
- «ببرها نمیترسند» افسانه یتیمانی است که باید با جهان ارواح سر و کله بزنند.
- این فیلم طرفداران سینمای وحشت را سر در گم میکند.
- پائولا لارا، نمایندهی کسانی است که کودکیشان از آنها ربوده شده.
- لارا در بین بازیگران خردسال فیلم میدرخشد.
سینماروهایی که اولین بار در سال ۲۰۰۱ با فیلم ترسناک «ستون فقرات شیطان» با «گی یرمو دل تورو» آشنا شدند ممکن است با تماشای «ببرها نمیترسند» به یاد او بیفتند. «ببرها نمیترسند» افسانه دیگری از یتیمانی است که باید هم با جهان ارواح سر و کله بزنند و هم با پوست و گوشت خود خشونتها و درگیریهای اطرافشان (این بار، جنگ مواد مخدر مکزیک) را حس کنند.
این فیلم عجیب در کارنامه فیلمسازی نویسنده-کارگردان عیسی لوپز، فیلمسازی مکزیکی که با فیلمهای کمدی و عاشقانه خود شناخته میشود، طرفداران سینمای وحشت که امیدوارند شاهد ظهور یک ستاره جدید در این ژانر باشند را سردرگم میکند. اما این باعث نشده فیلمسازان مؤثری مانند دل تورو، «نیل گایمن» و «استیون کینگ» طرفداران را به تماشای این فیلم تشویق نکنند – و نباید هم اینطور بشود.
تیتراژ آغازین، کسانی که نمیدانند چند هزار نفر انسان بیگناه در طول جنگ مواد مخدر مکزیک کشته یا ناپدید شدهاند را آگاه میکند؛ اول محلههایی که به شهر اشباح تبدیل شدهاند را توصیف میکند و بعد چهار پسر جوان که ساکن یکی از این محلهها هستند را معرفی میکند.
این خانواده خودساخته از یتیمان به ریاست «شاین» (خوان رامون لوپز)، روی پشت بام یک ساختمان متروکه پناه گرفتهاند و با گدایی خرج زندگی خود را در میآورند: خیلی زود، شاین را میبینیم که در یک کوچه جسورانه آیفون یک قاچاقچیِ مست را میدزدد؛ او که نمیداند این مرد مست، کاکو (یانیس گوررو)، چقدر دوست و آشنا دارد، اسلحه او را هم کش میرود و به سرعت در تاریکی پناه میگیرد. خیلی زود، کاکو و زیردستانش محله را در جستجوی کودکی که از او دزدی کرده، زیر و رو میکنند.
در همین زمان با استرلا (پائولا لارا) آشنا میشویم، دختر بچهای که از آرامترین زندگی ممکن در این محله برخوردار است. او در جواب یکی از تکالیف مدرسهاش، افسانهای درباره شاهزاده و ببرهایی میسازد که استعاره اصلی فیلم را تشکیل میدهند و نماینده کسانی هستند که کودکیشان از آنها ربوده شده و باید به حیواناتی نترس تبدیل شوند.
متأسفانه، استرلا خیلی زود به جمع آنها میپیوندد، چون مادرش توسط باندی (هواسکا) به رهبری یک سیاستمدار محلی، دزدیده شده و به قتل رسیده است. ظاهراً از این جا به بعد، نهر فراطبیعی و کوچکی از خون وارد دنیای او میشود و با دقت راه خانه او را در پیش میگیرد و بارها در صحنههای بعدی هم ظاهر میگردد. استرلا باور دارد که میتواند سه آرزوی برآورده شده داشته باشد (معلمش کمی پیش این را به او هدیه داده) و وقتی از اولین آرزو استفاده میکند تا مادرش را به زندگی برگرداند، یک اتفاق وحشتناک به او میفهماند که این داستان پیچیدهتر از افسانههای معمولی است.
استرلا با باند شاین آشنا و دوست میشود و آنقدر با آنها به مشکل برمیخورد که موقتاً جهان ارواح را فراموش میکند. کاکو و رؤسایش برای پس گرفتن آیفون جدی و مصر هستند. وقتی فیلم خطرهای مخوفی که در پیش روی آنهاست را به تصویر میکشد، از چشم شخصیتهایی به قضایا نگاه میکند که با وجود اینکه این خطرها را میفهمند اما مثل هر کودک دیگری، قوانین دنیا را به درستی درک نمیکنند.
کارگردان لوپز درست همانقدر بیخیالی به کار میبرد که فیلم لازم دارد تا نشان دهد که روحیه آنها با جنگ و درگیری در هم نشکسته است؛ و در عین حال طراحان جلوههای ویژه فیلم با استفاده از شبیهسازیهای کامپیوتری بینقص به آرامی نشان میدهند که جهان مردگان چقدر به مشکلات و دردسرهای استرلا علاقمند است.
لارا در بین بازیگران خردسال فیلم میدرخشد، هرچند لوپز مانند یک فیلمساز آمریکایی با ذهنیت تجاری از این بچه استفاده نمیکند: استرلا و شاین اَبَر بچههای شجاعی نیستند که از همان ابتدا سرنوشتشان این باشد که بر قاتلینی که در تعقیبشان هستند غلبه کنند. اگر بتوانند زنده بمانند، به یک پیروزی که خبرش در رسانههای محلی بپیچد، دست نخواهند یافت. بهترین اتفاقی که ممکن است برایشان بیفتد این است که ارواح وهمانگیزی که دائماً استرلا را میترسانند، در نهایت جانب او را بگیرند.