
- سندلر در این فیلم نقش نفرتانگیزترین شخصیت در طول 30 سال سابقه کاریاش را بازی کرده.
- هاوارد رتنرِ سندلر، یک جواهرفروش پرحرف است
- هاوارد در هرج و مرج زندگی میکند.
- «زمان خوب» داستان خطی یک شب آشوبزده را تعریف میکند.
آدام سندلر در طول سالها نقشهای نامطبوع و خودمحور بسیاری را داشته است اما در «جواهرات تراشنخورده» نقش نفرتانگیزترین شخصیت در طول ۳۰ سال سابقه کاریاش را بازی کرده است. کارگردانان جاشوآ و بنی سفدی اینجا هم همان حس و حال فیلم «زمان خوب» را به وجود آوردهاند – فرساینده، دیوانهوار، ترکیب محو و مبهمی از صدا و حرکت.
فیلم دشوار و جذابی است که تصاویر کیهانی را با انرژی یک فیلم دلهرهآور و تیره روانشناسی و لحظات ناگهانی کمدیِ آشفته ترکیب کرده و پس از «عشق پریشان»، اولین فیلمی است که واقعاً تواناییهای بازیگری سندلر را به کار گرفته است. اگر «جواهرات تراشنخورده» باعث میشود تماشاچی عصبی و سردرگم شود و در آشفتهبازار زندگیِ پر هرج و مرج یک مرد به دنبال شفافیت بگردد، این نشاندهنده دقت مطلق کارگردانان در کنترل یک دستاورد بصری است. هر چه که نباشد، این فیلم برادران سفدی است.
این دو برادر فیلمساز از وقتی که در سال ۲۰۰۸ فیلم «لذت مورد سرقت واقع شدن» را ساختند، مهارت خاصی در نقب زدن به درون ذهن شخصیتهای تحریکپذیر پیدا کردهاند که فقط برای جان سالم به در بردن از هر روز، باید به کارهای ویرانگری دست بزنند. پدر ناکارآمد «بابا لنگ دراز» ممکن است در همان دنیای ناآرامی زندگی کند که معتادان خشمگینِ «خدا میداند چه» و برادر بیچاره تبهکار و دوستداشتنیِ رابرت پتینسون در «زمان خوب» در آن حضور دارند. سفدیها با «جواهرات تراشنخورده» یک موجود جسور و بیپروای دیگر به محیط عصبی نیویورکِ خود اضافه میکنند و تماشای به واقعیت پیوستن این موجود ما را هیپنوتیزم میکند.
هاوارد رتنرِ سندلر، یک جواهرفروش پرحرف است که همیشه به دنبال فرصت بزرگ بعدی میگردد و از همه صحنههای «جواهرات تراشنخورده» با چنان سرعت سرسامآوری رد میشود که انگار از جلوی گلوله جاخالی میدهد. دفتر کلاستروفوبیک رتنر در محله جواهرفروشان منهتن با شخصیت متزلزل او جور درمیآید: درهای شیشهای ضد گلوله زنگی دارند که به ندرت کار میکند و اغلب باعث میشود مشتریهای بیچاره در یک سمت آن گیر کنند.
هاوارد یکی در میان جواب گنگسترها و قماربازهای عصبانی را میدهد، به دعواهای خانوادگی با همسر خشمگینش (با بازی چاپلوسانه آیدینا منزل) اعتنایی نمیکند و برای ملاقاتهای شبانه با دوستدخترش (جولیا فاکس) که کارمندش نیز هست، دیرهنگام و پنهانی به آپارتمان او میرود.
همانطور که دقایق اولیه فیلم برایمان روشن میکنند هاوارد در هرج و مرج زندگی میکند، دوربین «داریوش خندجی» دور شخصیت اصلی میگردد و او را در حین گذران روزهای طوفانیاش به تصویر میکشد؛ و موسیقی برجسته کوبهایِ «دانیل لوپاتین» (که با نام اونئوتریکس پوینت نِوِر هم شناخته میشود) بر سر و صدای دائمی فیلم چیره میشود. اگر فیلم به جز اینها چیز دیگری نداشت، این آزمون صبر و تحمل به نتیجه نمیرسید.
اما مشخص است که سفدیها (و نویسنده همکارشان، رونالد برونشتاین) طرحهای جاهطلبانه دیگری هم دارند: یک پیشدرآمد تأثیرگذار که در عمق تیره و تار معدنی در اتیوپی اتفاق میافتد و داستان کشف یک سنگ قیمتی با اوپالهای درخشان را تعریف میکند. این سکانس شوم ما را به یاد فیلمهای ایندیانا جونز میاندازد، حداقل تا وقتی که فیلم به بخشهای روانگردان خودش نرسیده است.
دوربین به الماسهای رنگی نزدیک و نزدیکتر شده و بعد وارد بافت آنها میشود انگار که ما را از دروازه ستارگان در فیلم «۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی» رد میکند. اما وقتی تصویر از کولونوسکوپی هاوارد سر در میآورد، جادو در دنیای خشن هاوارد تنیده میشود و تمایل او برای کسب قدرت فراجهانی را مجسم میکند حتی با وجود اینکه دنیای واقعی او دائماً در حال فروپاشی است.
اما هاوارد به راه خود ادامه میدهد چون هنوز کورسوی امید را میبیند. وقتی ریتم فیلم منظم میشود، سندلر در آستانه دستیابی به فرصت بزرگ بعدی زندگیاش قرار دارد. فیلم در سال ۲۰۱۲ میگذرد تا بازیکن سابق تیم سلتیکس، «کوین گارنت»، بتواند نقش خودش به عنوان بازیکن فعال این تیم را بازی کند (گارنت در سال ۲۰۱۶ بازنشسته شد).
گارنت که به همراه یک دلال بیخیال (لاکیت استنفیلد) به جواهرفروشی میآید، جذب زیبایی سنگ اوپالی میشود که هاوارد فقط برای خودنمایی به نمایش گذاشته است. هاوارد نمیخواهد سنگ را بفروشد اما به گارنت اجازه میدهد سنگ را برای خوششانسی در مسابقه بعدیاش، به مدت یک شب به خانه ببرد. هاوارد برای اطمینان، حلقه قهرمانی گارنت را میگیرد و خیلی ناگهانی آن را گرو میگذارد تا روی مسابقه بعدی شرط ببندد. این انتخابهای دیوانهوار به خانهای پوشالی تبدیل میشوند که در طول بیش از دو ساعت فیلم، به آرامی و به شکل هذیانگونهای بر سر هاوارد خراب میشود.
شخصیت استنفیلد، هاوارد را یک «یهودی دیوانه و لعنتی» مینامد. این توصیف را میتوان به راحتی برای کل نقشهایی که سندلر بازی کرده به کار برد – اما در مورد هاوارد، این توصیف عملاً نوعی تحسین و تمجید به حساب میآید. کلاهبرداری با ریش پرفسوری که گوشوارههای الماس براق میاندازد و ظاهراً اصلاً نمیتواند آرام بگیرد، اختلال روانی هاوارد وی را مجبور میکند در راه رسیدن به یک رؤیای آمریکایی پر پیچ و تاب، هر چالش جدیدی را پشت سر بگذارد.
این راه شبیه «خیابانهای پایین شهر» به سبکِ پرستون استرجیس است که کمی رنگ و بوی «مرگ یک فروشنده» را به خود گرفته است – مجموعه مسحورکنندهای از نقشههای ناامیدانه، و به سختی میتوان کسی به غیر از سندلر را در میان این مجموعه تصور کرد.
با اینکه «زمان خوب» داستان خطی یک شب آشوبزده را تعریف میکند، اما «جواهرات تراشنخورده» روزهای زندگی هاوارد را در قطار سریعالسیری از لحظات پر کشمکش به تصویر میکشد. توانایی سفدیها برای وصل کردن این سکانسها به هم بدون هیچ استراحت و مکثی، یک شگفتی رواییِ مطلق است: هاوارد از یک سفر جادهای فیالبداهه به تماشای فرزندانش در نمایش تئاتر عجیب مدرسه، فرار از دست گنگسترها در پارکینگ، مخالفت با پیشنهاد طلاق در حین شام خانوادگی عید پسح، بحث و جدل با یک مسئول قمار (اریک بوگوسیان) و تلاش برای قانع کردن یک دوست خانوادگی (جود هیرش) به کمک برای کلاهبرداری در یک حراج نافرجام میرسد. واو.
مشکلات با سرعت شگفتآوری روی هم تلنبار میشوند. سفدیها مشخصاً از دوستداران «رابرت آلتمن» هستند (و به روشنی اظهار کردهاند که از داستان قمار او در فیلم «کالیفرنیا نصف به نصف» الهام گرفتهاند)، اما آنها دقیقاً در محیط کثیف و تیره نیویورکی کار میکنند که مارتین اسکورسیزی در دهه ۷۰ آن را به نمایش درآورد (اسکورسیزی تهیهکننده اجرایی این فیلم است).
در عین حال، آنها ضدقهرمانهایی که در کارهای قبلیشان بودند را بسط دادهاند و فیلم بیشتر مدیون فیلمهای قبلی ساخته خودشان است تا نمونههای قبلی چنین فیلمهایی. حتی «لنی کوک»، مستند کمدی و تراژدی سفدیها درباره یک ستاره بسکتبال متمرد هم در اینجا کاربرد داشته و فیلم از یک مسابقه حذفی بسکتبال که رویش شرطهای سنگینی بسته شده، استفاده میکند.
کسانی که دوست دارند شخصیت اصلی فیلم دوستداشتنی باشد یا فیلم، داستانی تمیز و اخلاقی داشته باشد از «جواهرات تراشنخورده» خوششان نخواهد آمد. اما شادی و نشاط خرابکارانه واقعی و اصیل در دنبال کردن هاوارد در مسیر احمقانهاش برای پول درآوردن و تماشای او که با چنان عقیده راسخی خود را در معرض شکست قرار میدهد، وجود دارد. هاوارد ممکن است از همان اول محکوم به شکست باشد اما «جواهرات تراشنخورده» در تلاش برای مقاومت در برابر این سرنوشت محتوم، نقشههای مضحک او را مقاومتناپذیر میکند.