
«اینجا بدون من» چهارمین ساختهی بهرام توکلی است که فیلمنامهی آن را از نمایشنامهی «باغ وحش شیشهای» اثر تنسی ویلیامز اقتباس کرده و در آن تلاش نموده تا با ایجاد تغییراتی کوچک نسبت به منبع اقتباس هم فضایی ایرانی برای فیلم ایجاد نماید و هم پایان آن را به شکلی دیگر رقم بزند.
توکلی در «اینجا بدون من» منبعی را برای اقتباس بر میگزیند که قرابتهایی با زندگی یک خانوادهی سطحپایین در کشور خودمان داشته باشد. فیلم به مانند نمایشنامه چهار شخصیت دارد و در آن شخصیت پسر نقش محوریتری را ایفا میکند.
نمایشنامهی ویلیامز در زمان رکود شدید اقتصادی در آمریکا روایت میشود و از این رو سختیها و مصائب قشر کارگر بسیار در آن نمود دارد. اما هوشمندی توکلی در استفاده از المانهای ایرانی و فضاسازی درست در عین وفادار بودن به متن اصلی باعث میشود تا بدون آگاه بودن نسبت به منبع اقتباس و خواندن آن نیز بتوان از فیلم سر در آورد و با آن همراه شد.
فیلم با نمایش احسان (صابر ابر) در اتوبوس و مونولوگی که میگوید آغاز میشود. همین سکانس کوتاه ما را آماده میکند تا با روایتی سوبژکتیو از جانب او همراه باشیم. از اینجا به به بعد فیلم وارد دنیای خانوادهی سه نفرهی احسان میشود؛ خانوادهای شامل او، مادرش (فاطمه معتمد آریا) و خواهرش، یلدا (نگار جواهریان) که در خانهای محقر زندگی میکنند. مادر کارگر است و یلدا به دلیل مشکل جسمانیای که دارد خانهنشین، پس همهچیز مهیاست تا ما نیز وارد دنیای کوچک و بیآرزوی آنها شویم.
وقتی با فیلمی مواجه هستیم که نوع کنش و برخورد شخصیتها در آن از خط داستانی پیشی میگیرد و به عبارت بهتر خط داستانیای به شکل مرسوم در آن وجود ندارد، پس شخصیتپردازی و درک نوع زیست شخصیتها در صورت تاثیرگذار بودن روی روند زندگیشان بسیار مهم است که این زیست به جغرافیا، جبرها و محیط باز میگردد.
اتفاقی که در فیلم توکلی به خوبی رخ میدهد این است که شخصیتپردازی و تعریف جغرافیا در آن به وضوح تاثیرگذار است. یعنی از زمانی که شخصیتها وارد خانه میشوند و به تبع آنها ما نیز وارد این محیط میشویم، به خوبی میتوانیم دنیای شخصی و کمی نامتعارف آنها را درک نماییم. آدمهای فیلم دست از آرزوهایشان کشیدهاند و در دنیای بسیار کوچک خود با حسرتهایشان زندگی میکنند. این زندگی آنقدر دچار سکون و کممایگی است که کوچکترین اتفاقی هم میتواند آن را بسیار روبه خوشبختی ببرد و هم میتواند آن را نابود نماید.
به عنوان مثال تاکید مادر خانواده برای عوض کردن کاناپه و همزمان تاکید فیلمساز از طریق ایجاد میزانسن درست و نمایش اهمیت این کاناپه در خانه، باعث میشود تا ما نیز بدانیم چنین تغییر کوچک و به ظاهر بیاهمیتی چه تاثیر بسزایی میتواند در زندگی این شخصیتها داشته باشد. در نقطهی مقابل مادر اما، احسان حضور دارد.
شخصیتی که خود میداند کمی عجیب و غریب است و خود نیز اعتراف میکند برای آسایش خواهر و مادرش از همهی علایقش صرفنظر کرده است. آدمی فیلمباز که عاشق نوشتن است اما خودش هم میداند که نمیتواند بنویسد. او به مادرش با حسرت میگوید: «تو میدونی من میتونم بنویسم» و گویی خودش هم باور دارد در این زندگی تنها میداند که میتواند اما کاری برای عملی شدنش نمیتواند انجام دهد.
او تغییر را در رفتن و فرار کردن از این موقعیت میبیند و میخواهد از خانه و کشور خارج شود. یلدا هم در جایی میان این دو به بازی با عروسکهای شیشهای خود مشغول است و به دلیل ضعف جسمانیاش اعتماد به نفس ندارد. هر سه این شخصیتها، همانند خانهی کوچکشان آمادهی این هستند تا یک اتفاق و یا یک تلنگر به کلی وضعیتشان را تغییر دهد. و چه چیزی قابل پذیرشتر از شروع یک داستان عاشقانه. حضور رضا (پارسا پیروزفر) در خانه/جهان شخصی این سه نفر تغییرات عمدهای را ایجاد میکند و تلاطمهای شدیدی را به وجود میآورد.
در یک قرینهسازی در جهان مادی و غیرمادی این خانه و خانواده، همزمان با حضور رضا، کاناپه نیز عوض میشود. یعنی نخستین تغییر در راه نو شدن این جهان از لحاظ ظاهری رخ میدهد، اما گویی انسانهای بیآرزوی فیلم همیشه باید بیآرزو باشند و به آنچیزی که میخواهند نرسند.
احسان که میداند دنیای خانه، مادر و خواهرش در نظر دیگران عجیب به نظر خواهند رسید، چندان تلاشی برای مقابله با آنها و خصوصا مادرش نمیکند، اما همواره به دنبال راه نجاتی از این شرایط است (او به مادرش پیشنهاد میدهد که شیر گاز را باز کنند و درزها را ببندند تا از این شرایط خلاص شوند). او میخواهد خواهر و مادرش را به رضا بسپارد و برود، اما اتفاقات طور دیگری رقم میخورند.
درک و تاکید درست استتیکی فیلمساز از فضاسازی یک خانهی محقر و سرد که آرزوها در آن مرده و استفاده از رنگهای مناسب برای القای چنین حسی، باعث میشود تا فیلم از آغاز تا یک سوم پایانیاش، با استفاده از رنگهای سرد و تلفیق آن با شخصیتپردازی و دیالوگهای شخصیتها، فضایی را ایجاد کند که این بیآرزویی و استیصال به بهترین شکل به ما منتقل شود و زمانی که میخواهد تغییرات اساسی را نشان دهد، از زمینهی سوبژکتیوی که در ابتدای فیلم فراهم کرده به موقع و درست استفاده کند و حالا بازی با رنگها نیز شکل دیگری به خود بگیرند.
احسان در جایی از یک سوم پایانی فیلم در سینما نشسته و از عجیب بودن خود میگوید. به ناگاه و پس از اینکه رضا تصمیم میگیرد تا با یلدا ازدواج کند، رنگها در فیلم رو به گرمی میروند و احسان که در حال رفتن بوده با تلفن مادر روی کاناپهی خانه دیده میشود. از اینجاست که هم توکلی دست به پایان نمایشنامه میبرد و پایانی دیگر را برای فیلم خود رقم میزند و هم به وضوح مرز بین واقعیت و رویا در فیلم شکسته میشود.
حالا هم ما میتوانیم در ذهن احسان باشیم و خوشی خانوادهاش را ببینیم و هم میتوانیم در واقعیت باشیم و باور کنیم که همهچیز خوب شده و بازهم این احسان است که با دغدغههای ذهنی خود دستوپنجه نرم میکند و یا حتی اینها همگی فکرهای احسان در جهان ذهنی خود است که همهچیز را در قالب فیلمها و قابل تغییر میبیند و میتواند وقایع را خود بنویسد و کارگردانی کند.
مادر که شب قبل قصد خودکشی داشته، با آمدن یلدا و اظهار اینکه رضا با او تماس گرفته به کارخانه میرود و برای همه شیرینی میبرد، رضا و یلدا با هم ازدواج میکنند و احسان هم ظاهرا دیگر به آن انبار منفور نمیرود. ویژگی جذابی که روایت سوبژکتیو فیلم (که انتخاب درستی برای چنین جهانی است) میدهد دقیقا در همین نقطه است که هرکسی را با داشتهها و تمایلات خودش با خود همراه میکند. آن لبخند پایانی احسان در هنگام تماشای خانوادهاش و عدم توجه آنها به این سمت و خشک شدن همان لبخند روی لبانش معانی متعددی را شامل خواهد شد و فیلم در پایانبندی آنقدر منعطف عمل میکند که هر برداشتی از آن را بتوان معتبر دانست.
اما میتوان با توجه به داشتههای ذهن احسان و اینکه او انسانی است که در لابهلای فیلمها زندگی میکند و خودش هم میداند که دنیای غیرواقعی فیلمها را بسیار دوست دارد، شاید نگاه فیلمگونه به زندگی خود و خانوادهاش را بیشتر بپسندد و در رویای فیلم خودش زندگی کند و واقعیت چیز دیگری باشد.
هرچه که هست «اینجا بدون من» از آغاز تا پایان در استفاده از المانهای سینمایی خود درست کار میکند. فیلم از جای درستی شروع میشود، در جای درستی هم پایان مییابد و در این بین شخصیتپردازی در فیلم حرف اول را خواهد زد و دیالوگها با توجه به خاصیت شخصیتها بسیار کارکرد مهمی پیدا میکنند و با توجه به اینکه فضای خانه/جهان شخصیتها در فیلم تاثیر بسزایی دارد، میزانسن و نمایش حلشدگی شخصیتها در این میزانسن با استفاده از تاکیدات دکوپاژی فیلمساز و دوربینی دقیق بسیار مهم جلوه مینماید و در درک دنیای واقعی و جهان ذهنی احسان و چیزی که در فیلم بین فیلمباز بودن احسان و واقعیت گام بر میدارد نقش بسیار اساسی را ایفا میکند.
از این رو «اینجا بدون من» یکی از موفقترین آثار اقتباسی در سالهای اخیر سینمای ما و یکی از بهترین (اگر نگوییم بهترین) فیلمهای بهرام توکلی است که هم فیلمنامهای قابل اتکا دارد و هم اجرایش قابل قبول است.