر اتمسفر باشد گویی زندانی برداشت بلندها و کپیکاری از فیلمسازهای دیگر است.
«ابر بارانش گرفته» یک اثر هنری در قالب سینمای هنر و تجربهی ماست، اثری با مخاطب محدود که نمیخواهم این را تبدیل به شمشیر داموکلسی کنم و به فرق سر فیلمساز بزنم، بلکه یکی از علایق شخصی نگارنده اتفاقاً دوست داشتن سینماگران خلاف جریان اصلی همچون آنتونیونی و تارکوفسکی و برگمان و بلاتار میباشد اما برای کار کردن در این مدل سینما باید فرم بلد بود.
البته اثر برزگر تا حدی قصه میگوید با اینکه ریتم فیلم در نیمهی نخست بهشدت و بیدلیل یک افت آزار دهنده دارد، بخصوص اینکه پلانهای برداشت بلندش بیشتر از اینکه به فرم و القای حس برسد، تبدیل به ویترین و دکور میگردد. مثلاً پلان برداشت بلند گفتگوی زن و مرد در آشپزخانه بر سر تن ماهی و شغل زن و…. که دوربین ثابت با اینکه با آن قاب عریضش و “زوم-این” بهشدت نرم و خوش نما است اما کارکرد این سکانس در ساحت فرم بیمعنی است و منطق نمیسازد.
در سویه دیگر فیلمساز بیشتر به دنبال ارجاعهای عشق سینماییاش گویی میباشد؛ مثلاً در آن سکانس لانگتیک از اتاق آن پیرمرد که زن با وی سخن میگوید و دوربین رو به جلو یک پن آرام کرده و پیرمرد کلاه فرم خود را طلب نموده و بر سرش میگذارد که در اینجا و از نوع فیلمبرداری دقیقاً ارجاعی است به «طبیعت بیجان» شهید ثالث و آن پیرمرد سوزنبان. حال فیلمساز چرا باید این ارجاع را بزند؟! آیا اتمسفر و چهارچوب درامش ربطی به فیلم شهیدثالث دارد؟! این پرستار دو گانه با کمی یاس چه ارتباطی با فضای آن فیلم دارد یا ارجاع خیلی رک و راست در پلانی که لیوان روی میز حرکتی متافیزیکی کرده به سکانس پایانی «استاکر» تارکوفسکی که در اینجا مثلاً فیلمساز میخواهد معجزه را بسازد؟! اتمسفر سوبژکتیویته «استاکر» کجا و چگالی رئالیستی «ابر بارانش گرفته»؟! میبینید، همهی این نماها فقط ویترینی هستند با یک دوربین متین و ایستا ولی چه فایده که این کارکرد نمایشی دوربین، دکوراتیو عمل میکند تا اینکه حس بسازد.
فیلم از نیمهی دوم به بعد ریتم خوب و جانداری میگیرد، بهخصوص با ورود آن نوجوان نسبتاً سمپات که گویی خودش هست و بازی و ادا در نمیآورد، درست مانند کاراکتر نوجوان فیلم اول برزگر یعنی «فصل بارانهای موسمی». رابطهی نسبتاً درآمدهی پرستار و این پسر که گویی نمایشی است از مرداب بیهویتی نسل جوان طبقهی بورژوازی، مخاطب را جذب مینماید اما سایر بازیگران بهخصوص بچههای پیرمردِ در احتضار بسیار تیپیک و تصنعی عمل میکنند و نه نگرانیشان حسی میشود و نه عشقشان به درام در میآید.
پایان فیلم هم که با آن نمای شبهه سورئال از دیدن نهنگ صورتی تمام میشود، یک تعلیق بین معجزه و وهم تلقینی میسازد، با اینکه خوشبختانه فیلم با ادای پایان باز مخاطب را سرکار نگذاشت، اما این جمعبندی کمی مبهمسازی دکوری است در راستای فرمبازی تزئینی.
«ابر بارانش گرفته» فیلم آنقدر پرتی نیست اما در امر تکنیک گویی زندانی شده ولی تا به اینجای جشنواره حداقلش این است که فیلم محترمی میباشد و بهخصوص در امر فیلمبرداری و آن دوربین متین و ایستایش ما را کمی از دوربین رویدست بازیها و القای التهاب پوشالی دور میکند.