
- نقطهی آغازین فیلم به گونهای رقم خورده است که با معرفی شدن شخصیتها، آنتاگونیست و پروتاگونیست قصه به سرعت شناسایی شده و مهم تر از آن بیننده تا پایان با پروتاگونیست همسو میشود.
- در زمانی که بیننده گمان میبرد تا آخر قرار است شاهد یک تقابل آشنا بین یک پلیس و یک تبهکار باشد، پس از دستگیری و به دام افتادن شخصیت منفی در همان اوایل، جان وو با رو کردن ایدهی تغییر چهره و جابجایی چهره بین شخصیت مثبت و منفی به داستان قوام میبخشد.
- اگر همه چیز زیر سایهی صحنههای اکشن پُرشمار قرار نمیگرفت، شاید فیلم میتوانست از یک اکشنِ محض فراتر برود و به مسائلی در رابطه با ایدهی تخیلیاش، فرصت ظهور و به تماشاگرش اجازهی فکر کردن دهد.
- اثر جان وو به رغم اینکه بیش از یک اکشنِ متوسط نیست، خوشنام و برای بسیاری محبوب و خاطرهانگیز است و طرفداران سینمای اکشن از تماشای آن پشیمان نخواهند شد.

روایت تقابل و کشمکشِ میان دو فرد در دو قطب مخالف با یکدیگر، همواره در قامت سینما از جذابیت خاصی برخوردار بوده است؛ این روایت در عمدهترین مورد، رویارویی یک پلیس و یک شخص بزهکار/خلافکار را شامل میشود که به سبب وجههی نمایشیاش، سینما تا به حال در ابعادی مختلف از آن رونمایی کرده و اکثراً مورد علاقهی تماشاگران واقع شده است.
در بین تمام کارگردانانی که در این زمینه آثارشان به چشم میخورد، ردپای فیلمساز هنگ کنگی، جان وو با فیلم «تغییر چهره» مشاهده میشود.
جان وو را با فیلمهای اکشن و به عنوان کارگردانِ سینمای اکشن میشناسند؛ کسانی که با آثار این فیلمساز آشنا هستند میدانند او در تصویر کردن صحنههای اکشن – نبردهای تن به تن و انفجارهای بزرگ و شلیک شدن موجی از گلولهها با چاشنی اسلوموشن و غیره – به خوبی میتواند طرفداران ژانر اکشن را خشنود نگه دارد.
مهمترین کار جان وو که به مراتب بیش از سایر فیلمهای او دیده شده و اتفاقاً در کشور خودمان هم کم طرفدار ندارد، «تغییر چهره» است. تماشاگران زیادی حتماً «تغییر چهره» را با اسلوموشنها و برخی از نماهای سینمایی معروفش به خاطر میآورند؛ اما دلیل اصلیای که این فیلم را در نظر تماشاگران نسبت به اکشنهای همتراز آن تمایز میبخشد، ایدهی جالبِ “تغییر چهره” است که بر نام فیلم گماشته شده.
فیلم داستانِ رودررویی شان آرچرِ پلیس (جان تراولتا) با کاستر تروی (نیکلاس کیج)، تبهکار حرفهای را نقل میکند که به دنبال به دام انداختن و کشتن دیگری هستند. قرار گرفتن مأمور قانون و یک جنایتکار مقابل یکدیگر در فیلمی اکشن، قصهی تازهای نیست اما جان وو این داستان را با ایدهی تغییر چهره ترکیب و منعکس کرده است؛ بدین نحو که دو شخصیت اصلی داستان، چهرهی یکدیگر را جایگزین چهرهی خود میکنند و در قالب هویت هم قرار میگیرند: کاستر تروی در قالب چهرهی شان آرچر و شان آرچر با صورت کاستر تروی.
نقطهی آغازین فیلم به گونهای رقم خورده است که با معرفی شدن شخصیتها، آنتاگونیست و پروتاگونیست قصه به سرعت شناسایی شده و مهم تر از آن بیننده تا پایان با پروتاگونیست همسو میشود: اکت ابتدایی کاستر تروی که کشته شدن پسر شان آرچر را درپی دارد (هرچند به طور ناخواسته)، منجر به جاری شدن انتقام و انگیزهی شخصی در شان آرچر و به نوعی اتفاقِ ابتدایی، متعاقباً پایهگذار کنش و واکنشهای بعدی از سوی این دو شخصیت میشود.
در زمانی که بیننده گمان میبرد تا آخر قرار است شاهد یک تقابل آشنا بین یک پلیس و یک تبهکار باشد، پس از دستگیری و به دام افتادن شخصیت منفی در همان اوایل، جان وو با رو کردن ایدهی تغییر چهره و جابجایی چهره بین شخصیت مثبت و منفی به داستان قوام میبخشد.
درست است پیرنگ فیلم همچنان تا پایان بر اساس مقابلهی دو شخصیت در دو قطب مخالف با یکدیگر شکل گرفته اما هستهی مرکزی داستان از همان ایدهی عوض شدن چهره شکل یافته. گرچه که پذیرش این ایده از سوی تماشاگر مشکل است و پیادهسازی آن در فیلم به گونهای محکم نیست که باورپذیر جلوه کند و جا بیفتد. حتیٰ موافقت شان آرچر با انجام عملِ تغییر چهره، سریع اتفاق میافتد و همین، به تصمیم او برای این کار شکلِ جالبی نداده است و حسی درست از آن به تماشاگر منتقل نمیشود.
با این وجود پس از عمل تغییر چهره، انگار که داستان در لایهای تازه قرار گرفته باشد، موقعیتهای سینمایی تازهای در فیلم به وجود میآید: تماشاگری که در ابتدا چهرهی جان تراولتا را در قامت یک پلیس و یک شخصیت خوب دیده بود، حال چهرهی او را در قامت شخصیتی کثیف به نام کاستر تروی میبیند؛ و بالعکس چهرهی نیکلاس کیج که ابتدا به عنوان یک فرد تبهکار دیده شد، در قامت شخصیت قهرمان و مثبت قصه ظاهر میشود؛ یا وقتی شان آرچر در این وضعیتِ بد قرار دارد که کاستر تروی در یک سقف با همسر و دختر او به سر میبرد.
اگر همه چیز زیر سایهی صحنههای اکشن پُرشمار قرار نمیگرفت، شاید فیلم میتوانست از یک اکشنِ محض فراتر برود و به مسائلی در رابطه با ایدهی تخیلیاش، فرصت ظهور و به تماشاگرش اجازهی فکر کردن دهد. با اینکه صحنههای اکشن فیلم در برخی مواقع بسیار هیجانانگیز هستند (مثلاً در باند فرودگاه) اما با توجه به مدت زمانی دو ساعت و پانزده دقیقهای (که میتوانست کمتر باشد) و تکیهی بیش از حد فیلم به صحنههای اکشن، با نزدیکتر شدن به پایان، این صحنهها آن هیجان قبلی را بروز نمیدهند و در دامِ تکرار میافتند؛ خصوصاً که منطقی هم در بسیاری از آن ها نمیتوان پیدا کرد.
یک نمونهاش، فرار شان آرچر از آن زندان فوق مجهز و امنیتی با کلی نگهبان و مأمورِ مسلح آن هم در وسط آبها. بسیاری از اتفاقات را به لحاظ منطقی به راحتی میتوان زیر سؤال برد و به همین خاطر به نظرم اگر «تغییر چهره» در پرداختِ جزئیات عملکرد بهتری داشت و به آن بیشتر اهمیت میداد، میتوانست به مراتب به فیلمی بهتر از چیزی که هست تبدیل شود.
در صحبت از فیلم این را هم نباید فراموش کرد که جان تراولتا و نیکلاس کیج در «تغییر چهره» توانستهاند بازی خود را به شکل تأثیرگذار نمایش دهند؛ آنچنان که برخی از تماشاگران این دو را با نقشآفرینیشان در این فیلم به یاد میآورند.
نکتهی قابل اشاره در بازی جان تراولتا و نیکلاس کیج در «تغییر چهره» این است که پس از عوض شدن چهرهی دو کاراکتر اصلی با یگدیگر، هر دو شکلِ بازی خود را به خوبی تغییر میدهند و آن دو کاراکتر را به درستی درک میکنند؛ جان تراولتا خصلت یک شخصیت شرور را میگیرد و نیکلاس کیج به فردی آرام که چهرهای مثبت از خود نشان میدهد تبدیل میشود.
با وجود داشتن برخی مشکلات، «تغییر چهره» به حتم بسیاری از مخاطبین را به خوبی پای فیلم نگه میدارد. اثر جان وو به رغم اینکه بیش از یک اکشنِ متوسط نیست، خوشنام و برای بسیاری محبوب و خاطرهانگیز است و طرفداران سینمای اکشن از تماشای آن پشیمان نخواهند شد.
به نظر من فیلم سینمایی خوبیه و خیلی زیبا و هیجان انگیز و دیدنی ساخته شده پیشنهاد میکنم ببینید اما به طوری هم خیلی غیر منطقی و خیالیه که چهره ها رو عوض کنن و جا به جا بشن و …. کسانی که داستان و فیلم های خیالی دوست ندارن خب مسلما نمیبینن چون واقعاً خیالی و غیر واقعی هستش اما در نهایت فیلم زیبا و جالبیه