
مهرجویی در میان کارگردانان ایرانی شاید تنها یکهتازی باشد که در اقتباس از آثار ادبی کسی به گرد پای وی نمیرسد. در کنار اقتباسهای ادبی او، اقتباسهای سینمایی نیز به چشم میخورد که «بانو» از همین جمله است.
مهرجویی با اقتباس از موقعیت روایی فیلم «ویریدیانا»، آن را برخلاف بونوئل که در جهت نقد مسیحیت به کار گرفته بود، برای واکاوی شخصیت اصلی فیلمش استفاده میکند. «ویریدیانا»ی مهرجویی به «هامون» زنانهای میماند که به جای کندوکاو درونیات شخصیت مرد، به درونیات شخصیت زن میپردازد.
رواندرمانی اگزیستانسیال که یکی از مدرنترین رویکردها در روانکاوی امروز است، منشاء روانرنجوریها را در منازعه درونی فرد بر سر پذیرش یا انکار مفروضات مسلم هستی میداند. به عبارت بهتر در همان جایی که شخص دست به انکار حقایق اجتنابناپذیر هستی (مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی در معنای اگزیستانسیالیستی خود) میزند، رواننژندی آغاز میگردد.
این رویکرد در روانکاوی، راه درمان مشکلات روانی فرد را پذیرش تمام و کمال حقایق هستی میداند. بنا به نظریات رواندرمانی اگزیستانسیال، فرد در این جهان تنها است و نه والدین میتوانند این تنهایی را پر کنند و نه همسر و فرزند. از این رو اگر شخصی به هر روشی سعی در انکار این تنهایی داشته باشد، دچار روانرنجوریهای گوناگونی میگردد.
مهرجویی در «بانو» کشمکش درونی قهرمان اصلی خویش را بر سر گریز از تنهایی وجودی به تصویر میکشد. مریم بانو (بیتا فرهی) از زمانی که به یاد دارد درگیر فرار از تنهاییاش بوده است. مادامی که خانوادههای دیگر کودکان آسایشگاه در روز یکشنبه به ملاقات فرزندانشان میآمدند و هدیهای به آنها میدادند، مریمِ خردسال به گوشهای پناه میبرد تا به یاد نیاورد که در کشوری غریب و به دور از خانواده به سر میبرد.
در ابتدای فیلم محمود در حال جمع کردن وسایلش برای رفتن به سفری کاری است. مریم بانو به او میگوید: «اگر میدونستم سفرت این قدر طول میکشه، منم باهات میاومدم…. آخه چرا من همیشه باید تنها باشم. من دلم میخوام با تو زندگی کنم؛ تو توی همین شهر باشی.» در مقابل محمود به او پاسخ میدهد: « آخه وقتی من اینجام، مگه تو با من زندگی میکنی؟ تو که خوب با این چیز میزا (به کتب و نقاشیخطها اشاره میکند) کنار اومدی. در روی خودت بستی و مشغول راز و نیازی.» کنار آمدن بانو با این چیز میزها از سر علاقه و اشتیاق به عرفان شرقی نیست، بلکه از سر ناچاری است تا در غیبتهای طولانی و پیدرپی شوهرش مجالی برای انکار تنهاییاش پیدا کند.
شوک اولیه زمانی به مریم وارد میشود که متوجه میگردد شوهرش با زن دیگری در رابطه است. اینجا دقیقا اولین نقطهی فیلم است که تنهایی قهرمان همچون پتکی بر سرش فرود میآید. او طبق معمول دست به انکار تنهایی خویش میزند. بدین سبب مدتی را به نوشتن میگذراند و کمی بعد چند غریبه را به منزلش راه میدهد. عدم توانایی بانو در بروز واکنشی منطقی در برابر خیانت شوهرش خود دالی بر این است که او از مشکلات روانی (هرچند کوچک) رنج میبرد.
بانو از ورود کرمعلی (فردوس کاویانی) و هاجر (گوهر خیراندیش) به خانهی خود استقبال میکند. علت این کنش نه در نیت خیر بانو نهفته است و نه در مستحق بودن کرمعلی و همسرش، بلکه او به دنبال پر کردن خلاءای است که یک عمر سعی در انکارش داشته و حالا با رفتن شوهرش بیش از پیش آشکار شده است. بر خلاف ادعاهای شمسی خانم نظافتچی خانه (حمیده خیرآبادی) و دوست قدیمیاش (محمود کلاری) که خطرات احتمالی حضور بیگانگان در خانهاش را به او گوشزد میکنند، بانو مصر است که این افراد ناشناس را نگهداری کند.
شمسی خانم بانو را به دلیل پذیرش غریبهها ترک میکند، با این وجود بانو همچنان بر سر موضع خود استوار است. بانو به خیال خویش درمان دردش را یافته است، پس چشمش را بر روی ورود غریبههای دیگر میبندد. او حتی به گفتههای هاجر و شیرین (سیما تیرانداز) مبنی بر گذشتهی ناموجه قربانسالار (عزتالله انتظامی) توجهی نمیکند.
مهرجویی این رضایت خاطر بانو را به زیبایی در سکانسی تصویر کرده است. وقتی مریم بانو و مستاجران جدید برای دومین بار بر سر یک سفر جمع میشوند، بانو برخلاف موارد پیشین که با لباس مشکی در همه جا حضور مییافت، با لباسی سفید بر سر سفر حاضر میشود. بانو چنان سر مست از گرمای حرارت حضور غریبهها است که گویی دیگر مفهومی به نام تنهایی براش معنا ندارد.
چندی بعد در نزدیکی طلوع آفتاب، بانو متوجه دزدی قربانسالار از خانهاش میگردد. اینجا است که شوک دوم به او وارد میشود. شوکی که تمام آن چه را مریم بانو رشته بود پنبه میکند و تنهاییاش را حتی بیشتر از زمانی که شوهرش او را ترک میکرد، عیان میکند. اهمیت خیانت دوم در آنجا است که به بانو میفهماند، بیگانگان برای خود او در اینجا جمع نگشتهاند، بلکه به دنبال منافع خویشاند و زمانی که کیسههایش خالی شود، او را ترک میکنند.
این تنهایی درمان ندارد. گریزناپذیر است. تنها درمانش پذیرش آن است. از این رو او بیش از پیش کارکرد روانی خویش را از دست میدهد و بحرانهای شدید روحی را پشت سر میگذارد. پس از بازگشت محمود از سفر و گذر زمان است که او به یک ثبات نسبی میرسد.
بانو پس از مواجه با فراز و نشیبهای گوناگون و تلاشهای پیدرپی برای فرار از تنهایی به این نتیجه میرسد که تنها درمان این درد، پذیرفتن آن است. بنابراین خانه و شوهر خویش را ترک میکند تا شاید بتواند با پذیرش تنهایی، زندگیاش را بازیابد. این دقیقا نمود همان چیزی است که در رواندرمانی اگزیستانسیال مطرح میشود. یعنی فرد با پذیرش حقایق انکارناپذیر هستی (در اینجا تنهایی) از بروز روانرنجوریهایی جلوگیری میکند که در رفتار و گفتار هر فردی متجلی میشوند.
یکی از مشکلاتی که به یکدستی فیلم لطمه زده، نمایش فاصلهی طبقاتی است. با اینکه مهرجویی در مصاحبههایش از خوانشهای طبقهمحور فیلم ابراز ناراحتی کرده، اما وجود آن غیرقابل کتمان است. وجود فاصلهی طبقاتی در فیلم به جای آنکه مخاطب را به سمت درک بهتر بحران وجودی شخصیت اصلی بکشاند، او را متوجه نگاهی تبعیضآمیز به طبقهی فرودست میکند، که به گفتهی مهرجویی چنین قصدی از آن نداشته است.