
تاس ریخته میشود و بازی آغاز میشود. جفت شش برای تختهبازها بهترین تاس است و به قول معروف جای بازی دارد. شکوه (فاطمه معتمدآریا) پیش از آغاز فیلم بازی را شروع کرده است. وقتی تاسهای فریدون (رضا بابک) را میریزد و جفت شش میآورد، دیگر جای برگشتی نیست، تا آخرین تاس در پایانبندی فیلم که جفت یک است.
میان این جفت شش تا جفت یک؛ گذشته مرور میشود، عشقهای غبارگرفته از گذر زمان رخ مینمایند و زنده میشوند و سرانجام فریدون میمیرد. مرگ فریدون پیشترها در فیلم دیده شده بود، زمانی که رضا لباسهایش را آتش زد و زمانی که انعکاس تصویرهای مداماَش در پشت شیشههای پنجره بر بازتاب شعلههای آتش و ریزش قطرات باران، دیده میشد.
«بنفشهی آفریقایی» یک فیلم ملودرام استاندارد در سینمای ایران است. ملودرامی زنانه که هم شخصیت مرکزی آن یک زن است و هم منظری زنانه دارد. فیلمنامه از مسیر ایدهی ابتدایی تا پایان روند صحیحی را طی میکند؛ زنی تصمیم میگیرد شوهر سابق خود را از آسایشگاه سالمندان به خانه بیاورد و همراه با شوهر فعلیاش از او مراقبت کند.
فرزندان زن که مخالف این کار هستند، سرانجام پدر خود را باز میگردانند. پیرمرد پس از بازگشت از دنیا میرود. این تعریف دو خطی از فیلمنامه نشان میدهد که بر خلاف بسیاری از آثار سینمای ایران که در مرحلهی بیان ایدهی ابتدایی دچار نقصان هستند، «بنفشهی آفریقایی» از این آزمون سربلند بیرون میآید و میتواند مسیر پرداخت یک ایدهی جذاب را تا انتها بپیماید.
این فیلم شخصیتهایش و در نهایت بیننده را در مسیر یک دوراهی اخلاقی قرار میدهد؛ انتخاب میان وظیفهی انسانی و وظیفهی عرفی. فیلم منظر اومانیستی را پیشنهاد میدهد و داستان را بر مبنای آن پیش میبرد. رضا (سعید آقاخانی) به حکم عرف جاری بر جامعه بیغیرت خوانده میشود، چراکه اجازه داده تا همسرش شوهر قبلی خود را به خانه بیاورد.
از سویی دیگر رضا عاشق همسر سابق رفیقش (فریدون) شده و باز هم بر مبنای عرف جامعه این عشق پسندیده نیست. شکوه پس از یک سال جدایی از همسرش با رفیق او ازدواج کرده و حالا هم شوهر سابقهاش را به خانه آورده است. به این ترتیب میبینیم که هر دو شخصیت اصلی فیلم، کنشهایی انجام داده و تصمیمهایی گرفتهاند که در تضاد با عرف جامعه و بهویژه شهر کوچک محل زندگیشان است.
نویسنده و کارگردان به درستی از تعمیم نمایش این تضادهای عرفی به محیط اطراف شخصیتها و پرداخت به واکنش اطرافیان پرهیز کردهاند و با حذف کنش اطرافیان و نمایش تأثیر این کنشهای احتمالی در واکنش شخصیتهای اصلی، به درستی نسبت به لحن و قواعد ژانر وفادار ماندهاند.
شکوه به عنوان شخصیت زن مرکزی در تضاد با محیط اطرافش است. از نحوهی پوشش، رنگ لباس، نداشتن لهجه و شغلی که به آن اشتغال دارد، میتوان این تفاوتها را دریافت. تفاوتهایی که آرامآرام به یک شخصیت شکل میدهند و کنشهای برآمده از او را برای تماشاگر باورپذیر میسازند. این ویژگی در دیالوگی از فیلم به اوج میرسد؛ درست در لحظهای که رضا به شکوه میگوید: «تو چرا زندون رفتنتم به آدمیزاد نرفته؟». فیلمنامه به لحاظ دیالوگنویسی یکی از نمونههای استاندارد سالهای اخیر است که تا حدودی از سنت دیالوگنویسی آثار سینمای کلاسیک بهره برده است.
تکرار و قرینهسازی واژگان در دیالوگها، انتقال دیالوگ یک شخصیت به دیگری در موقعیتی مشابه، آغاز دیالوگ از سادهترین موضوع صحنه و تعمیم آن به مهمترین و اساسیترین موضوع فیلم برای انتقال اطلاعات و هدفمند بودن دیالوگهای هر صحنه از ویژگیهای فیلمنامهی «بنفشهی آفریقایی» است. کارکرد درست داستانهای فرعی در پیرنگ فیلمنامه از دیگر نقاط قوت آن است. داستان دختر همسایه و نامزدش و حوادثی که پیرامون آنها رخ میدهد، علاوه بر آنکه سویههایی از شخصیت شکوه و فریدون را آشکار میسازد، در راستای عمق بخشیدن به پیرنگ اصلی و داستان گذشته و حالِ شخصیت شکوه است.
فیلم در ساختن جهان کوچک نشانهشناسی خود موفق عمل میکند، ریختن تاس و بازی تختهنرد علاوه بر آنچه در ابتدای مطلب به آن اشاره شد، نشانی از گذشته است. بنفشهی آفریقایی علاوه بر نام فیلم و با توجه به ویژگی طبیعی گیاه، نشانی از نیاز به توجه و مراقبت است؛ آنچه در رابطه با شخصیت فریدون معنا مییابد و سپس به زن همسایه نیز که کارش پرورش بنفشه آفریقایی است، تعمیم داده میشود.
قاببندی و فیلمبرداری این فیلم از دیگر ویژگیهای قابل توجه آن است؛ نماهای قاب در قاب، حرکتهای ترکاین که آرام آرام از شخصیتها دور میشود و آنها را در عمق صحنه قاب میگیرد و دوربینی که بدون جلوهگری داستان را روایت میکند، لذت تماشای فیلم را افزون میسازد.
نمایی که پیش از تیتراژ فیلم دیده میشود، چکیدهای از کل فیلم است. آمیزهای از رنگهایی که در ادامهی طول فیلم هر یک را به تفکیک و به فراخور پلانها میبینیم و شخصیت شکوه، تنها، پیچیده در کلاف رنگی نخها که گویی بخشی را خود در هم پیچیده و بخشی را سرنوشت. نخ و کلافهای نخی در بسیاری از آثار سینمای ایران و جهان (خانهای روی آب از بهمن فرمانآرا و آملی از ژان پیرژونه) نمادی از سرنوشت است و شاید سرنوشت آن ویژگی مشترک انسانی است، در عین آنکه همهی انسانها در سرنوشت خود یکه و تنها هستند.
«بنفشهی آفریقایی» فیلمی است با درونمایهی انسانیت و اخلاق، فیلمی است با شخصیتهایی به غایت انسانی با تمام خصایل نیک و بد و فیلمی است که اگر هنگام تماشای آن به پیشنهاد انسانیـاخلاقیاش آری نگفتیم و به سراغ باورهای واپسگرای نهادینه شده در وجودمان رفتیم، باید خود شکنیم چراکه آینه شکستن دیگر سودی ندارد.