
- مانند فیلم قبلی، پناهنده این بار هم داستانش را در شهری از شمال کشور روایت میکند و باز هم زمینهای عاشقانه، داستان اصلی فیلم را رقم میزند.
- فیلم جز به رفتن بهروز و سارا، به هیچیک از خردهپیرنگهای مهم دیگر نمیپردازد و قطعا با ایجاد چنین وضعیتی از درون به خود ضربه خواهد زد.
- محرک اصلی قصه حضور بهروز در شهر و برخوردش با ماهی است که گویا قرار است تبدیل به مسالهی اصلی فیلم و احیانا تازه شدن داغ یک عشق قدیمی شود.

«اسرافیل» دومین ساختهی بلند سینمایی آیدا پناهنده است که فیلمنامهی آن را به همراه ارسلان امیری نوشته و همانند فیلم سینمایی اولش یعنی «ناهید» مسائل زنان تنها در شهری کوچک مورد توجه بوده است. فیلمی که بازهم در شهری از شمال کشور روایت میشود و باز هم زمینهای عاشقانه، داستان اصلی فیلم را رقم میزند.
«اسرافیل» با حضور ماهی (هدیه تهرانی) در مرکز پیرنگ آغاز میشود. زنی که به تازگی فرزندش را از دست داده و به همراه مادرش در شهر سوادکوه مازندران زندگی میکند. او ناظم یک مدرسهی دخترانه است. پر رنگ بودن ماهی در داستان فیلم که با تاکید میزانسن از همان ابتدای فیلم مشخص است ذهن ما را به این سمت سوق میدهد که تا پایان باید با ماهی همراه باشیم و او شخصیت اصلی فیلم است.
اتفاقی که تا پایان یکسوم ابتدایی فیلم نیز رخ میدهد. در این بین حضور عشق سابق ماهی، یعنی بهروز (پژمان بازغی) مسائل جدیای را در پی دارد که فیلم آنها را مطرح میکند و طبیعتا باید به آنها بپردازد زیرا تاکید اثر بر این است که این مسائل بر پیشبرد پیرنگ نقش موثری دارند. اما به ناگاه همهی آنها را رها میکند. داستان عشق قدیمی ماهی و بهروز، که همهی شهر از آن خبر دارند باز هم ماهی را انگشتنمای شهر میکند و دایی به شدت متعصب او، عباس (علی عمرانی) از این موضوع بسیار ناراحت است. اما ظاهرا ماهی خستهتر و آزردهتر از آن است که به حرف دیگران فکر کند.
محرک اصلی قصه حضور بهروز در شهر و برخوردش با ماهی است که گویا قرار است تبدیل به مسالهی اصلی فیلم و احیانا تازه شدن داغ یک عشق قدیمی شود. اما در همین حین و در آغاز یکسوم میانی فیلم، دختری به نام سارا (هدی زینالعابدین) که معشوقهی تازهی بهروز است وارد داستان میشود. فیلم پس از چند دقیقه همراهی بهروز و ماهی و سارا، به ناگاه از ماهی و بهروز جدا شده و با سارا همراه میشود. با او به تهران میرود و حالا سارا، مادر مریضش تاجی(مریلا زارعی) و برادرش علی(پوریا رحیمیسام) در مرکز پیرنگ با تاکیدی فراوان قرار دارند. ماهی به کلی از فیلم حذف میشود و بهروز نیز در تمام مدت زمان میانی فیلم تنها یک بار صدایش از پشت تلفن پخش میشود.
این چرخش ناگهانی و جدا شدن از شخصیتی که به ظاهر شخصیت اصلی قصه بوده و مشکلات و داستانهای گذشتهاش به اندازهی کافی زمان برای کاویدن لازم داشتهاند، تبدیل به بزرگترین پاشنهآشیل فیلم میشود. اگر راس این مثلث عشقی بهروز باشد و ماهی و سارا هرکدام در انتهای یکی از اضلاع مثلث، فیلم به هیچوجه موفق نیست تا بهروز را به عنوان رابط قصهی سارا و ماهی به ما معرفی کند و این نقش را به او بدهد که او در میان این دو عشق به واقع گیر افتاده باشد.
تا پایان فیلم مشخص نمیشود که بهروز واقعا با ماهی چهکاری دارد. هیچ حس درست و برانگیختگیای از جانب او به ما منتقل نمیشود و وقتی او به عنوان راس مثلث که ارتباط دهندهی اصلی فیلم در دو قسمت کاملا مجزاست، نقش خود را به خوبی نمییابد و به واقع اصلا تعریف نمیشود، پس داستان ماهی در ابتدای فیلم و داستان سارا در میانهی فیلم و ارتباط اینها در پایان فیلم به کلی دچار مشکل میشود. یعنی بینندهای که پذیرفته از شخصیت اصلی قصه به طور کامل جدا شود و با شخصیت دیگری همراه شده و تمام قسمت میانی فیلم را با او بگذراند، قطعا در یکسوم پایانی فیلم هیچچیزی عایدش نخواهد شد و کاملا دستخالی فیلم را به پایان خواهد رساند.
اگر این اشکال روایی فیلم را (با توجه به این که اثر در ابتدا خود را یک فیلم مبتنی بر شاهپیرنگ نشان میدهد که بنا دارد تا داستان یک عشق قدیمی را به نمایش بگذارد) با خودمان توجیه کنیم، و بپذیریم که فیلم از شاهپیرنگ به خردهپیرنگ تغییر موضع داده، طبیعتا باید منتظر این باشیم که این خردهپیرنگها به بهترین شکل ممکن برای ما حل و فصل و واکاوی شوند. اما اتلاف وقت زیاد فیلم با داستان سارا، رها کردن کامل ماهی و بهروز و به یکباره برگشتن به موضوع این سهنفر نتیجهای جز چندپارگی فیلم نخواهد داشت. فیلم جز به رفتن بهروز و سارا، به هیچیک از خردهپیرنگهای مهم دیگر نمیپردازد و قطعا با ایجاد چنین وضعیتی از درون به خود ضربه خواهد زد.
حتی اگر چرخش فیلم را به این دلیل در نظر بگیریم که نویسنده و کارگردان قصد داشتهاند تا وضعیتهای مشابه این زنان را به ما نشان دهند که در نهایت سرنوشتی یکسان اما در موقعیت خود خواهند داشت، باز هم چندان موفق نبوده به دلیل اینکه مجالی به ماهی نمیدهد تا خود را بیشتر به ما بشناساند و در عوض زمان بسیاری را با سارا میگذراند و سعی میکند او را برایمان شرح دهد، پس عدم شناخت درست ما از ماهی و سر رفتن حوصلهمان از بودن بیدلیل با سارا و البته منفعل بودن بهروز در تمام این مدت، این همراهی را نیز دچار مشکل خواهد کرد و چنین حسی به درستی القا نخواهد شد.
گرچه که نگاه پناهنده به مسائل زنان تنها در شهری کوچک، مانند فیلم اولش، با ثبت قابهایی زیبا و کارگردانی قابلقبول و ترسیم یک جغرافیای درست از چیزی که مد نظرش بوده به طور جدا جدا، چه در داستان ماهی و چه در داستان سارا، میتواند برگ برندهی فیلم برای همراه شدن مخاطب باشد، اما ظاهرا تغییر استایل فیلمسازی پناهنده نسبت به فیلم اولش که اثری کوچک و بی ادعا بود، باعث شده تا او و البته نویسندهی فیلمنامه در میان ایدههای فراوان داستانی خود برای بیان عشق و تنهایی گم شوند و نتوانند به همهی ابعاد قصه به درستی رسیدگی کنند و در نهایت «اسرافیل» نمایشگر عشقهایی نصفهونیمه و داستانهایی پر از ابهام باشد که حل نشدن این ابهامات قطعا به ضرر فیلم تمام خواهد شد.