
- «بدن مسیح» به نسخهی جدیتر «مارمولک» کمال تبریزی میماند. فیلمی که از همان موقعیت در راستای دیگری بهره میگیرد.
- طنز سیاه و تلخ کوماسا در آنجا است که یک گناهکار در شریعت مسیح، با آنکه به گناهش معترف است و خواهان بخشیده شدن، آمرزیده نمیگردد.
- نمای انتهایی فیلم که دنیل را در شمایلی از یک انسان خونخوار و جانی نمایش میدهد، ماحصل برخوردی است که درنهایت به ضربالمثل، آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب منتهی میگردد.
- کوماسا با بیرحمی این تناقضها را برملا میکند و این همان برگ برندهی او است. دنیل نمودی از انسان سر تا پا متناقض امروزی است که هم گناه میکند و هم به دلبستهی راه و رسم مسیح است.

نود و دومین مراسم اسکار در حالی برگزار شد که جهان سینما سال پرباری را پشت سر گذاشته بود. سالی که هم تعدد فیلمهای با کیفیتش نسبت به سالهای گذشته بسیار چشمگیرتر بود، و هم چهرههای برجستهی فراوانی در آن حضور داشتند؛ از اسکورسیزی و تیمش گرفته تا کلینت ایستوود و ترنس مالیک و … .
اوضاع در میان نامزدهای اسکار بهترین فیلم بینالمللی نیز به همین منوال بود، و غالب فیلمها از «بینوایان» لاج لی گرفته تا «انگل» و «درد و شکوه»، آثار شاخصی به حساب میآمدند. فیلم متفاوت یان کوماسا نیز با قرار گرفتن در کنار این نامزدها یکی دیگر از فیلمهای عمیق و تاثیرگذار این سال بود.
«بدن مسیح» به نسخهی جدیتر «مارمولک» کمال تبریزی میماند. فیلمی که از همان موقعیت در راستای دیگری بهره میگیرد. دنیل (بارتوش بیلینیا) به علت قتل غیرعمد در ندامتگاه جوانان به سر میبرد. از همین رو با اینکه آرزوی کشیش شدن را در سر میپروراند، اما مدارس دینی حاضر به پذیرش او نیستند. دنیل برای خروج از ندامتگاه و رفتن به یک کارگاه چوببری آزادی مشروط میگیرد و در این بین به صورت اتفاقی وارد یک کلیسا میشود. با موقعیتی که در این کلیسا به وجود میآید، دیگران تصور میکنند که او یک پدر روحانی است.
این موقعیت از آن دست تغییر هویتهاییست است که پیشتر در فیلم تبریزی دیده بودیم؛ فردی عادی که صرفا با پوشیدن لباس روحانیت، به یک روحانی بدل میشود. ولی سمتوسوی فیلم کوماسا با اثر تبریزی متفاوت است. رضا مارمولک (پرویز پرستویی) در این موقعیت از فردی دغلباز و مجرم به شخص بهتری بدل میگردد و به رستگاری میرسد.
اما در «بدن مسیح»، دنیل که اتفاقا هم به گناهانش آگاه است و هم برخلاف رضا مارمولک از ابتدا به دنبال آمرزیده شدن، بخشیده نمیشود و طبعا به رستگاری نمیرسد. طنز سیاه و تلخ کوماسا در آنجا است که یک گناهکار در شریعت مسیح، با آنکه به گناهش معترف است و خواهان بخشیده شدن، آمرزیده نمیگردد. این در صورتی است که در آیین مسیح هر فردی با اعتراف به گناهانش در پیش پدر روحانی بخشیده میشود.
از مقایسهی یکی از سکانسهای ابتدایی و انتهایی فیلم، ناکامی دنیل در رسیدن به خواستهاش ملموستر میگردد. دنیل در ابتدای فیلم، تمایلش به کشیش شدن را در کمک به پدر توماش (ووکاش سیملات) نشان میداد. با اتفاقات ناگواری که در طول فیلم برای او میافتد، این امید بدل به خاکستری میشود که اسمش ناامیدی است.
در سوی دیگر، در یکی از سکانسهای پایانی او را در حالی میبینم که در سالن غذاخوری ندامتگاه نشسته و با ورود کشیش، همه به جز او برای دعا کردن بلند میشوند. این بیتفاوتی به یک فریضهی دینی نشان از آن دارد که دنیل تمام امیدش را به بخشیده شدن از دست داده است.
نمای انتهایی فیلم که دنیل را در شمایلی از یک انسان خونخوار و جانی نمایش میدهد، ماحصل برخوردی است که درنهایت به ضربالمثل، آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب منتهی میگردد. این نمای تاثیرگذار به بهترین نحو تمام آن چیزی را که کوماسا قصد بیانش را داشت، به تصویر میکشد.
هر چند کوماسا تا بدین جای کار علت بیتفاوتی دنیل به مسیحیت را کلیسا میداند، اما با تشریح دقیق انسان امروز نشان میدهد که بیعلاقگی یا برخورد سیلقهای با دین، نتیجهی زندگی در جهان امروز است و از آن راه گریزی نیست. بشر امروزی در زمانهای زندگی میکند که بسیاری از ناهنجاریهای شرعی در هر دین و مذهبی بدل به هنجارهایی مرسوم و پسندیده گشتهاند. انسان مدرنی که اگر دین در زندگی او جایگاهی داشته باشد، آن جایگاه بسیار کم و در رابطهای پارادوکسیکال با زندگی وی است.
کوماسا با بیرحمی این تناقضها را برملا میکند و این همان برگ برندهی او است. دنیل نمودی از انسان سر تا پا متناقض امروزی است که هم گناه میکند و هم به دلبستهی راه و رسم مسیح است.
کوماسا بهجای انکار واقعیتهای حال، با فراغ بال آن را میپذیرد. او میپذیرد که انسان مدرن در مواجههی با دین دچار تناقض گشته است. پارادوکسهایی که اتفاقا آنها را واقعیتر از آن انسان آرمانیای میکند که ادیان مختلف از مردم انتظار دارند. چیزی که از آنها کاراکترهای خاکستری میسازد، نه کاراکترهای مطلقا خوب یا بد.
از این رو است که میبینیم با پذیرش مسئولیت کشیش اعظم از سمت دنیل، روزبهروز بر تعداد کلیساروها افزوده میشود. چرا که او از جنس همان مردمان متناقض است، نه از آن پدر روحانیهای پاکی که درکی از واقعیتها ندارند. او با جوانان خوش و بش میکند، دعاهایی میکند که حرف دل مردم است و حتی مرتکب گناه میشود. پس بیراه نیست که مردم با او بیشتر احساس نزدیکی کنند تا با کشیش سابق. اینها همه در حالی است که کشیش اعظم در ابتدای فیلم به دنیل میگوید، مردم برای دیدن همسایهشان به کلیسا میآیند.
کنایهی ماجرا آنجا است با تاکید دنیل بر ضرورت خاکسپاری راننده(فردی که مردم تصور میکنند قاتل فرزندانشان است) مردم از او فاصله میگیرند. این نوع رفتار بیش از پیش رویهی متناقض انسان امروز را با دین عیان میکند. رفتاری که بیشتر بر اساس منفعت شخصی و خوشامد فردی شکل گرفته تا بایدها یا نبایدهای دینی.