
- فیلم ملامت شدهای همچون «جنگ با پدربزرگ» را بیش از آنکه بتوان بد نامید، باید دربارهاش گفت که حتی برای مخاطب کمسنوسال و همینطور مخاطب عام سینما، فیلمی است میان مایه و وقت تلفکن.
- رابرت دنیرو نقش پدربزگ را با شخصیتی متزلزل و بیجا و مکان که حاضر نیست دیگران از او مراقبت کنند، به خوبی بازی میکند.
- علیرغم وجود ستارگان تابانش، هیچ برق و درخششی در فیلم وجود ندارد که بتواند آن را از پوکی کسلکنندهاش نجات دهد.
- هر شوخی، احمقانهتر از شوخی قبلی است و کل فیلم گرفتار یک حفرهی روایی است.

«جنگ با پدربزرگ» فیلمی خانوادگی است که در سال ۲۰۱۷ فیلمبرداری شده. فیلم ابتدا دیده نشد اما سپس در نتیجهی سقوط هاروی واینستاین گیشهی خوبی بدست آورده است.
فیلم ملامت شدهای همچون «جنگ با پدربزرگ» را بیش از آنکه بتوان بد نامید، باید دربارهاش گفت که حتی برای مخاطب کمسنوسال و همینطور مخاطب عام سینما، فیلمی است میان مایه و وقت تلفکن. توفیق فیلم بیش از این نیست.
آنچه این توصیف را در نظرمان سختتر جلوه میدهد، حضور انبوه و نامتعارف بازیگران برجسته؛ مانند رابرت دنیرو (برندهی دو بار جایزهی اسکار)، کریستوفر واکن (برندهی جایزهی اسکار) و اوما تورمن (نامزد جایزهی اسکار) در فیلم است که بیش از قوت در لایههای زیرین، قوت جمع بازیگرانش آن را قابل دیدن میسازد.
با اینکه بازی دنیرو در نقشهای پیشپاافتاده چیزی دور از انتظار نیست اما با تماشای این فیلم احساس سرخوردگی میکنیم. بازیگری همیشه در حال تنزّل از میانگین که اجرای بینقص او در فیلم سال گذشتهاش (مرد ایرلندی) از این قاعده مستثنی بود. پس از قدم گذاشتن در راه افول و نزول با بازی در فیلم «پدربزرگ کثیف»، با بازگشت دوباره به نقش پدربزرگ (نقشی که به آن شهره شده)، نقش یک پدربزرگ متنفر از تکنولوژی و قائل به نظارت سرسختانه بر استفادهی از آن را بازی میکند که به تازگی داغدار همسرش شده و آخرین بدبیاریاش (دزدی از یک سوپرمارکت بعد از اینکه خونسردیاش را موقع کار با دستگاه خودپرداز از دست میدهد.) باعث میشود دخترش (اوما تورمن) پافشاری کند تا پدرش برای زندگی نزد او و خانوادهاش برود. اما کمبود اتاق یعنی اینکه او باید نوهاش پیتر (اوکِس فِگلی) را از اتاقش بیرون کند و او را به اتاق زیر شیروانی بفرستد و این منجر به راه افتادن جنگی مضحک و کم خطر با شوخیهای زیاد شود.
فیلمنامه براساس کتاب رابرت کیمِل اسمیت نوشته شده است. هستهی مناسبی از ایده در داستان وجود دارد و از همینجاست که نویسندگان مشترک آن، تام.جِی آستل و مَت اِمبِر، چیزی قابل ملاحظه اما مختصر را، حداقل برای پردهی اول، مایهی طنز قرار دادهاند. رابرت دنیرو نقش پدربزرگ را با شخصیتی متزلزل و بیجا و مکان که حاضر نیست دیگران از او مراقبت کنند، به خوبی بازی میکند.
او مردی را نشان میدهد که در نبود همسرش، برای یافتن جایگاه خویش در این جهان مبارزه میکند. بار سومی که میبینیم او عکس قاب شدهای از همسر مرحومش را برمیدارد، آرامآرام متوجه قحطی خلاقیت و همینطور ضعف شخصیتپردازی میشویم و از همانجا فیلم به دام رفتوبرگشتهای تکراری میان خویشاوندان جنگجو میافتد.
فیلم توسط تیم هیل، کارگردان قدیمی فیلمهای خانوادگی، ماهرانه و با بودجهی قابل ملاحظهای ساخته شده تا بلکه به آن برق و جلایی بدهد، چیزی که فیلمهایش به نسبت فیلمهای همرده اغلب فاقد آن است اما هیچ برق و درخششی، علیرغم وجود ستارگان تابانش، در فیلم وجود ندارد که بتواند آن را از پوکی کسلکنندهاش نجات دهد.
دیگر چیز تازهای در تماشای بازی دنیرو در فیلمهای کمدی بزن و بکوب وجود ندارد و در عوض بیش از آنکه سرگرم کننده باشد، نبود نبوغ و قوای ابتکار در صحنه، برایمان افسرده کننده میشود. دنیرو هم مثل ما کسل میشود و وقتی اوما تورمن سعی میکند کمی از کسالتش بکاهد، بر عکس دیدن او در نقش دلقک در یک فیلم سطحی و جایی که هیچ نیازی نیست، ناراحت کننده میشود.
تماشای آنها با همراهی کریستوفر واکن، تماشای گروهی است که کشانکشان راهشان را از میان یک گندآب باز میکنند. تنها امیدی که میتوان داشت آن است که دستمزدهایشان ارزش خطرکردن بر سر چنین کاری را داشته و آثار بعدیشان فرصت پاک کردن این لکه را زودتر فراهم کند.
حتی زمانی که هدف یک فیلم، مخاطب جوان و کمتوقع است باز هم راههایی برای ارتقای آن وجود دارد اما آستل و اِمبر همه چیز را در سطحی ابتدایی حفظ میکنند و جسورانه لذت بینندهی با بیش از ۱۲ سال سن را نادیده میگیرند. حتی همان گروه سنی هدفش نیز چندان احساس سرگرمی نمیکند.
«جنگ» در مرکز فیلم بسیار نرمتر از آن است که بتوان آن را در نظر آورد. هر شوخی، احمقانهتر از شوخی قبلی است و کل فیلم گرفتار یک حفرهی روایی است: باوجود اقدامات پر سروصدا و تخریب کننده، هیچ یک از باقی اعضای خانواده تا پایان فیلم متوجه جنگ و دشمنی آنها نمیشود.
«جنگ با پدربزرگ» ما را به تماشای خود مینشاند و این برای فیلم حقیقتاً پیروزی است امّا پس از تماشای آن، حقیقتاً بازندهایم.