
- فیلمنامه و کارگردانی دچار مشکلات زیادی هستند.
- انتخاب و بازی بازیگران مناسب این فیلم نیستند.
- شکل روایی داستان، دست فیلم را برای مخاطب رو میکند.

«ایده اصلی» دومین ساخته سینمایی آزیتا موگویی است که آن را بودجهای بالا ساخته و تلاش کرده تا فیلماش تحت تاثیر فیلمهای تجاری هالیوودی باشد. فیلمنامه اثر را امیر عربی بر اساس طرحی از رضا کریمی به نگارش در آورده است. وقتی بناست تا در ژانر فیلم ساخته شود، مهمترین موضوع، شناخت قواعد ژانر از جانب نویسنده و سپس فیلمساز است و وفادار بودن به اصول ژانر میتواند اثری را موفق نماید.
اینکه کارگردانی در سینمای ما تلاش کند تا در ژانر فیلم بسازد و حتی برای رسیدن به هدفش از نمونههای خارجی کپیبرداری کند، به هیچوجه اتفاق بدی نیست و اتفاقاً میتواند نفسی تازه به سینما بدمد، به شرطی که حداقلها را رعایت کند و در درون خود داشته باشد. اما اگر فیلم همین حداقلها را نداشته باشد، نویسنده و فیلمساز شناختی از ژانر نداشته باشند و فیلم در نگارش فیلمنامه و کارگردانی دچار مشکل باشد، نه تنها نمیتواند موثر باشد، بلکه نتیجه عکس خواهد داد و نه اثری بر سینمای ما میگذارد و نه میتواند در نمایش یک داستان به ظاهر جنایی/اجتماعی موفق باشد.
«ایده اصلی» داستان درگیری سعید (بهرام رادان) با رویا (مریلا زارعی) همسر سابقش بر سر یک پروژه مهم در جزیره هندورابی است. آنها برای رسیدن به این پروژه دست به هرکاری میزنند و در راه رسیدن به این منظور دو دوست به نامهای لاله (هانیه توسلی) و نیما (پژمان جمشیدی) کمکشان میکنند.
فیلم با تصویری آغاز میشود که بر روی آن نوشته شده است، «داستان سعید»، یعنی بناست تا قصه از دید سعید برای بیننده روایت شود. سادهترین و سطحیترین تمهید فرمی برای یک داستان جنایی همین است که فیلمساز انتخاب کرده، یعنی یک بار اتفاقاتی را از جانب یکی از شخصیتها روایت کند و بار دیگر از جانب شخصیتی دیگر، که در اینجا با عنوان «داستان رویا» مطرح شده است.
عدم شناخت درست نویسنده و فیلمساز نسبت به جنس چنین فیلمهایی و البته ویژگیهای فیلمها در چنین ژانری، باعث شده تا آنها به زرق و برقی باورنکردنی در حد تیزرهای تبلیغاتی متوسل شوند. از همان صحنه ابتدایی این زرق و برق را میتوان به وضوح دید. ماشینهایی که آنها سوار میشوند، مکانهایی که در آن حضور دارند و حرفهایی که به یکدیگر میزنند، همگی تنها یک دلیل دارد، آن هم نمایش زرق و برقی در حد یک تبلیغ. نمایش همزمان چند تصویر در یک قاب، برای نشان دادن همه جهات ماشینها و قایقها (کپی شده صرف از روی سری فیلمهای «یاران اوشن» که البته این شکل از نمایش در آنجا کارکرد دارد). آن چیزی نیست که فیلم برای موفقیت نیاز دارد، و حتی همین رنگ و لعاب تقلبی، بلکه کار کردن روی دکوپاژ و دیالوگها، با همین فیلمنامه پر از اشکال، نیاز اصلی فیلم است.
اینکه چرا همه پولدارها در جزایر جنوبی هستند و کنار یکدیگر جمع شدهاند و اینکه چرا این شخصیتها به این شکل با یکدیگر صحبت و رفتار میکنند(توجه کنید به نخستین حضور سعید در دفتر رویا و بیان آن دیالوگ گل درشت از جانب او که خود را موفق میخواند و رویا نیز تایید میکند) و این آدمها از کجا آمدهاند که اینگونه حریص هستند و همگی سر یکدیگر کلاه میگذارند سوالات مهمی هستند که فیلم به وجودشان میآورد، و چون دلیل و منطقی برایشان ندارد، نمیتواند پاسخ درستی به آنها بدهد.
اما شکل روایی فیلم با تغییر زاویه دید داستان، از همان ابتدا دست خود را برای مخاطباش رو خواهد کرد. یعنی اینکه زمانی که یک بار داستان از دید سعید روایت میشود، پس مشخص است که همه اتفاقاتی که میبینیم، به شکلی دیگر نیز رقم خواهند خورد، شکلی که شخصیت اصلی را وارد چالش خواهد کرد و او حتی عقبتر از بیننده چیزهایی را خواهد فهمید. پس فیلم در همان دقایق ابتدایی در بحث روایتش شکست خورده است، حال اینکه عدم توانایی کارگردان در ثبت حتی یک قاب خوب و درست، چیدن یک میزانسن درست و حتی گرفتن یک بازی دقیق از بازیگرانش، ضعفهای فیلم را بسیار بیشتر خواهد کرد.
برای فیلمی با این هزینه، اشتباه راکوردی به شدت فاجعهبار است، در سکانسی که رویا به کانادا رفته تا نیما را ببیند و سعید را دور بزند، در کافه یکی از دوستانش در حال صحبت با اوست، نیما در حال بیلیارد بازی کردن است، میز بیلیارد خلوت است، بیست ثانیه بعد، همانجا و همان میز، از همان زاویه نشان داده میشود، بی آنکه اتفاق خاصی افتاده باشد، میز بیلیارد در شلوغترین حالت ممکن است. یا اینکه شخصیتهای وقتی گوشیهایشان را روی حالت بلندگو میگذارند، بیننده همان کیفیت صدایی را میشنود که وقتی شخصیتها هدفون در گوش دارند.
موضوعات پیش پا افتاده نیز در ساخت فیلم رعایت نشدهاند و اثر را دچار مشکلات عدیدهای نمودهاند. چرخش روایی فیلم، به هیچ وجه به فرم نمیرسد و در همان سطح باقی میماند، بیآنکه کمکی به تعلیق بیشتر فیلم بکند، بلکه نتیجه عکس نیز دارد و از ابتدا، میتوان انتهای فیلم را حدس زد. در واقع آگاهی فیلمساز به ضعفهای خودش و ناآگاهی او به تواناییهای مخاطباش، باعث شده تا هم در روایت (نوشتن اینکه داستان از دید چه کسی است، شوخی بزرگی با شعور مخاطب است) و هم در نگارش فیلمنامه دچار سو تفاهمهای بزرگی با خود و مخاطبانش شود.
گرههای فیلم به شدت سطحی هستند، گرهگشاییها نیز از آن سطحیتر، دقت کنید به پروسه انتخاب وکیل، وقتی مشخص میشود که او قلابی است، قطعا برای مخاطب سوالی مبنی بر اینکه او چگونه در دادگاه حاضر شده بوده و سعید نیز این موضوع را از نزدیک دیده و از همان دور کاربلد بودن او را تایید کرده، پیش خواهد آمد.
اینکه شخصیتی مثل سعید، که در ظاهر تا این حد توانمند است و همه از زرنگی او دم میزنند، میتواند اینقدر ساده باشد که به جای کنترل و بررسی کردن یکباره طرف معاملهاش،( وقتی بحث پولی میلیوندلاری در میان است)، آن هم در پاسگاهی محلی و یا سایتی که خود آن شخص معرفی کرده، چند بار و از چندجای مختلف او را چک میکرده، محتملترین چیزی است که به ذهن مخاطب میرسد، اما او پیاپی در سطحیترین حالات ممکن فریب میخورد. پس یا او تا این حد زرنگ نیست، و یا فیلم میخواهد فقط گرههای سطحیاش را به هر شکلی که شده باز نماید. پس اگر اینچنین ساده است، چرا به دنبال پروژههای چندین میلیون دلاری است، و چگونه به این درجه از موفقیت رسیده، و اگر نیست، چرا اینقدر زود و به سادگی فریب میخورد. سوال بزرگی که منطق درام و کشمکش آن را زیر سوال خواهد برد.
اینکه این شخصیتها با این حد از طماع و حریص بودن، چگونه توانستهاند سالها با یکدیگر کار موفق انجام دهند، سوال بزرگی دیگری است که در تمام مدت زمان فیلم مطرح است. در واقع طرحریزیهای فیلم برای گرهافکنی و گرهگشایی آنقدر فاجعهبار است، که بیننده با آن همه زرق و برق پیشرو، حس میکند با تیزر تبلیغاتی جزیره و شهرهای دیگر مواجه است تا با یک فیلم سینمایی. اما فیلمساز کار را به همینجا ختم نمیکند و شخصیت دیگری را به عنوان یک آقازاده وارد میدان میکند.
رامین نوریپناه(مهرداد صدیقیان) که گویی به افراد بزرگی وصل است و مسر است تا مناقصه را برنده شود. اما به ناگاه، فیلم در حالتی دلبهخواهی(نه از درون خود و با قصه، بلکه با تصمیم بیرونی فیلمساز) رویا و سعید را با یکدیگر همراه میکند(که این مساله قطعاً فیلم را تبدیل به یک کمدی دسته چندم میکند نه یک فیلم جنایی) و در سکانس اسفناک پایانی اثر، وقتی همه در مناقصه شرکت کردهاند و پیش از آن نیز سعید مرموزترین و خطرناکترین شخصیت فیلم یعنی فردی که مسئول اهدای قراردادهاست و ظاهراً شخصی است که همهگونه خلافی انجام میدهد و ترسی ندارد را با یک تهدید خندهآمیز مجبور به تغییر عقیده کرده است، پروژه به سعید واگذار میشود.
در جلسه مزایده، شخصیتها با تمام زرنگیای که دارند به یکدیگر چشمک میزنند و میخندند و گویی از اینکه دیگران از روابط پشتپرده آنها با خبر شوند هیچ ابایی ندارند و معلوم نیست آن همه پنهانکاری برای چه بوده است و آن آقازاده با تمام روابطش مینشیند و اخم میکند، و گویی از مخاطبی که دارد فیلم را میبیند نیز دستاش برای رسیدن به پروژه کوتاهتر است و دیگران برای سعید کف میزنند، رویا برای او دست تکان میدهد و پروژه به سعید و رویا میرسد و سوال دیگری که پیش میآید این است که خب حالا چه شد؟ تعدا زیادی سفر، ماشینهای گران، کشور خارجی، بازیگر خارجی و این همه شخصیت طماع و حریص که نه رفاقت میدانند، نه عشق و نه انسانیت و در عین حال از سادهترین راههای ممکن فریب میخورند، برای چه چیزی این همه تقلا کردند؟ برا اینکه پروژه به سعید و رویا برسد؟ بهتر نبود از همان ابتدا اصلا داستان سعید و رویا را نمیدیدیم و پروژه به آنها داده میشد؟ نیازی به این حجم از هزینه نیز نبود تا فیلمی ساخته شود که نه فیلمنامه دارد، نه کارگردانش ذرهای کارش را بلد است، نه بازیگران درست انتخاب شدهاند و درست ایفای نقش میکنند و در نهایت بیننده با اشتباهات راکوردی و کمهوش انگاشتهشدن خودش مواجه شود.
زمانی که فیلمنامه اثری درست نباشد، پایه و اساس و منطقاش اصولی نباشد، خرج زیاد، بازیگران و صحنههای به ظاهر پر زرق و برق کمکی به فیلم شدن یک مجموعه تصویر نخواهند کرد، و از این رو «ایده اصلی» در بهترین حالت یک تیزر تبلیغاتی بلند است، نه بیشتر.