
- در سینمای ایران کمتر فیلمی را میتوان یافت که این چنین مفهوم انتظار را در یک جهان سینمایی متحد و یکدست به نمایش بگذارد.
- چیزی که باعث میشود «بوی پیراهن یوسف» از شباهت روایی صرف فراتر رود و به یک شباهت تماتیک دست یابد، مفهوم انتظار است.
- «بوی پیراهن یوسف» لحظاتی به دام سانتیمانتالیسم میافتد و در نمایش احساسات افراط میورزد.
- «بوی پیراهن یوسف» شاید اوج نمادگرایی سینمای حاتمیکیا باشد.

حاتمیکیا پس از «از کرخه تا راین» و «خاکستر سبز» که هر دو (به ویژه «از کرخه تا راین») موفقیت بسیاری را نصیب وی کردند و در جشنواره فجر خوش درخشیدند، فیلم «بوی پیراهن یوسف» را کارگردانی کرد؛ که هر چند از اقبال دو فیلم قبلی برخوردار نگشت، ولی اثری شاخص در کارنامه وی محسوب میشود. فیلمی که اقتباس دوری از داستان یوسف و یعقوب نبی به نظر میرسد اما از یک اقتباس سینمایی صرف فراتر میرود و به روح آن دست مییابد.
دایی غفور(علی نصیریان) پدر عاشق دلی است که با وجود گذشتِ سالها از جنگ همچنان یعقوبوار به انتظار یوسفش نشسته و به سخنان اطرافیانش مبنی بر مفقودالاثر شدن فرزندش وقعی نمینهد.
با اینکه سرگشتگی او را دخترش نسرین(شیرین بینا) و شیرین(نیکی کریمی) نمیتوانند درک کنند و سعی در متقاعد کردن وی برای پذیرش واقعیت دارند، اما دایی غفور همچنان بر اعتقاد خویش سخت استوار است. برای او که عاشقانه انتظار یوسفش را میکشد و در یک جهان منطقمحور محصور شده، ثابت قدم بودن بر یک باورِ دلی، همچون خلاف رفتن در خیابان یک طرفه است.
در سینمای ایران کمتر فیلمی را میتوان یافت که این چنین مفهوم انتظار را در یک جهان سینمایی متحد و یکدست به نمایش بگذارد. انتظاری که در تمام وجوه «بوی پیراهن یوسف» رسوخ میکند و خود را تنها به دایی غفور محدود نمیگرداند. همه کاراکترهای فیلم، از نسرین که چشم به راه است تا شوهرِ جانبازش برگردد و شیرین که انتظار برادرش را میکشد گرفته، تا نامزدی که عمری به پای یوسف نشسته بود؛ همگی به نحوی درگیر مساله انتظارند.
اوج نمایش این قضیه در سکانس پایانی فیلم رخ میدهد. آنجا که شاهد یک صحنه آخرالزمانی با حضور خیل عظیمی از انسانهای متفاوت با پرچمهای گوناگون که انتظار آزادگان را میکشند، هستیم؛ فیلمساز بیش از پیش مساله انتظار را برای مخاطبش جا میاندازد. ذکر جملهای از حاتمیکیا برای درک بهتر موضوع، خالی از لطف نیست:«از من پرسیدند: چرا درباره امام زمان(عج) فیلم نمیسازی و گفتم که ساختهام؛ همین «بوی پیراهن یوسف». حتما که نباید مستقیما سراغ یک موضوع بروم. این فیلمی بود که تصور مرا از مفهوم انتظار مشخص میکرد».
از اقتباس، شباهت تماتیک و دغدغه فیلمساز که بگذریم، «بوی پیراهن یوسف» همچنان فیلم ویژهای است. فیلمی که شاید اوج نمادگرایی سینمای حاتمیکیا باشد. پلاک که یک موتیفی همیشگی در فیلمهای حاتمیکیاست و نمادی از هویت میباشد، در «بوی پیراهن یوسف» حتی از «خاکستر سبز» هم فراتر میرود و به کاراکتری تمام عیار با یک هویت مشخص بدل میگردد. پلاک در اینجا یک تنه جای خالی یوسف را پر میکند و به عنوان نماینده او ظاهر میشود. ریسهها نیز که موتیف دیگری در فیلم هستند به فراخور موقعیتهای دراماتیک معنا و کارکرد متفاوتی مییابند.
در ابتدای فیلم، ریسههای روشن خانه دایی غفور از خبر خوبی حکایت دارند که در آینده قرار است اتفاق بیفتد؛ و آنگاه که ریسههای روشن خانه شیرین بر اثر باد و باران صدمه میبینند از اتفاقی بد خبر میدهند. گستردگی نمادها، استعارهها و موتیفهای فیلم «بوی پیراهن یوسف» به قدری است که بررسیهایی دقیقتری را میطلبد.
هفتمین فیلم حاتمیکیا با تمام محاسن و بداعتهایش، خالی از نقص و ایراد نیست. هر چند که ما در این فیلم با یک فضای آیینی-احساسی طرفیم، اما این مساله نمیتواند بهانهای برای سرپوش گذاشتن بر ایرادات فیلمنامه باشد. از یک طرف حاتمیکیا در پرداخت کاراکتر دایی غفور موفق اما در پرداخت دیگر شخصیتها ضعیف ظاهر میشود؛ و از طرف دیگر فیلمنامه دارای حفرههایی است که به منطق روایی فیلم صدمه میزند.
به عنوان نمونه از شخصیتی چون شیرین که مدت زیادی در خارج از کشور زندگی کرده و حتی مرگ پدرش را از یاد برده است، کمی دور از ذهن به نظر میرسد که برای دیدن برادرش به ایران بازگردد، چه رسد به آنکه بخواهد بسیار شیدا و مجنون باشد.
«بوی پیراهن یوسف» همچنین لحظاتی به دام سانتیمانتالیسم میافتد و در نمایش احساسات افراط میورزد. سکانس مواجهه اصغر(جعفر دهقان) و نسرین که خود حاتمیکیا هم در آن سکانس بازی میکند، نمونه این افراط کاریها است. سکانسی که نه در جهان فیلمیک کارکرد روشنی دارد و نه به لحاظ تماتیک در خدمت فیلم قرار میگیرد.
«بوی پیراهن یوسف» با تمام ضعفها و کاستیهایش جزء آثار درخشان حاتمیکیا محسوب میشود که از یک داستان ساده به زیرمتنی فوقالعاده و بزرگ میرسد.