
- در یک مشت دلار جغرافیا به استادانهترین و هنرمندانهترین شکل ممکن در خدمت روایت است.
- در دنیای وسترن اسپاگتی لئونه، دلار موتور محرک تمام ماجراهاست.
- لئونه از تمام ابزار، تکنیکها و ادواتش استفاده میکند تا کلینت ایستوود را به عنوان یکی از خاصترین و به یادماندنیترین قهرمانان تاریخ سینما جاودانه کند.
- یک مشت دلار به عنوان نخستین قسمت از سهگانهی دلار سرجیو لئونه عمدهی موفقیت خود را مدیون یوجیمبوی کوروساواست و به نوعی بازسازی این «وسترن گونهترین» اثر کوروساوا به حساب میآید.

به خاطر یک مشت دلار به عنوان نخستین قسمت از سهگانهی دلار سرجیو لئونه عمدهی موفقیت خود را مدیون «یوجیمبوی» کوروساواست و به نوعی بازسازی این «وسترن گونهترین» اثر کوروساوا به حساب میآید. با این حال لئونه موفق شده تا با درک درست از المانهای ژاپنی «یوجیمبو»، در قدم نخست آنها را شخصی کرده و سپس به عنوان عناصر اساسی وسترن اسپاگتی به تصویر بکشد.
لئونه در یکی از مصاحبههایش میگوید: «سینما برای من صنعت رویاسازی نیست، بلکه صنعت اسطورهسازی است». این تئوری به شکلی عملی در رگهای هر سه فیلم سهگانهی دلار جاری میشود. لئونه از تمام ابزار، تکنیکها و ادواتش استفاده میکند تا کلینت ایستوود را به عنوان یکی از خاصترین و به یادماندنیترین قهرمانان تاریخ سینما جاودانه کند.
مردی بینام و نشان که همواره در حال سفر است و انگار نه گذشتهای دارد و نه آیندهای. در ظاهر او فقط یک چیز را میشناسد و آن هم دلار است. او در دنیای بیقاعدهای که قانونش فقط اسلحه است، قدرت این را دارد که وارد هر پایگاهی شود و آن را به هم بریزد. با این وجود در اعماق و باطن وجودش، آدم بدی نیست. شرافتِ او نه شرافتی از جنس قهرمانان دلاور وسترنهای کلاسیک، که بیشتر با سویههای ارزشهای شخصی است. او همان طور که جهان وسترن اسپاگتی اقتضا میکند بیرحم و سنگدل است، اما با این حال جایی که ظلم را میبیند، عملگرا شده و اقدام به مقابله با آن میکند.
در یک مشت دلار جغرافیا به استادانهترین و هنرمندانهترین شکل ممکن در خدمت روایت است. شهر وسترنیِ فیلم خلاصه میشود در یک خیابان که در دو طرفش دو قطب قدرتِ داستان سکونت دارند و در میانهی خیابان هم کافهی پیرمردی که قرارگاه کلینت ایستوود میشود. این موقعیت دقیقا همانی است که در روایت از زبان خود ایستوود هم بیان میشود: «روخوس در یک طرف، بکستر در یک طرف و من وسط آنها!» ایستوود با نفوذ بین هر دو گروه و جابجایی مداوم بین آنها در تلاش است تا از نزاعی که در گرفته نهایت استفاده را ببرد. دو قطبیِ خاندان سرمایهدار بکستر و برادران بیرحم و آدمکش روخوس به رهبری رامون برای قهرمان داستان تبدیل به فرصتی برای به دست آوردن دلار میشود.
در دنیای وسترن اسپاگتی لئونه، دلار موتور محرک تمام ماجراهاست. دلار نه فقط سبب پیشبرد روایت که باعث اصلی تصمیمات کلیدی شخصیتهای فیلم است. این موضوع تبدیل به یک قانونِ مسلط بر جهان یک مشت دلار میشود و لئونه با تمرکز بر تاکیدهای خود ایستوود بر اهمیت دلار و اشتیاقش برای کسب آن از یک سو و نشان دادن صحنههایی از کشت و کشتار برادران راهزن روخوس از سوی دیگر، میکوشد تا آن جا که ممکن است قدرت دلار را به رخِ مخاطب بکشد.
اهمیت این تمهید آنجاست که هنگامی که ایستوود بدون در نظر گرفتن «دلار» و برای نخستینبار دست به اقدامی شرافتمندانه میزند و هزینهاش را هم میدهد، وجه اسطورهای او بیشتر تثبیت میشود. او با چشمپوشی بر منفعتطلبی شخصی در قبال زنی بیپناه که رامون به زور او را از دست شوهرش ربوده و اجازه نمیدهد فرزندش را ببیند، دست به نجات او میزند. در پاسخ به دلیل خود برای این کار هم میگوید: «چون یک بار کسی رو میشناختم که مثل شما بود ولی کسی نبود کمکش کنه!» این همان تفاوت ایستوود با شخصیتهای خونخوار داستان است.
با وجود شباهتهای ظاهری بین آنها، ایستوود هم انسانیت میفهمد و هم اهمیت طغیان در برابر ظلم. از این نظر تنها سیلوانیتو پیرمرد کلهشق کافهدار و پیرمرد گورکن شبیه او هستند که از قضا سیلوانیتو تبدیل به بهترین دوست ایستوود میشود و در نهایت نیز شکنجههای فراوانی را به خاطر او تحمل میکند و پیرمرد گورکن نیز جان او را نجات میدهد.
علاقهی قلبی لئونه به این اسطورهسازی تا آنجا پیش میرود که حتی کوچکترین حرکات روزمرهی ایستوود (مانند آب خوردن یا سیگار کشیدن) تبدیل به اعمالی آیینی و با طمانینه شده و بدین ترتیب کاراکتر اصلی تبدیل به شمایل میشود. سکانس پایانی که دوئل معروف وسترنی است نیز با تمهید استفاده از روپوش ضد گلوله از سوی ایستوود در همین راستاست. او با هر بار گلوله خوردن از جا بر میخیزد و هر بار ترس بیشتر رامون را در بر میگیرد. در این سکانس شکستناپذیری اسطورهوار ایستوود هم به مخاطب و هم به رامون دیکته میشود و در نتیجه رامون نیز مجبور است سرنوشت محتوم خود را بپذیرد.
لئونه در سهگانهی دلار با گسست از ارزشها و ویژگیهای وسترنهای کلاسیکی همچون آثار جان فورد و هاوارد هاکس دست به تثبیت وسترن اسپاگتی به عنوان یک زیرمجموعهی مهم این ژانر میزند. وسترنهایی که با انفصال از ارزشهای اخلاقی وسترنهای پیشین و وارد کردن نوعی خشونت افسارگسیخته (که بعداً در وسترنهای پکینپا مانند «این گروه خشن» به اوج خود میرسد) و البته دوئلهای خاص پایانی (که در «خوب بد زشت» با برپایی دوئل سه نفره اوج آنها شاهد هستیم) نام سرجیو لئونه را به عنوان یکی از فیلمسازان کم کار اما مهم تاریخ سینما جاودانه میکنند.