
- فیلم، به فلش بکهای خود به زندگی گذشته جودی گارلند پر و بال نداده و اهمیت و نقش و ویژگیشان را درک نکرده است.
- فیلم اما به لطف درخشش رنه زلوگر این امتیاز و جایگاه را پیدا میکند که هیچ موقع اثر بدی محسوب نشود.
- شخصیتهای فرعیِ اثر، تخت و فاقد ویژگیهای لازماند و عمق مورد نیاز را دارا نیستند.

جودی، با درخشندگی و وجاهتِ چهرهٔ دختری جوان با چشمانی درشت و موهای مجعدِ تیره – در نمایی بسته – آغاز میشود. او درست مقابل دوربین به ما خیره شده و همزمان مردی پشت سرش در حال مکالمه با وی است. در همین حین است که میشنویم آن دختر تنها صاحب یک چهرهٔ زیبا و شاداب نیست که او را – نسبت به هم سن و سالانش – متمایز کند؛ در اصل، برتری، امتیاز و استعدادش در داشتن صدایی ویژه است که باعث تفاوت و تمایز و ویژگیاش شده.
حال انتخاب با خودِ اوست: اینکه به مانند بسیاری از دخترانِ اطرافش درنهایت چهرهٔ زنی معمولی و خانه دار باشد و تا پایان یک زندگی عادی و معمولی را پشت سر بگذارد و یا پاگذاشتن به عصر شهرت و محبوبیت در هالیوودِ پُر زرق و برق و چیزی که در آن سنینِ نوجوانی و جوانی شاید به مانند رؤیا و آرزویی دست نیافتنی باشد را برگزیند.
یک معرفی صاف و ساده از جودی گارلندِ ستاره که فیلم اهداف و خواستههای این شخصیت را همین ابتدا به ما متذکر میشود. کسی که بعدها هالیوود، بیرحمانه دست او را رها کرد و وی در غباری از فراموشی پوشانده شد؛ کسی که با تصمیمهای نابخردانهٔ استودیوهای هالیوودی – با تجویز قرص و درنظر گرفتن رژیمهای غذایی آزاردهنده و سفت و سخت برای او – سالهای متمادی به قرصهایی که در دوران کاریاش به او داده میشد وابستگی شدید پیدا کرد و در عین حال نیز با افسردگی و ناملایمتیهای روحی روبرو بود.
این موضوع در مقایسه با آنچه که در فیلمِ «جودی» میبینیم، میتوانست کند و کاو بیشتری را طلب کند و در واقع محفلِ کند و کاوی جدی باشد اما باز هم با وجود این کاستی، در غنای اثر چیزی وجود داد که بیننده را به دنبال خود میکشاند و باعث میشود به راحتی نتوان از فیلم عبور کرد.
اگرچه «جودی» در مقایسه با فیلمهای هم دستهٔ خود، صاف و پوست کنده کار خود را پیش میبرد و کمتر میلغزد اما فیلم همچنان اشکالات خود را نیز دارد: به طور مثال شخصیتهای فرعیِ اثر، تخت و فاقد ویژگیهای لازم اند و عمق مورد نیاز را دارا نیستند(بهخصوص کاراکتر میکی به عنوان دوست و همراه جودی که میتوانست کمی رشد پیدا کند) و یا اینطور به نظر میرسد که آن نقشی که میبایست و لازم به نظر میرسید، به آنها محول نشده است؛ یا مهمتر از همه، فلشبکهای فیلم به گذشتهٔ زندگی جودی گارلند (به عنوان جدیترین مشکل) که خودِ اثر، اهمیت و نقش و ویژگیِشان را نسبت به این شخصیت و ناملایمتیهای روحی او در سالهای آتیِ زندگیاش به خوبی درک نکرده و آنچنان که باید و لازم بوده به آنها پر و پال نداده و این از اثرگذاریِشان بر روی تماشاگر کاسته است.
فیلم اما به لطف درخشش رنه زلوگر این امتیاز و جایگاه را پیدا میکند که هیچ موقع اثر بدی محسوب نشود. رنه زلوگر در این فیلمِ متوسط و متأسفانه زودگذر، چون ستارهای درخشان که فیلم را کاملاً در مشت خود نگه داشته است، کاری میکند تا تماشاگر کمتر به حاشیه کشیده شود و حواسش سمت و سوی دیگری را انتخاب کند.
او وقتی که صحنه و دوربین – حین آواز خوانیها – کاملاً در اختیارش قرار میگیرد، با صدا و حرکات بدنِ خود، قاطع و رسا و محکم عمل نموده و به گونهای است که تماشاگران را تحت تأثیر قرار میدهد؛ وقتی هم که شخصیتش را با ناراحتیها و مشکلات عدیدهٔ شخصی درنظر میگیریم، به خوبی میتواند آنها را منتقل نماید. میتوان گفت بیشتر جای آنکه رنه زلوگرِ بازیگر دیده میشود، همان شخصیتی که را میبینیم که او در نقشش فرو رفته است؛ همان جودی گارلندِ دههٔ شصت.
«جودی» بیش از آنکه سهم زیادی برای خود داشته باشد، این امکان را فراهم میآورد تا بازی بازیگرش به یادگار بماند.