
فیلم جاده انقلابی «Revolutionary Road» اثری درام درباره زندگی انسانهای حومه شهر است. داستانی نه عاشقانه و نه تراژدیک که با تلخیاش کام مخاطب خود را تلخ کند. داستان درباره ناگفتههای زندگی زناشویی است که همگی ما میتوانیم بخشی از داستان آن باشیم. داستانی که پایانش همچون نام فیلم به انقلاب ختم میشود.
فیلم بر اساس رمان ریچارد یاتس ساخته شده است. رمانی که در سال ۱۹۶۱ انتشار یافت و یاتس را تبدیل به نویسندهای مشهور کرد، هرچند که عمده شهرت او بعد از مرگش اتفاق افتاد. به خصوص که در سال ۲۰۰۸ کارگردان مشهور این روزهای سینما یعنی سم مندز «Sam Mendes» اقتباسی وفادارانه را از این کتاب انجام داد.
فیلم جاده انقلابی در فیلمگردی
سم مندز که بیشتر علاقمندان سینما او را با نام فیلم «۱۹۱۷» به یاد دارند، در این فیلم تلاش کرده است تا دیدی متناسب را به مشکلات زندگی زناشویی به مخاطب خود بدهد. دیدی که قطعا با بازی بازیگرانی همچون لئوناردو دی کاپریو «Leonardo DiCaprio» و کیت وینسلت «Kate Winslet» پیامی آشکارتر را به مخاطب خود میدهد.
فیلم جاده انقلابی در فیلمگردی
همکاری دوباره این دو بازیگر آن هم پس از فیلم تایتانیک شاید نقطه حاشیهای ولی جذاب این اثر باشد. همکاری که توانسته با توجه به دوستی آنها در دنیای واقعی، بازی قابل پذیرشتری را برای مخاطب در پی داشته باشد. پذیرش آن که چگونه یک خانواده در دهه ۵۰ میلادی آن هم در آمریکایی که پس از جنگ جهانی دوم در حال رشد اقتصادی است، فرو میپاشد.
انقلابی در زندگی
فیلم با توجه به نام خود درباره انقلاب است. انقلابی که چه در دنیای بیرون از زندگی خانواده میلرها و چه در درون خانواده و اعضایش رخ میدهد. داستان پیرامون زندگی زوجی است که در حاشیه شهر زندگی میکنند. حاشیه شهر در فیلم نمادی از معلق ماندن میان زندگی مدرن و رو به جلوی شهری و از سمتی زندگی میان فضای سنتی روستایی است.
یا همچون قطاری که پدر خانواده هر روز از آن برای رفت و آمد به محل کار استفاده میکند. قطاری که نمادی از سفر و ترک یک مکان و رفتن به مکانی دیگر است. مکانهایی که در فیلم، یک سوی آن حاشیه شهر و سنت است و در سوی دیگر شهر و فضای مدرنش.
رویاپردازی در مقابل واقع بینی
معلق ماندن در رابطه زناشویی فرانک و آپریل کاملا مشهود است. این زوج به نوعی در زندگی خود معلق ماندهاند و در حالی به زندگی ادامه میدهند که در معرض پوچی قرار گرفتهاند. پوچی که ناشی از جامعه رو به رشد امریکاست که زندگی را برای خانوادههای آمریکایی سخت میکند. سختی که باعث شده است تا آپریل تلاش کند به عنوان یک زنی که خواهان شکستن تفکرات سنتی است آن هم در حومه شهر و کنار همسایههایی که نماد سنت هستند، شناخته شود.
زنی که رویاپرداز است و میخواهد زندگی را آنگونه که دوست دارد انجام دهد. در واقع بلند پروازی که اپریل در زندگی خود دارد و به نوعی انقلاب که به دنبال آن است در سفر او به پاریس خلاصه میشود. سفری که از نظر فرانک واقع بینانه نیست، زیرا فرانک که شخصیتی محافظه کارانه دارد، انقلاب را در ماندن و پیشرفت میبیند.
رفت یا ماندن
میتوان گفت در واقع شخصیتهای فیلم به نوعی در تضاد با یکدیگر به سر میبرند. فرانک میخواهد بماند و در میان همین ناامیدی جامعه آمریکایی کار کند، زندگی کند و پیشرفت کند. اما آپریل برخلاف او میخواهد از این جامعه بگریزد.
فرار در مقابل ماندن همان انقلاب درونی است که برای شخصیتهای فیلم رخ میدهد. انقلابی که در انتها اینگونه به مخاطب خود ارائه میشود که باید ماند و در مقابل ناامیدیها تلاش کرد که سخت زندگی کنی؛ زیرا فرار یا به نوعی تغییر، نه تنها اتفاق خوبی نیست بلکه سرانجامش نابودیست.
مشکلات زندگی زناشوئی
فیلم در بعد روانشناختی خود پیرامون زندگی زناشویی نیز نگاهی انقلابی دارد. انقلاب به تعبیری یعنی تحولی که رخ میدهد و سپس تمام میشود. فیلم تلاش کرده است تا نشان دهد که اینگونه نیست و ازدواج درست است که به نوعی انقلاب محسوب میشود ولی این انقلاب نیاز به مراقبت دارد. مراقبتی که فرانک و آپریل علارغم داشتن فرزند در آن موفق نبودند.
آنها همدیگر را نمیفهمیدند، این عدم فهم نیز ناشی از آن است که گفت و گویی بین آنها شکل نمیگیرد. فیلم در تک تک سکانسهای حضور فرانک و میلر فاقد نمایش گفت و گوی پایدار بین این زوج است. از سکانس اول فیلم که آنها در ماشین به خانه بر میگردند تا سکانسهای مهمانی خانواده میلرها با همسایهها، هیچ گفت و گوی مناسبی بین این زوج انجام نمیشود.
تنها گفت و گوی قابل تامل آنها در صبحانه آخری است که این زوج با یکدیگر صرف میکنند و درباره موضوعی مشترک یعنی کار جدید فرانک صحبت میکنند. گفت و گویی که به تعبیر فیلم بسیار دیر اتفاق میافتد زیرا آپریل تصمیم گرفته است که فرار کند، حتی اگر به قیمت مرگش باشد. مرگی که در انتها به یک تراژدی ختم نمیشود، زیرا فیلم نشان میدهد که آپریل در مرگ خود مقصر است، همان گونه که فرانک مقصر است.
زندگی ادامه دارد
پس مرگ آپریل تنها اتفاقی قلمداد میشود که ناشی از شکست رویاپردازیهای یک زن متفاوت نسبت به عرف جامعه است. زیرا بعد از مرگ او ما در چند سکانس میبینیم که همسایههای خانواده میلر با افرادی جدیدی خو گرفتهاند. فروشنده خانهای که میلرها در آن ساکن بودند با وجود رابطه صمیمی که داشتند، نگران وضعیت ظاهری خانه آنهاست. در انتها نیز خود فرانک که در شرکت جدیدش مشغول به کار است در پارکی نشسته و با لبخند فرزندانش را نظاره میکند.
زیرا در جاده انقلابی زندگی ادامه دارد و این انقلابها گاهی به خوشی و گاهی به ناخوشی خواهند رسید. تنها باید خوش شانس باشید و در سمتی قرار بگیرید که خوشی پایان آن است و نه ناخوشی.