
- «ببرها نمیترسند» در جهنمی از ناسازگاری و ناهمخوانی رخ میدهد.
- فیلمی جسورانه و ابتکاری که نمیتواند در همهی صحنهها به هدف جاهطلبانهی خود دست یابد.
- فیلم مانند «هزارتوی پن» افسانهای کودکانه، اما تأثیرگذارتر و ترسناکتر است.
- لوپز این فیلم ترسناک را با سرعتی سرسام آور پیش میبرد.
- «عیسی لوپز» هم خیالپرداز است و هم واقعگرا.
«ببرها نمیترسند» در جهنمی از ناسازگاری و ناهمخوانی رخ میدهد. دنیایی که هم منطقه جنگی است و هم زمین بازی، منظرهای خونآلود از خیابانهای تاریک و مخفیگاههای پشت بامی، جایی که بچهها میدوند، میخندند و بازی میکنند و همزمان از مردان بسیار بدی که آنها را یتیم کردهاند میگریزند – و در نهایت با آنها میجنگند. اگر گزارشهای سرکوب نظامی حکومت مکزیک علیه تجارت مواد مخدر که از سال ۲۰۰۶ شروع شد را شنیده باشید، این داستان خشونتآمیز از خط مقدم جنگ در ابتدا برایتان به طرز وحشتناکی آشنا خواهد بود.
اما نویسنده-کارگردان «عیسی لوپز» هم خیالپرداز است هم واقعگرا، و حالا قصد دارد قساوتهای بیرحمانه جنگ مواد مخدر را از پشت منشور افسانه به تصویر بکشد. خزندگان و حشرات بالدار از گوشه و کنار طراحی صحنه «آنا سولارس» بیرون میزنند. نقاشیهای دیواری مدام جان میگیرند، خصوصاً ببر غرندهای که هم در عنوان فیلم حضور دارد هم در گفتگوهای بچهها. رد باریک و قرمزِ خون در خیابانها کشیده شده، از پلهها بالا میرود و با نهانکاری و منظوری فراطبیعی، راه خود را در داستان باز میکند.
قهرمان کوچک داستان، «استرلا» (با بازی عالی پائولا لارا)، در ابتدا زمانی متوجه خزش رد خون روی دیوارها میشود که بعد از یک روز بسیار خشونت بار در مدرسه (که شاید چندان هم نامعمول نباشد) به خانه برمیگردد. استرلا صدای شلیک گلوله در نزدیکی کلاسش را شنیده و در راه خانه از کنار یک جسد تازه عبور میکند، انگار خون هشداری برای وحشتهای بیشتر است. بدترین اتفاق ممکن رخ داده است: مادر عزیزش هیچ جا نیست و وقتی کودکان محله به استرلا میگویند که قاچاقچیها مادرش را دزدیده و احتمالاً کشتهاند، استرلا دلیلی برای باور نکردن حرفشان ندارد.
باقی زمان این فیلم خشن و زودگذر، صرف تلاش استرلا برای یافتن مادرش میشود. او در این مسیر از کمک دیگر بچههای محله، که آنها هم به شکل سبعانهای از خانوادههایشان جدا شدهاند، بهره میگیرد. رئیسشان «ال شاین» (خوان رامون لوپز) است، کودکی سرسخت که به تازگی یک اسلحه و یک تلفن همراه را از یکی از قاچاقچیهای محلی به نام کاکو (یانیس گوررو) دزدیده است.
این اتفاق آغازگر جنگی بر سر قلمرو است که در آن استرلا نقشی اساسی دارد. او نیز مانند بسیاری از قهرمانهای افسانهای میتواند سه آرزوی برآورده شده داشته باشد، هدیهای که نفرین از آب در میآید زیرا هیچکدام از آرزوهای ناامیدانه و نیکخواهانهاش آنطور که میخواهد یا انتظار دارد، برآورده نمیشوند.
همین حرف را درباره «ببرها نمیترسند» هم میتوان زد، فیلمی جسورانه و ابتکاری که نمیتواند در همه صحنهها به هدف جاهطلبانه خود دست بیابد. ادغام آسیبهای تاریخی و واقعگرایی جادویی مشخصاً وامدار «گی یرمو دل تورو» است – آن حشرات بالدار ممکن است از «هزارتوی پن» وارد این فیلم شده باشند – و هدف این فیلم، در این زمینه، هم چندان متفاوت نیست: محو کردن مرزهای بین واقعیت و افسانه، و روشن کردن بخش تاریکی از تاریخ بشری با استفاده از کلیشههای داستانیِ خیر و شر.
«ببرها نمیترسند» مانند «هزارتوی پن» افسانهای کودکانه است که به خودی خود تأثیرگذارتر و ترسناکتر از آنی است که مناسب کودکان باشد. اما این تناقض به هیچ عنوان ایراد محسوب نمیشود، بلکه نشانه نوعی تمامیت قطعی است، نشانه عزم و اراده برای استفاده از نقطه نظرِ دختری کوچک به منظور تقویت (و نه تضعیف) خوف و وحشت جنگ. در اصل، به سختی میتوان از برخورد و درگیری بین این کودکان تحتتأثیر قرار نگرفت، کودکانی که خیلی زود بزرگ شدهاند و هیولاهایی مسلح در بینشان زندگی میکنند.
اگر جهان فیلم اینقدر آشفته نبود و منطقیتر به آن نگاه میشد، و اگر بخشهای فراطبیعی و صحنههای ترسناک گاه و بیگاه به جای اینکه با جلوههای دیجیتال این سو و آن سو پراکنده شوند، از دل خود فیلم بر میخاستند، آنگاه هم احساسات و هم وحشت میتوانستند عمیقتر جلوه کنند.
لوپز این فیلم ترسناک را با سرعتی سرسام آور پیش میبرد و هیچگاه آن نیروی محرکه و جریانِ رؤیایی لازم را به آن نمیدهد. فیلمسازی، با تدوین ناآرام و بیقرار و فیلمبرداری دست لرزان، اغلب نشانگرِ تقریبی خودآگاهانه از قدرتِ شجاعانه است نه خود واقعیِ آن.
لارا بازیگر جوان فوق العادهای است و نگاهش حتی حواسِ پرتِ دوربین را هم جذب خود میکند. حتی در وحشتزدهترین حالت استرلا هم به شجاعت ذاتیاش شک نمیکنیم و او به حق در مرکز ثقل اخلاقی این فیلم جای دارد. نمیتوانید جلوی علاقه خود به او را بگیرید، حتی وقتی که حس میکنید به جای شرکت داشتن در ماجرا، فقط از دور نظارهگرِ دلسوز او هستید.