
- فیلمساز، با اتکا بر چندین سال زندگیِ شخصیت اصلیاش با اعمال مجرمانۀ خلافکاران و جنایتکاران و حذف این پیشزمینه، فیلم را دقیقاً از لحظهی تحول شخصیت شروع میکند.
- در «اهانت» کارآگاه جانسون پرسونایی دارد که به دلیل قرار گرفتنِ چندسالهاش در مرکز خشونت بر چهرهاش نقش بسته و در اکنونِ روایت، این پرسونا به خاطر حالت سادیسمی یک متهم در حین بازجویی برداشته میشود.
- یکی از تأثیرگذارترین لحظات فیلم، اوج بازجویی از مردی است به نام «باکستر» که به زعم کارآگاه جانسون، متهم اصلی ربودن کودکان و تجاوز و قتل است.
- فیلم روایتی غیرخطی دارد. روایتی کارآمد که حالات روحی جانسون را بهخوبی پوشش میدهد.
فیلم دقیقاً از لحظهای شروع میشود که کارآگاه جانسون نقاب را برمیدارد. مواجههای چندین ساله با قاتلان و متجاوزان، پرسونای کارآگاهی جنایی است که در همان دقیقهی ابتدایی فیلم طغیان میکند. بهنوعی او که چندین سال در معرض مشاهدۀ خشونت و کشف آن بوده، حال دچار سرکوبی روانی از نظر خشونت شده و در برابر متهمی باشخصیتی خاص، این خشم و خشونتِ سرکوبشده در نهاد او، خود را عیان میکند.
بنابراین فیلمساز، با اتکا بر چندین سال زندگیِ شخصیت اصلیاش با اعمال مجرمانۀ خلافکاران و جنایتکاران و حذف این پیشزمینه، فیلم را دقیقاً از لحظهی تحول شخصیت شروع میکند.
سادهتر اینکه «اهانت» درباره پلیسی است که سالها در معرض و مشاهدۀ امرِ خشونتبار بوده و خود گرچه با نقابی که ضد این خشونت است، در راستای اعمال قانون برمیآمده است، اما حالا یک متهم با گفتگویی کوبنده، نقاب را از چهرهاش برمیدارد و او را از جایگاه کارآگاه (قدرت)، به سمت متهم و مجرم شدن سوق میدهد.
پرسونا به زعم «یونگ» چهرهای فردی و اجتماعی است که شخص به دنیای اطرافش ارائه میکند. نقابی خودساخته، برای نهایت تأثیرگذاری بر غیر یا در جهت پنهان کردن ماهیت حقیقی خود. در «اهانت» کارآگاه جانسون پرسونایی دارد که به دلیل قرار گرفتنِ چندسالهاش در مرکز خشونت بر چهرهاش نقش بسته و در اکنونِ روایت، این پرسونا به خاطر حالت سادیسمی یک متهم در حین بازجویی برداشته میشود.
یکی از تأثیرگذارترین لحظات فیلم، اوج بازجویی از مردی است به نام «باکستر» که به زعم کارآگاه جانسون، متهم اصلی ربودن کودکان و تجاوز و قتل است. گفتگویی به شدت نمایشی و البته روانکاوانه که آرامآرام بهواسطه آن، نقاب از چهرهی جانسون میافتد:
«باکستر: کارهایی که من کردم نمی تونه بدتر از افکاری باشه که توی سر تو هست. من حاضر نیستم افکار تو رو داشته باشم.»
این، اوج مجادله لفظی است که منجر به طغیان کارآگاه جانسون میشود. این دیالوگ، اظهارنظری است کوبنده، از سوی یک متهم در حین بازجویی، به پلیسی که ناگاه با وجهی دیگر از روان خودش مواجه میشود. با این دیالوگ مهم است که جانسون با افکار خودش و روان خودش، بیپرده و عریان روبرو میشود.
بهگونهای که امر خشونتبار نه تنها در عملی نهفته است که یک جنایتکار مرتکب میشود، بلکه در فکر و تصورات نیز قابلرؤیت است. کارآگاه جانسون با این اظهارنظر متهم، خشونتی پنهان را که سالها در ذهن و تفکرش با نقاب پنهان نموده بود، با به قتل رساندن خود متهم عیان میکند. «باکستر» همچون یک روانکاو سادیسمی است که بیمارش، یعنی پلیس جنایی را محاکمه میکند.
بنابراین فیلم از نظر امر زیبا، با جابهجایی جایگاه پلیس و متهم، به جذابیتی مثالزدنی دست مییابد. تنها کافی است به این واژگونی دقت بیشتری کنیم که در «اهانت» یک پلیس، قاتل است! یک متهم یا بازجو شونده در حال تخریب بازجو کننده است! متهم به قتل، عقلانی البته سادیسمی به کنکاش در روان پلیسی که احتمالاً سالها خودش چنین رویهای داشت مشغول است! تمامی این موارد، کژ شدن رویه معمول است.
ختم کلام اظهارنظر باکستر نیز این جمله است: «تمام وجود تو از دیگران بدتره!»
کارآگاه جانسون، مجذوب قدرت متهم به قتل و تجاوز میشود. اینجا این سؤال برجسته است که چه کسی در بین دو شخصیت محوری یعنی متهم و پلیس، قویتر است؟ انگار تمام قدرت پلیسی جانسون در برابر این متهم فروکش میکند و پلیس عصبی، دیگر هیچ احساس برتری نسبت به چنین بیخیالی بیحدومرز متهم خیالیاش ندارد.
وقتی به این نکته فکر کنیم که متهم (باکستر) آیا اساساً مرتکب جنایت شده است یا نه، سویه روانکاوانه فیلم از منظر شخصیت کارآگاه جانسون، شمایل پیچیدهتری مییابد. باکستر که کارآگاه جانسون او را متهم اصلی تجاوز و قتل دختران نوجوان و کودک میداند و هم در برابر اوست که طغیان میکند، با خلاقیت در فیلمنامه، به شکلی کاملاً غیرمتعارف بازداشت میشود.
به طور کل، پروسۀ مشکوک شدنِ پلیس به باکستر، به گونهای است که هیچگونه یقینی را برای اتهام تجاوزکاری او ایجاد نمیکند. همین خلاقیت در نحوه معرفی باکستر، فیلمنامه و فیلم را به حیطهی روانشناسی میکشاند. چرا که نحوه بازداشت و مشکوک شدن پلیس بر باکستر نیز غیرطبیعی است. فیلمساز کلیشه رایج در بازداشت یک متهم را کنار میزند. باکستر با حالتی نامتعادل بر روی پلی در شب راه میرود و همین استدلالی میشود برای ظنین شدن بر او.
عدم یقین و ایجاد شبهه در مجرم بودن یا نبودن باکستر، بیش از هر چیزی عدم تعادل کارآگاه جانسون را نمایان میکند. به این دلیل که وقتی استدلالی منطقی در متهم نمودن وجود ندارد، سویهای روانی برای تفهیم اتهام برجسته میشود. نکته مهم، کشف دلیل اطمینان جانسون از این مسئله است که باکستر عامل جنایت است. به راستی چرا جانسون اینچنین با اطمینان او را جنایتکار میداند؟ با وجودی که باکستر فقط شیوهای خاص و سادیسمی را برای پاسخ به بازجویی پلیس پیشگرفته است و دلایل قطعی برای تفهیم اتهام به او وجود ندارد.
فیلم روایتی غیرخطی دارد. روایتی کارآمد که حالات روحی جانسون را بهخوبی پوشش میدهد. فیلمساز با وجودی که از ابتدا تا انتهای فیلم، چند بار برشهایی از لحظهی جدال جانسون و باکستر (پلیس و متهم) را نمایش میدهد، اما ضربه کاری منجر به مرگ را نشان نمیدهد تا در این میانه، فرصت کافی برای نمایش بازی روانی فیلمنامه و شخصیت اصلیاش را داشته باشد.
کارآگاه جانسون پس از قتل متهم اینگونه درباره مقتول اظهارنظر میکند: «اون هیچ حرفی که دلیل بر بیگناهیش باشه نگفت. از خودش دفاع نکرد. من براش بازیچه بودم و می ذاشت که من بزنمش»
صحنهای بسیار مهم در فیلم که از نظر روایی نیز به شدت کارآمد است، بازگشت کارآگاه به خانه و گفتگو با همسرش است. لحن به شدت عصبی او با همسرش همچنان همان پرسونایی است که او از کف داده است. اینجا جانسون آن روی نهفته و نقاب را بر میدارد و ماهیت اصلیاش را در برابر همسرش با پرخاشگری و حتی توهین رو میکند.
«تو چرا زیبا نیستی؟» جملات آشفته و غیر مرتبط به زبان میآورد و حرفهایش سویهای روانکاوانه با حالتی تفسیری دارد. جانسون در گفتگو با همسرش با لحنی پرخاشگر هر چیزی را تحلیل میکند و معنی و ماهیت جنایت و عمل خشونتآمیز را شرح میدهد. او جنایاتی را که در طول خدمتش در پلیس دیده بازگو میکند.
با تحولی در رفتار به شکل سادیسمی با همسرش برخورد میکند و نهایتاً کنایهآمیز به او میگوید: «حالت به هم خورد؟ متأسفم که باهات این کار رو کردم.» بهروشنی پیداست که کارآگاه جانسون قبل از به قتل رساندن باکستر چنان تأثیر روانی از او گرفت که اکنون در برابر همسرش نیز همان شیوهی سادیسمی مقتول را با همسرش در پیشگرفته است.