
- «بیبی درایور» ششمین ساختهی ادگار رایت، کارگردان انگلیسی است که بیشتر او را برای ساخت کمدیهای متفاوتش از جمله «شان میمیرد یا شان مردگان» و «پلیس خفن» میشناسند.
- شخصیت اصلی فیلم، یک رانندهی چیرهدست است که علاقهی فراوانی به گوشدادن موسیقی از طریق هدفونها و پلیرهای شخصی خود دارد.
- فیلم در پیادهسازی صحنههای فرار و تعقیبوگریز بسیار موفق است و از جلوههای ویژهی بصری و میدانی به خوبی استفاده کرده.
- مشکل اصلی «بیبی درایور» در کنار تمام ویژگیهای خوبش، این است که در یک سوم پایانی به وضوح با کمبود ایده برای تقابل قهرمان با شخصیتهای بد مواجه است.

«بیبی درایور» ششمین ساختهی ادگار رایت، کارگردان انگلیسی است که بیشتر او را برای ساخت کمدیهای متفاوتش از جمله «شان میمیرد یا شان مردگان» و «پلیس خفن» میشناسند. او یک فیلم موزیکال هم در کارنامه دارد، فیلمی به نام «اسکات پیلگریم در برابر دنیا».
او ایدهی ساخت «بیبی درایور» را سالها در سر میپرورانده است و در نهایت در سال ۲۰۱۷ فیلم را جلوی دوربین برد. تجربهی رایت در ساخت کمدیهای متفاوت که فضاسازی عالی مهمترین بارزهی آنها بود، نام او را سر زبانها انداخت و با اینکه زمینهی این فیلمها کاملا خشن بودند، اما موفق میشدند تا از بیننده خنده بگیرند. او این تجربه را در ساخت فیلمی موزیکال هم به کار بست تا اثری متفاوت از لحاظ بصری و موضوعی به مخاطب عرضه کند.
اما سالها پروراندن ایدهی فیلم «بیبی درایور» در کنار کسب تجربیات رایت و نگارش چند فیلمنامهی بزرگ برای استودیوها (مانند «ماجراهای تنتن» و «مرد مورچهای») او را به مرحلهای رساند که بخواهد فیلم مورد علاقهاش را بسازد. فیلمی که کاملا مشخص است برآمده از همهی این تجربیات است.
در مواجههی با «بیبی درایور» چیزی که در وهلهی اول ذهن ما را به خود معطوف خواهد کرد، حضور همهجانبهی ژانرهای مختلف در اثر است. فیلمنامهی اثر کاملا بر اساس الگوی کمپانیهای بزرگ هالیوودی نوشته شده و چند الگوی پیرنگ قدیمی نیز در آن حضوری پررنگ دارند. از این رو حتی بخشی از فیلم میتواند متعلق به سینمای کلاسیک نیز باشد.
شخصیت اصلی فیلم، جوانی به نام بیبی (انسل الگورت) است. او یک رانندهی چیرهدست است که علاقهی فراوانی به گوشدادن موسیقی از طریق هدفونها و پلیرهای شخصی خود دارد. او برای یک خلافکار بزرگ به نام داک (کوین اسپیسی) کار میکند. خلافکاری که برای هر سرقتش گروهی را جمع میکند و بیبی به عنوان عضو ثابت در همهی سرقتها حضور دارد. همان ابتدای فیلم و سکانس دزدی و فرار گروه از دست پلیس به ما نشان میدهد که با یک فیلم اکشن سر و کار داریم.
فیلمی که از یک پیرنگ قدیمی برای بعد اکشن خود استفاده کرده و شخصیتها را درون این شکل از پیرنگ پرورش داده است. یک رییس، گروهش و کسی در این گروه که از دیگران برتر است و بناست تا بار فیلم روی دوش او باشد موقیعت شخصیتها را در پیرنگ برای ما مشخص میکند. و حالا موقعیتهای مختلف به وجود آمده سر راه این شخصیت، باعث رخ دادن اتفاقاتی میشوند و او را وارد چالشهای مختلفی میکنند. این کلیت ساختمان پیرنگ فیلم است. اما رایت این ساختمان را محدود به یک فیلم اکشن/هیجانی نکرده که در آن صرفا بناست تا دزدیها و خلافکاریهایی را ببینیم و آنتاگونیست و پروتاگونیست در مقابل هم قرار بگیرند. او ژانرهای مختلف را به اندازه و از روشهای مختلف در فیلم گنجانده تا گستردگی بیشتری به اثرش ببخشد.
نخستین ژانری که در فیلم حضوری بسیار مشهود دارد، ژانر فیلم موزیکال است. بیبی به دلیل مشکلی که در کودکی برایش پیش آمده مجبور است تا همیشه موسیقی گوش دهد. لحظاتی که ما به تنهایی با او همراه هستیم، فیلم تماما یک اثر موزیکال است، زیرا نه دیالوگی رد و بدل میشود و نه دیگر حرکات او عادی است. راه رفتنش تغییر میکند و موسیقی تمام وقت در فیلم پخش میشود. وفاداری رایت نیز به فیلمهای موزیکال را میتوان از روی حرکت دوربین و اندازهی قابها جستجو نمود.
از طرفی بیبی به دلیل روحیهی لطیفش، عشق را جستجو میکند، فیلم در زمانهایی کاملا تبدیل به یک اثر عاشقانه میشود که فصلهای جدایی و رسیدن بیبی و معشوقهاش را مفصل نمایش میدهد و داستان بودن این دو با یکدیگر را خیلی پررنگ در پسزمینه نگاه میدارد. حتی رایت گذری به فیلم «بانی و کلاید» اثر آرتور پن نیز میزند. این تمهیدات به اضافهی شخصیتپردازی پررنگ بیبی برای ما، جهانی را پیشرویمان قرار میدهد که باور کارها و رفتارهای شخصیت اصلی برایمان سخت نباشد. این که او در حین فرار نیز بعد انسانی خود را فراموش نمیکند یا قید پولهای بزرگ را برای رسیدن به عشقش میزند، چیزهایی هستند که میتوانیم باورشان کنیم.
فیلم در پیادهسازی صحنههای فرار و تعقیبوگریز بسیار موفق است و از جلوههای ویژهی بصری و میدانی به خوبی استفاده کرده. این صحنهها آنقدر در فیلم قوت میگیرند که تمام دزدیهای گروه در پسزمینه قرار خواهند گرفت، طوری که ما هیچکدام از صحنههای دزدی را نمیبینیم و همواره با بیبی همراه هستیم و منتظر آن که دیگران بیایند و ما شاهد هنرنمایی بیبی در فرار از دست پلیس باشیم. از این رو میتوان گفت اثر کاملا در ساخت دنیای شخصی بیبی موفق بوده و ما را با او همراه کرده است.
حال در این میان باید موانعی باشند تا شخصیت اصلی/قهرمان فیلم دچار چالش شود. بیبی صداهای دیگران را ضبط میکند و روی آنها موسیقی میگذارد و کلکسیونی از این صداها را دارد. او تعصب عجیبی به یکی از کاستهای این مجموعه دارد، کاستی از صدای مادرش. اتفاقات طوری پیش میروند که بیبی مجبور میشود تا به زور این کاست را پس بگیرد. پس حتما شخصیتهای بدی در میان او و رسیدن به هدفش قرار خواهند داشت. همین موضوع باعث میشود تا فیلم بتواند ریتم و تمپوی خود را حفظ نماید.
در فصلهایی از فیلم که بیبی در مقابل دیگران است، فیلم تماما به یک اثر نئونوآر تبدیل میشود که سویههای اکشن آن بسیار زیاد هستند. پیرنگ فیلم به قسمتهای مختلف تقسیم شده و هر قسمت یک ژانر را در بر میگیرد، قسمتهایی که بیبی در همهی آنها حضوری پر رنگ دارد. استفادهی فیلمساز از ژانرها برای پیشبرد پیرنگ، اتفاق خوبی است که در اثر رخ میدهد.
اما مشکل اصلی «بیبی درایور» در کنار تمام ویژگیهای خوبش، این است که فیلم در یک سوم پایانی به وضوح با کمبود ایده برای تقابل قهرمان با شخصیتهای بد مواجه است. یعنی از آنجایی که سرقت آخر به دست بیبی خراب میشود، فیلم رنگوبو و مسیر دیگری به خود میگیرد و با سرعت از تمام وقایع رد میشود و حتی در بعضی از آنها هیچ منطق و اساسی در دنیای خود فیلم نیز نمیتوان مشاهده نمود.
تلاش فیلمساز برای رساندن بیبی به سر منزل مقصود و یا رقم زدن پایانی خوش با روشی که کاملا مشخص است به گونهای انتخاب شده تا فیلم در قسمتهای بعدی نیز ادامه پیدا کند، تمام نیمهی ابتدایی اثر را نیز تحتالشعاع خود قرار خواهد داد و از این رو «بیبی درایور» در پایان فیلم از سطح یک اثر متمایز و سطحبالا، به سطوح پایین سقوط میکند به طوری که لحظهی دستگیری بیبی میتواند بدترین سکانس فیلم باشد. گویی این یک سوم پایانی قسمتی جدا از فیلم است که به بخشهای دیگر هیچ ارتباطی ندارد.
در نهایت «بیبی درایور» فیلمی است که ارزش یک بار دیدن را دارد و میتواند لحظات خوب و جذابی را برای مخاطب فراهم نماید و از رنگ و لعاب درون خودش بهترین استفاده را ببرد.
نظر آقای نصراللهی راجع به Shaun of the Dead چیست؟