
- دست گذاشتن بر روی «دیوید کاپرفیلد» برای یک اقتباس وفادارانه از آن در مدیوم سینما، تقریبا کاری نشدنی است.
- اولین نماها از دیوید که در شمایلی از یک نویسندهی جوان ظاهر میشود، به روح نوشتهی دیکنز بسیار نزدیک است.
- همانطور که گفتیم روایت «دیوید کاپرفیلد» در دو ساعت عملا نشدنی است، بنابراین یانوچی بخشی از وقایع رمان را حذف میکند.
- هر چند که فیلمساز به دنبال تاکید بر هویت کاپرفیلد و بیرون کشیدن اجزاء ریز شخصیتی او از دل رمان بوده، اما چیزی که اولویت دارد تعریف کردن یک قصهی بدون تپق است.
- علاوه بر طراحی صحنه و لباس درخشان فیلم، کارگردانی تماشایی یانوچی نیز به جذابیت بصری آن افزوده است. یکی از نقاط قوت او گذارهای فوقالعادهی برای رفتن به سکانس بعدی است.

از نخستین سالهای ظهور سینما تا امروز که صد و بیست و پنج سال از تولد آن میگذرد، همواره اقتباس از آثار چارلز دیکنز مورد توجه سینماگران گوناگون بوده است. اوایل با اقتباسهای گوناگون گریفیث و رویای به تصویر درآوردن فضای ویکتوریایی آثار دیکنز و حال با آخرین اقتباس سینمایی از دیکنز یعنی «تاریخچهی شخصی دیوید کاپرفیلد».
دست گذاشتن بر روی «دیوید کاپرفیلد» برای یک اقتباس وفادارانه از آن در مدیوم سینما، تقریبا کاری نشدنی است. شاهکار باعظمت دیکنز، سرشار از داستانهای فرعی و کاراکترهای گوناگونی است که تبدیل آن را به یک فیلم دو ساعته تقریبا ناممکن میکند.
از این جهت فیلمسازان دست به تمهیداتی میزنند تا این کار را ممکن کنند. به عنوان مثال کیوکر در نسخهی اقتباسیاش در سال ۱۹۳۵ از «دیوید کاپرفیلد»، تعدادی از کاراکترها و وقایع رمان را حذف میکند. یا در نسخهی ۱۹۶۹ به کارگردانی دلبرت مان، فیلم در بزرگسالی دیوید آغاز میگردد و با یک فلاشبک به دوران کودکی او میرویم. اما آخرین نسخهی «دیوید کاپرفیلد» ایدهی به شدت درخشانی برای به تصویر کشیدن رمان دیکنز دارد.
فیلم با نماهایی از یک سالن تئاتر در انگلستانِ قرن نوزدهم آغاز میگردد. دیوید جوان (دیو پتل) را میبینیم که بر روی صحنه میآید و داستان زندگی خودش را برای حاضران در سالن بازگو میکند. اولین نماها از دیوید که در شمایلی از یک نویسندهی جوان ظاهر میشود، به روح نوشتهی دیکنز بسیار نزدیک است.
چرا که تمهید اتخاذی آرماندو یانوچی و سایمون بلکول برای نوشتن فیلمنامه، از یک سو روایت اول شخص رمان را به زبان سینما درمیآورد و از سوی دیگر مهمترین جنبهی رمان، یعنی بنمایهی اتوبیوگرافیکاش را به بهترین نحو نمایش میدهد؛ گویی که خودِ دیکنز بر روی سِن رفته تا داستان زندگیاش را در قالب کودکی به نام دیوید تعریف کند.
همانطور که گفتیم روایت «دیوید کاپرفیلد» در دو ساعت عملا نشدنی است، بنابراین یانوچی بخشی از وقایع رمان را حذف میکند. اما چیزی که در حذفهای یانوچی بیش از همه به چشم میآید، نپرداختن به سرانجام رابطهی دیوید و دورا اسپنلو (مورفید کلارک) است. مرگ دورا و ازدواج مجدد دیوید با اگنس (روزالیند الیازار) که واقعهی مهمی در رمان است، در اقتباس یانوچی جایی ندارند.
ایراد جدی دور ریختن این جریان از فیلم آنجا است که اگر رمان را نخوانده باشید، قطعا با یک حفرهی بزرگ در فیلمنامه روبهرو میگردید. حفرهای که فیلمساز به جای پر کردن آن، از رویاش میپرد.
اما علت فیلمساز برای حذف آگاهانه یکی از مهمترین حوادث داستان چیست؟ اگر فیلم را مرور کنیم، درمییابیم که یانوچی تاکید بسیاری بر روی هویت کاپرفیلد در طول فیلم داشته است. به بیان بهتر، فیلمساز با انتخاب و تاکید بر آن قسمتهایی از رمان که وجوه هویتساز دیوید را به بهترین شکل نشان میدهند، به اقتباس دلخواهش رسیده است.
نامهای گوناگونی که شخصیتهای داستان بر روی دیوید میگذارند، دعوای لفظی دیوید با پدرخواندهاش (دارن بوید) بر سر اینکه نامخانوادگی او و مادرش کاپرفیلد است نه موردستون، درگیری دیوید با دوست صمیمیاش بر سر آقای میکاور (پیتر کاپالدی) که او را شیاد خطاب کرده بود،
تلاش دیوید برای سرخ نگهداشتن صورتش درحالی که آه در بساط ندارد، و حتی مهمتر از همه جدال دیوید و اُریا هیپ (بن ویشاو) که هویت نجیبزادهی دیوید را در تقابل با یک گدازاده تعریف میکند، نمونههای از تاکید یانوچی بر مساله هویت است. در واقع فیلمساز به نفع پرداخت بهتر کاراکتر دیوید و تاکید بر هویت او، سرانجام رابطهی دیوید و دورا را از فیلمش حذف کرده است.
هر چند که فیلمساز به دنبال تاکید بر هویت کاپرفیلد و بیرون کشیدن اجزاء ریز شخصیتی او از دل رمان بوده، اما چیزی که اولویت دارد تعریف کردن یک قصهی بدون تپق است. فیلمساز در «تاریخچه شخصی دیوید کاپرفیلد» برای رسیدن به یک هدف خاص، سوالهای فراوانی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند ولی آنها را بیجواب میگذارد. سوالهایی که اگر رمان را نخوانده باشید، نمیتوانید جواب آنها را بیابید.
یکی دیگر از موضوعاتی که ذیل دشوار بودن اقتباس از «دیوید کاپرفیلد» مطرح است، تعدد کاراکترها و رویدادهای متنوع رمان است. نیم ساعت پایانی فیلم یانوچی، گویای شکست او در این زمینه است. حجم عظیمی از اطلاعات در یک بازهی زمانی بسیار اندک به مخاطب عرضه میشود. سرعت سرسامآور ارائهی دادهها به حدی است که جلوی تفکر تماشاگر را میگیرد و مجال اندیشیدن به او نمیدهد.
اما «تاریخچه شخصی دیوید کاپرفیلد» با تمام ایراداتش فیلمی سرگرمکننده با لوکیشنهای جذاب انگلیسی است. علاوه بر طراحی صحنه و لباس درخشان فیلم، کارگردانی تماشایی یانوچی نیز به جذابیت بصری آن افزوده است. یکی از نقاط قوت او گذارهای فوقالعاده برای رفتن به سکانس بعدی است. نمونهای از این گذارها را در جایی که دیوید نوجوان در خانهی پگتی (دیزی کوپر) مشغول شادی کردن است و ناگهان دستی از سقف وارد محیط خانه میشود، میتوان مشاهده کرد.
گذار از این سکانس به سکانس بعدی به تنهایی اعتبار بسیاری به فیلم افزوده است. این گذار سوای از افزایش جذابیت ظاهری فیلم، ویژگیهای شخصیتی دیوید و موردستون را با دقیقترین بیان سینمایی به نمایش میگذارد. پدرخواندهای بدذات و خشن که در رویاهای یک کودک دست میبرد و آنها را به نابودی میکشاند.