
- درام تاریخی متحرک «اریکسون کور»، «توگو»، فیلمی درباره سگهاست.
- دفو در نقش پرورشدهنده و راننده سورتمه افسانهای «لئونارد سپالا» ظاهر میشود.
- توگو نقش قهرمان فیلم را بر عهده دارد.
- گفته میشود که دفو برای بازی در این فیلم، سورتمهرانی را آموخته است.
فکر میکردید «بالتو» سگِ قهرمان واقعی «مسابقه بزرگ رحمت» بوده است؟ حالا وقت آن رسیده که با توگو آشنا شوید، سگ سورتمه فوقالعاده شجاع (و بسیار بانمکی) که واقعاً موجب موفقیت مأموریت شد.
بله، بله، ویلم دفو در این فیلم بازی میکند، اما درام تاریخی متحرک «اریکسون کور»، «توگو»، فیلمی درباره سگهاست. و چرا نباید اینطور باشد؟ دیزنی پلاس صفی طولانی از فیلمهای کلاسیکی مانند «بالتو»، «عزم راسخ» و «سفیددندان» و تعداد زیادی اقتباس از «آوای وحش» (اقتباس بعدی سال دیگر با بازی هریسون فورد اکران خواهد شد) ساخته است و این یکی ذهنیت متفاوتی نسبت به برادران سگی خود دارد.
با اینکه احتمالاً طرفداران معمولی سگهای سورتمه هم نام بالتو – یک سگ سورتمه شجاع که الهامبخش یک انیمیشن (از کمپانی یونیورسال، نه دیزنی) و یک مجسمه مشهور در سنترال پارک بوده است – را میدانند اما تعداد کمی هستند که توگو را بشناسند، هرچند میتوان گفت که توگو قهرمان واقعی «مسابقه بزرگ رحمت» بوده است.
جلوههای ویژه تأثیرگذار، بازی گرم و صمیمانه دفو و تعداد زیادی تولهسگ بامزه باعث شدهاند این فیلم یک سر و گردن از سایر فیلمهای اخیر دیزنی پلاس بالاتر باشد و ظاهراً درام «کور» به شکلی تنظیم شده است که به عنوان اولین فیلم عامهپسند واقعی این شرکت فیلمسازی به موفقیت دست پیدا کند.
«تام فلین» مقدار زیادی درام حقیقتبنیان (و چند گره داستانی عجیب) در فیلمنامه خود جا داده است و با اینکه این عوامل احتمالاً چندان به مذاق تماشاچیان جوان خوش نخواهند آمد اما مطالبات انسانی و هزینه سگها در مسیر رساندن سرم مبارزه با دیفتری در طول یک زمستان جانفرسا در آلاسکا عناصر تشکیلدهنده یک درام کلاسیک هستند. دفو در نقش پرورشدهنده و راننده سورتمه افسانهای «لئونارد سپالا» (که به گسترش استفاده از سگهای هاسکی سیبرین آمریکایی در مناطقی غیر از آمریکا کمک کرد) ظاهر میشود که برای تهیه داروی مورد نیاز برای نجات جان کودکان شهر محل زندگیاش، «نوم» در آلاسکا، به یک سفر ۶۰۰ مایلی میرود.
اما «توگو» واقعاً داستان همین است: سگ راهنمای شگفتانگیز لئونارد، توگو، سگ ضعیفی است که در محاصره شرایطی وحشتناک توانست به یک موفقیت بزرگ دست یابد. «توگو» در میانه شیوع یک بیماری واگیردار آغاز میشود، اکثر کودکان شهر در قرنطینه و در انتظار دارویی هستند که ممکن است هیچگاه از راه نرسد. در حالی که لئونارد و همسر دلیرش «کنستانس» (با بازی عالی جولین نیکلسون) خودشان فرزندی ندارند که نگرانش باشند (یکی از گرههای داستانی نادرست همینجاست؛ خانواده سپالا در واقع یک دختر کوچک بیمار داشتند)، در فیلم چنان نشان داده میشود که لئونارد میتواند تصمیم بگیرد به جامعهاش کمک کند فقط چون عضوی از آن جامعه است.
وقتی که لئونارد، توگو و دیگر اعضای تیم راهی مأموریتی میشوند که ممکن است به شکست، مرگ یا حتی بدتر از آن بیانجامد، فیلمنامه فلین به زمان کوچکی توگو برمیگردد. او که سگی بیمار، کموزن و بازیگوش است نمیتواند اولین انتخاب لئونارد برای سگهای سورتمه باشد اما علاقه کنستانس به این تولهسگ را نمیتوان نادیده گرفت. درست قبل از اینکه به یک شیطنت دیگر دست بزند، لئونارد میگوید «اونا حیوونای خونگی نیستن، دوستامون نیستن، بچههامون نیستن، حیوونن، حیوونای کاری هستن.» لئونارد و توگو هر دو رهبر به دنیا آمدهاند (توگو حتی در کوچکی هم دوستانش را مجبور میکند در انجام کارهای دیوانهوار به او کمک کنند)، اما در ابتدا رابطه خوبی ندارند. لئونارد حتی سعی میکند سگ را بفروشد، اما هر دو بار کار به جار و جنجال و خشونت میکشد.
یکی از خریداران احتمالی فریاد میزند «دردسرش بیشتر از فایدهاشه!» اما وقتی لئونارد درمییابد که میتواند از انرژی توگو برای کشیدن سورتمه استفاده کند، متوجه ارزش توگو میشود.
توگو نقش قهرمان فیلم را بر عهده دارد – وقتی گروه راهی سفر میشود، مردم شهر او را تشویق میکنند نه لئونارد را، اما این حس به تماشاچی دست میدهد که نه بازیگر و نه لئونارد اهمیتی به این موضوع نمیدهند – اما در حالی که جلب توجهها به سگ باعث میشود فیلم «توگو» برای جوانترها جذابتر باشد اما مقداری درام انسانی هم در قلب فیلم جا داده شده است. فیلمساز تصمیم گرفته است نحوه رخ دادن مسابقه بزرگ را ساده کند: لئونارد را به عنوان تنها سورتمهران سفر معرفی میکند و بعد از ردیفی از دیگر سورتمهرانان پرده برمیدارد که همگی برای انجام بخشهای کوچکتری از این سفر دشوار انتخاب شدهاند.
این پردهبرداری غافلگیرکننده کمی از سکون و سستی اواسط فیلم را از بین میبرد اما پیچشی غیرضروری در فیلمی به وجود میآورد که میخواهد بعضی از سوابق تاریخی را تصحیح کند. بالتو که رهبر سگهایی بود که قسمت آخر مسابقه را دویدند (و بله، بالتو هم در فیلم نشان داده میشود) مدتهاست که به عنوان اصلیترین سگ قهرمان شناخته شده است اما این شهامت خارقالعاده توگو است که انجام سفر را ممکن میکند.
جلوههای ویژه درخشان فیلم به تقویت خود مسابقه کمک میکنند، از جمله در یک صحنه اضطرابآور که در آن چیزی نمانده تمام گله سگها به یک دره عمیق و پرشیب سرازیر شوند. از این صحنه بهتر، سکانس وحشتناکی است که در آن گروه با سرعت زیادی از روی یخهای شکننده خلیج نورتون میگذرند (میتوان گفت این قسمت، شناختهشدهترین بخش از مأموریت سپالا و توگو بوده است، هرچند فیلم کمی درام هم به آن اضافه میکند) و در این راه با مرگ هم رودررو میشوند.
گفته میشود که دفو برای بازی در این فیلم، سورتمهرانی را آموخته است و این تعهد و شایستگی در تمام فیلم خود را نشان میدهد. صحنههای طولانی سورتمهرانی ممکن است برای بعضی افراد کمی خستهکننده باشد اما به شکل تأثیرگذاری فیلمبرداری شدهاند و ترس و اضطراب موقعیت و مهارت فوقالعاده لئونارد و سگهایش را به خوبی نشان میدهند.
وقتی فیلم بیشتر به سمت احساسات متمایل میشود، از حالات سگ بسیار بانمک توگو گرفته (باید فوراً جایزهای برای بهترین بازیگر سگ تدارک ببینیم) تا لحظات دشوارتر بعدی، واقعاً تأثیرگذار میشود. خوش شانسی وقتی خود را نشان میدهد که پس از یک سفر سخت و طلانی، لئوناردِ لرزان توگو و تیمش را در آغوش میگیرد و فریاد «سگ خوب! سگ خوب! همتون خوبین!» سر میدهد. این عناصر موجب تقویب پایان نیم ساعتی غیرمنتظرهای میشوند که داستان اتفاقات پس از آن پیروزی ظاهری در مسابقه بزرگ را تعریف میکند.
با اینکه یک فیلم دیگر (سرفه، «بالتو»، سرفه) با رساندن سرم و نجات جان کودکان به پایان میرسید (که مطمئناً پایان خوبی است)، «کور» در روزهای بعد از پایان سفر، همچنان توگو و خانواده سپالا را دنبال میکند. این احتمال که ممکن است توگو برای آخرین بار سورتمه کشیده باشد، لئونارد را عذاب میدهد (و احتمالاً قلب تعدادی از تماشاچیان جوان را هم خواهد شکست) اما در راستای هدف فیلم برای نشان دادن واقعیت و حقیقت، هرچند دردناک، قرار دارد. ممکن است که تاریخ بالتو را ترجیح داده باشد اما او – و همتای انیمیشنیاش – رقابت تنگاتنگی با جذابیتهای توگو دارند.