
- خودآگاهی جایی در بین معدود نقاط قوتِ کوچک اما قدرتمند این فیلم ندارد.
- بهترین صحنه «استخراج» جایی است که شخصیتهای فیلم کنار هم بر خاک میافتند.
- استفادهی فیلم از لوکیشنهای متنوع، خوب است چون تنها تفاوت اکثر صحنههای «استخراج»، در نحوه ی مرگ و میر آدمهاست.

«کریس همسورث» که بازیگر نقشهایی مانند تور و تورِ چاق و شخصیتهای دیگر بوده، بارها از رفتارهای نامعقول برای خراب کردن چهرهی فوقالعادهاش استفاده کرده است.
این ستارهی استرالیایی که شبیه یک کاریکاتور میدان تایمز از مدلهای ابرکرامبی و فچ است، همیشه خواسته و توانسته پوچی جاذبهی جنسی خود را در قالب یک شوخی بریزد که همهی ما را میخنداند، یا حداقل از آن برای کم کردن ناباوری ما به یک جهانی کارتونی استفاده کند که باور کردن آن بدون شوخی و خنده، غیرممکن خواهد بود. («بلک هت» را ببینید. واقعاً ببینیدش – فیلم خوبی است).
از این لحاظ، وقتی آدمکش جذاب اما تحت تعقیب «استخراج» با بازی همسورث را میبینیم که در صحنهای در لبهی یک پرتگاه، مست و گیج از خواب بیدار میشود و از آبشاری به بلندی یک آسمان خراش، که هر آدم معمولی را میترساند، پایین میپرد و با مراقبه در میان دریاچه هوشیار میشود، واقعاً وسوسه میشویم به فیلم بخندیم. وقتی معلوم میشود که اسم این آدمکش «تایلر ریک» است – که معمولیتر از آن است که غافلگیرمان کند و مسخرهتر از آن است که باورپذیر باشد – امیدوار میشویم که شاید «استخراج» فقط وانمود میکند که یک فیلم اکشن جدی با یک داستان هیجان انگیز آبکی است و برادران روسو در واقع نتفلیکس را قانع کردهاند که این همه پول را صرف ساختن تقلید مسخرهای از «جک ریچر» کند.
حیف که خودآگاهی جایی در بین معدود نقاط قوتِ کوچک اما قدرتمند این فیلم ندارد و عمر امید ما به استفادهی همسورث از جاذبه و فریبندگی خود در فیلم، به کوتاهی عمر صدها مزدور بینام و نشانی است که تایلر ریک در این فیلم ۱۰۰ دقیقهای سلاخی میکند. همانطور که از خلاصه داستان سادهی «استخراج» بر میآید، حتی نباید انتظار پیچیدگی نسبی رمان «لی چایلد» را داشته باشیم.
وقتی پردهی اول در یک برداشت بلندِ یازده دقیقهای به اوج میرسد و ریک آنقدر آدم میکشد که عملاً به شوخی میماند، این تیراندازیهای حال به هم زن و تقلیدآمیز تا حد ترکیبی آبکی از «یورش» و «مردی در آتش» نزول میکنند و هیچ نشانهای از یک شخصیت مستقل برای فیلم دیده نمیشود. حالا که فیلم دست و پای همسورث را بسته و به او اجازهی خوشگذرانی نداده، تنها دلخوشی ما این است که کارگردان «سم هارگریو» اکشن را به اندازهی چیزهای دیگر، جدی میگیرد.
«استخراج» به نویسندگی «جو روسو» (با اقتباس آزادی از رمان تصویری خودش) و تهیهکنندگی برادرش «آنتونی روسو»، اولین فیلم بزرگ این دو برادر پس از موفقیت تاریخی «انتقام جویان: پایان بازی» است. اما این احساس به ما دست میدهد که خلاقترین عامل فیلم، کارگردان تازه کار «سم هارگریو» است که اولین بار، وقتی در فیلم «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» بدلکار «کریس اونز» بود، توجه برادران روسو را به خود جلب کرد.
هارگریو که پا جای پای بدلکاران سابق دیگری مانند کارگردان فیلم «جان ویک»، «چاد استاهلسکی» گذاشته است، فیلم اکشن بیرحمانه و وحشیانه و اغراقآمیزی ساخته که نقش خشونت در آن درست مثل نقش دیالوگها در فیلمهای «دیوید ممت» است. «استخراج» مثل «جان ویک» یا «بلوند اتمی» (که هارگریو طراح بدلکاری آن بوده) صحنههای کلوزآپ هنرمندانهای از مبارزات تن به تن دارد. اما برخلاف آن دو فیلم دیگر، اینجا هر وقت که کشت و کشتار متوقف میشود، فیلم هیچ راه دیگری برای نشان دادن خود ندارد.
از این جهت، «استخراج» شباهت زیادی به یک آدمکش بیپروا دارد که مأموریتهای انتحاری را به انجام میرساند چون خیلی خوب بلد است به دیگران ضربهی روحی بزند ولی نمیداند چطور از پس ضربههای روحی خودش بر بیاید. اگر تایلر ریک را یک «شخصیت» بنامیم زیادی دست و دلبازی کردهایم، اما این باعث نمیشود که زیباترین قاچاقچی اسلحهی دنیا (گلشیفته فراهانی) او را برای نجات دادن پسر چهارده سالهی رئیس مافیای بمبئی که توسط رقیب بنگلادشی بدجنس پدرش دزدیده شده، استخدام نکند.
و داستان فیلم عملاً همین است: تایلر با تیراندازی از خیابانهای داکا میگذرد، مانند برداشتن مروارید از دل صدف، «اووی» کوچک (رودکرش جیشوال) را از بین تپهای از جسدهای تازه قاپ میزند و بعد سعی میکند پسرک را زنده از این شهر دژمانند بیرون ببرد. هارگریو و تیمش به خوبی از لوکیشنهای هند، تایلند و بنگلادش استفاده کردهاند؛ خانهی بزرگ اما خالی و مقبره مانندِ اووی، بسیار بیشتر از خودِ اووی حرف برای زدن دارد، در حالی که خیابانهای شلوغ داکا مملو از زندگی (و تهدید ملموس تلفات جانبی) است.
استفادهی فیلم از لوکیشنهای متنوع، خوب است چون تنها تفاوت اکثر صحنههای «استخراج»، در نحوهی مرگ و میر آدمهاست. تایلر ریک گاهی مردم را با اسلحه میکشد، گاهی با ماشین و گاهی با تکههای بزرگ گوشت و استخوانی که از مچ دستش بیرون زده.
سؤال این نیست که آیا تایلر ریک کسی را با شن کِش میکشد یا نه، سؤال این است که چطور کسی را با شنکش میکشد (هارگریو توانسته جواب درستی به این سؤال بدهد). در فیلمی که مملو از تیراندازی است، سادگی میتواند یک حُسن باشد، اما فیلمنامهی نخ نمای روسو آنقدر غنی نیست که بتواند تحرک و اکشن بیوقفه را به یک نمایش ناب تبدیل کند.
تایلر که قرار است «سربازی با وجدان ناراحت و رازآلود» باشد هر استعارهای که بتواند را واژگون میکند – «دیوید هاربور» در پردهی دوم فیلم ظاهر میشود و کل داستان را یکجا لو میدهد و همهی بدگمانیهای ما به واقعیت بپیوندد و فیلم در جای خود متوقف شود – ولی فیلم هیچ علاقهای به رابطهی خانوادگی ایجاد شده بین تایلر و اووی نشان نمیدهد.
هر دوی آنها ناامیدانه در جستجوی عشقی هستند که یا از دست دادهاند یا هیچوقت نداشتهاند، اما هر نشانهای از این احساسات در زیر تلی از صحنههای اکشن معمولِ این ژانر مدفون میشود. وقتی نقش منفی فیلم بر سر زیردستانش فریاد میزند که «هر اسلحهای که در داکا هست را به سمت این مرد نشانه بگیرید!»، متوجه میشویم که مکان شناسیِ ملموس فیلم مغلوبِ هویت ژانری آن شده است.
ولی حاشیههای «استخراج» بسیار مطبوع است. محدودیتهای سرویوالیسم (تلاش برای بقا) در بعضی از شخصیتهای جانبی فیلم بهتر از شخصیتهای اصلی نشان داده شده است؛ خصوصاً دنبال کردن داستان غمبار برخاستن کودکی سرسخت از میان زاغههای بنگلادش و رسیدن به بالاترین سطح یک سازمان تبهکاری و تماشای او که تنها راه ممکن را در پیش میگیرد، دلچسب و راضیکننده است.
مسیر زندگی او با شجاعت یا بزدلی مشخص نشده، او فقط راه دیگری برای زندگی کردن نداشته است و این به زیبایی در کنار مأموریت تایلر قرار میگیرد قبل از اینکه همه چیز گفته شود و همهی کارهای انجام شوند. این همچنین بهانهای به دست هارگریو میدهد تا همسورث را در حال کتک زدن چند آدم قویتر نشان دهد، البته این فقط یکی از مزایای جانبی ماجراست.
اگر بهترین صحنهی«استخراج»جایی است که شخصیتهای فیلم کنار هم بر خاک می افتند، پس شاید بد نباشد که اولین فیلم هارگریو با برداشتهای طولانی استادانهای به خاطر سپرده شود که از اواسط فیلم، خونریزی را شروع میکنند. صحنهی مناسبی است اما – مانند عمدهی تیراندازیهای استروئیدی فیلم – آنقدر مملو از خشونت است که جایی برای لذت بردن باقی نمیگذارد.
علیرغم استعداد طبیعی هارگریو در کشتار و خونریزی که باید تا مدتها او را به فرد با ارزشی در هالیوود تبدیل کند، فیلم به پارچهی چهل تکهای از صحنه های مجزا و بیربط شبیه است که به جای اینکه ما را شگفت زده کند، واقعیت فیلم را زیر سؤال میبرد.
«یورش ۲» این چیزها را به مُد روز تبدیل کرد و فیلمهایی مانند «بلوند اتمی» خیلی واقعی از آن تقلید کردند، اما «استخراج» ضربههای غلط زیادی وارد میکند. مرز مشخصی بین شگفتی و یکنواختی وجود دارد و گاهی حتی کریس همسورث هم نمیتواند این مرز را از میان بردارد.