
- در «جان ویک 3 - پارابلوم» مانند دو فیلم قبلی جان ویک، به سر آدمهای زیادی شلیک میشود.
- فیلمهای اکشن یکی از اشکال اصیل سینما هستند و طراحی صحنههای درگیری میتواند مانند یک رقص باله، ظریف، پیچیده و دشوار باشد.
- تماشای دو ساعت و خردهای آشوب و هرج و مرج بدون اینکه ماجرای دراماتیک قابل لمس یا جزئیات خاصی یا اصلاً هر احساس دیگری به جز میل به آدمکشی وجود داشته باشد، طبیعتاً جذابیت ندارد.
- تکتک بازیگران فوقالذکر اجازه دارند ویژگیهایی فردی و شخصی به نقشهایشان بدهند اما فیلم طبق معمول، کاملاً حول محور ریوز میگردد.

در «جان ویک ۳ – پارابلوم» مانند دو فیلم قبلی جان ویک، به سر آدمهای زیادی شلیک میشود. به سختی میتوان تعداد کل آدمهایی که در این فیلم به سرشان شلیک میشود را شمرد – احتمالاً چیزی بین ۳۰ تا ۴۰ نفر – و احتمالاً آمار این افراد در «جان ویک ۲» هم چیزی در همین حدود بوده است، اما اینجا تعدادشان بیشتر حس میشود. هر شلیک به سر، کمی با بقیه تفاوت دارد: ممکن است بعد از کمی درگیری به سبک جودو اتفاق بیفتد یا بعد از یک لگد به شکم یا یک مشت یا شلیک به سینه.
یکی از صحنههای شلیک به سر، زیر آب اتفاق میافتد. اما اصل این سکانسها همه یکی است: جان ویک (کیانو ریوز) نزدیک میشود، به سر یک خلافکار ناشناس شلیک میکند، فوارهی کوچکی از خون صورتی رنگ مانند دود سیگار، بیرون میپاشد و بعد ویک سراغ قربانی بعدی میرود. از یک جایی به بعد، با تماشای شلیک جان ویک به سر دیگران، به شکل عجیبی یاد باغبانی میافتیم که با یک آب پاش روی ارکیدها آب میپاشد.
فیلمهای اکشن یکی از اشکال اصیل سینما هستند و طراحی صحنههای درگیری میتواند مانند یک رقص باله، ظریف، پیچیده و دشوار باشد. از لحاظ مهارت ساخت، شکی نیست که «جان ویک ۳» فیلم اکشن فوقالعادهای است، قطعاً از لحاظ فنی کاملترین فیلم مجموعهی جان ویک است و چندین صحنه آنقدر خوب هستند که به جز یک کارگردان، تیم بدلکاری، تدوینگر و بازیگرانی حرفهای و سطح بالا، کس دیگری از پس ساختنشان بر نمیآید. ولی هرچند بخشهای اکشن بسیار استادانه ساخته شدهاند، اما تماشای دو ساعت و خردهای آشوب و هرج و مرج بدون اینکه ماجرای دراماتیک قابل لمس یا جزئیات خاصی یا اصلاً هر احساس دیگری به جز میل به آدمکشی وجود داشته باشد، طبیعتاً جذابیت ندارد.
چند بار که متلاشی شدن جمجمهها با گلولهها را تماشا کنید، کم کم خسته میشوید. «جان ویک ۳» به کارگردانی «چاد استالسکی»، که از بدلکاری به کارگردانی روی آورده، دقیقاً از همان جایی شروع میشود که «جان ویک ۲» تمام شد. جان ویک قبلاً آدمکشی بازنشسته بود که به خاطر مرگ سگش، دوباره سر کار قبلیاش برگشت و پس از ارتکاب یک قتل در هتل کنتیننتال، که فضای امن جامعهی آدمکشان محسوب میشود، توسط «مجلس عالی» – رهبری جامعهی سری آدمکشها که او هم زمانی عضوی از آن بود – «تکفیر» شد. این یعنی برای سرش جایزهی ۱۴ میلیونی گذاشتهاند و صدها نفر از آدمکشهای حرفهای دیگر برای کسب آن جایزه با هم به رقابت میپردازند.
سکانس درگیری آغازین، بهترین و دیوانهوارترین صحنهی کل این مجموعه است. در این سکانس، ویک در خیابان های منهتن برای پیدا کردن امنیت تقلا میکند و گروههای بیشماری از آدمکشها در تعقیب او هستند. در این سکانس انگار نسخهی پرهیجانتر «سلحشوران» را با سرعت سه برابر تماشا میکنیم.
مثل همیشه، تماشای بازی ریوز لذتبخش است، او خود را میان درگیریهای بداهه پرت میکند و با خود یک اسب، یک کمربند و کتابی از کتابخانهی عمومی شهر دارد که بعداً مثل یک شهروند خوب، آن را به کتابخانه بر میگرداند. (در یک قانون کلی، تماشای آدمکشی ویک با هر چیزی غیر از تفنگ، جذابتر از تماشای آدمکشی او با تفنگ است.)
او آنقدر از این جنون میگریزد که در آخر در کنار یکی از اعضای برجستهی مجلس عالی (آنجلیکا هیوستون، که مانند مورتیشیا آدامز کارگردان بداخلاق باله است) که زمانی معلمش بوده، به امنیت میرسد. ویک از او تقاضا میکند امکان سفر امن به مراکش را فراهم آورد تا بتواند رهبر اسرارآمیز مجلس عالی را در مراکش پیدا کند و تاوان جرمش را بدهد. او در مراکش با یکی از آشناهای قدیمیاش «سوفیا» (هیلی بری) رو به رو میشود و سوفیا با اکراه، وارد نبرد ویک میگردد.
در عین حال، یک مأمور حکومتی بیرحم که «قاضی» نامیده میشود (آسیا کیت دیلین) به هتل کنتیننتال میرود تا مجازات بیشتری برای جرم ویک درخواست کند و در این مسیر یک سری دعوای شدید – لفظی – با دو تا از طرفداران ویک به نام «وینستون» (یان مک شین) و «باری کینگ» (لورنس فیشبورن) راه میاندازد و برای پیدا کردن ویک، یک آشپز سوشی/آدمکش حرفهای شوخ طبع به نام «زرو» (مارک داکاسکوس) را هم اجیر میکند.
تکتک بازیگران فوقالذکر اجازه دارند ویژگیهایی فردی و شخصی به نقشهایشان بدهند اما فیلم طبق معمول، کاملاً حول محور ریوز میگردد. ریوز که شاید در بین بازیگران همنسلش بیش از همه مورد سوء برداشت قرار گرفته است، دیوانهوار به دنبال اجرای بیعیب و نقص صحنههای اکشن این فیلم است و در تمام مدت به همان اندازه که سعی میکند احساسات ذاتی خود را پنهان کند، در واقع آن را با جلوهی تمام به نمایش میگذارد و همین موجب میشود ویک گرمای عجیبی پیدا کند و با وجود کارهای نفرتانگیزی که میکند، همچنان دوست داشتنی باقی بماند و در واقع باید تأکید کنم که فیلم واقعاً خوش ساخت است.
استالسکی که با فیلم «جان ویک ۱» حرفهی کارگردانی را آغاز کرد، با هر فیلم جدید، بلندپروازیها و تواناییهای فنی بیشتری پیدا کرده است. خارج از آسیا، فیلمسازان زیادی وجود ندارند که مانند استالسکی، حاضر باشند این مقدار دقت و جزئیات را خرج صحنههای اکشن کنند. او در کنار فیلمبردار «دن لاستسن» و طراح صحنه «کوین کاواناه»، بعضی از این صحنه را واقعاً زیبا ساخته است، به خصوص صحنهی درگیری با نورپردازی فلورسنت و دیوارهای شیشهای که ما را به یاد تالار آینهی مشهور فیلم «اژدها وارد میشود» میاندازد.
اما نمیتوان آرزو نکرد که کاش استالسکی این مهارتهای آشکارش را صرف صحنههایی کند که واقعاً کمی بار احساسی دارند، یا به دنبال واکنشی به جز «واو، باحال بود» بگردد. بعد از گذشت دو ساعت، فیلم کمکم حساسیتزدا میشود. معمولاً سیاستمداران زمانی از این عبارت استفاده میکنند که بخواهند موسیقی رپ یا هوی متال یا تیراندازی یا هر نشانهی دیگری از خشونت واقعی را محکوم کنند، هرچند حرفهایشان هیچوقت واقعاً قانع کننده نبوده است.
اما با تماشای «جان ویک ۳» میتوان حساسیتزدایی زیبایی شناسانهی واقعی را تجربه کرد – خشونتی که اینجا میبینیم به طور کامل از واقعیتِ درد یا رنج یا ترس یا تمایلات انسانی یا پیروزی یا فقدان، تهی است. خشونت هیچ معنایی برای هیچکدام از شخصیتها ندارد، عواقب آن هرگز احساس نمیشوند و تقریباً نقطه به نقطهی تصویر را پر میکند. و وقتی این گسستگی اینقدر کامل است، از خودتان سؤالهایی میپرسید که معمولاً به فکرتان خطور نمیکنند. مثلاً، چرا این فیلم را تماشا میکنم؟
یکی از نکات قوت «جان ویک ۳» این است که فیلم در یک دنیای کاملاً غیراخلاقی میگذرد؛ اینجا هر کسی که قربانی خشونت میشود یا خودش به خشونت دست میزند، یک قاتل بیاحساس است و هیچ انسان بیگناهی وجود ندارد. (این را با فیلمهای ابرقهرمانی مخصوص نوجوانان مقایسه کنید که مرگ ضمنی هزاران انسان بیگناه در خارج از قاب دوربین اتفاق میافتد.) اما به سختی میتوان این فرضیه را تا آخر حفظ کرد. در اواسط فیلم، ویک و دشمن اصلیاش «زرو» درست در وسط ایستگاه پنسیلوانیا با هم رودررو میشوند و تفنگ به دست به سمت هم هجوم میبرند. اما همین که میخواهند نبرد را شروع کنند، ناگهان متوقف میشوند و گروهی بچه مدرسهای کوچک که دست یکدیگر را گرفتهاند، به همراه معلمشان از وسط ایستگاه رد میشوند.
فیلم این صحنه را به عنوان یک صحنهی طنز جا میزند، چون دو مبارز مجبورند تا وقت رد شدن کودکان، کنار هم بایستند و گپ بزنند. اما اگر در چند سال اخیر اخبار را شنیده باشید، به سختی میتوانید حسی که فیلم میخواهد در رابطه با خشونت مسلحانهی بیپایان و خونبار منتقل کند را بپذیرید، خصوصاً وقتی که کودکان دبستانی به خط از برابر یک قاتل حرفهای تا دندان مسلح رد میشوند. کمی بعد از این صحنه، ویک به هتل کنتیننتال بر میگردد و درخواست میکند «تفنگ، تفنگ زیاد». وی به اسلحه خانهی هتل راهنمایی میشود و زمان زیادی را صرف بررسی سلاحهای گرم و مهماتشان میپردازد و با نگاه تحسینآمیزی به گلولههای ضد زره با روکش طلا نگاه میکند. بعد بیرون میرود و به مدت ۱۵ دقیقه، آن گلولهها را در مغز دیگران خالی میکند.