
فیلم خاطره پردازی «Reminiscence» را میتوان تلفیقی از چند ژانر سینمایی دانست. فیلمی نوآر که قرار است دنیایی درگیر فساد و تاریکی را به تصویر بکشد که یک مرد تلاش دارد با آن مبارزه کند. از سمتی فیلمی علمی تخیلی که میخواهد ماهیت خاطرات و زندگی را برای مخاطبان خود بازگو کند. تلاشی برای ترکیب فیلمهای جنایی و علمی تخیلی که موفقیتش آنچنان قابل توجه نیست.
فیلم را «Lisa Joy» به نگارش درآورده و آن را نیز کارگردانی کرده است. کارگردانی که از دو وجه میتوان زندگی شخصی و کاری او را مورد بررسی قرار داد. در زندگی شخصی او همسر «Jonathan Nolan» است و همسر برادر «Christopher Nolan» به حساب میآید. در زندگی کاری او خالق سریال مشهور «Westworld» است.
قطعا ارتباطات نزدیک لیسا جوی با برادران نولان از سمتی و تجربه ساخت سریال موفق وست ورلد از سمت دیگر این کارگردان آمریکایی را به زیر ذره بین منتقدان خواهد برد. به خصوص که او در اولین تجربه سینمایی خود تلاش کرده است فیلمی را بسازد که فضای داستانی آن ما را یاد آثار مشهور ژانر سایبرپانک به خصوص فیلم بلید رانر «Blade Runner» میاندازد.
خاطره پردازی چه میگوید
فیلم فضایی آخرالزمانی را روایت میکند که در آن یک کهنه سرباز جنگی شرکتی را اداره میکند که کارش کمک به بازیابی خاطرات گذشته انسانهاست. نیک با بازی «Hugh Jackman» با کمک دستگاه حافظه خوان به ثبت حافظه انسانهای مختلف مشغول است اما حضور یک زن جوان در شرکت او باعث میشود تا نیک درگیر بازی پیچیدهای شود.
فیلم در نگاه اول ماهیتی کاملا علمی تخیلی دارد. دستگاه ثبت حافظه، فضای شهری آخرالزمانی و تکنولوژیهای بالا کاملا اثر را شبیه به یک فیلم سینمایی علمی تخیلی کرده است. اما با ورود به فضای شهری و به خصوص آشنایی با شخصیتهای فیلم و مونولوگگویی که نیک در ابتدای فیلم از وضعیت شهر دارد ما را با این نکته مواجه میکند که قرار نیست صرفا فیلمی علمی تخیلی ببینیم.
از ژانر نوآر تا علمی تخیلی
فیلم بعد از مقدمه خود کاملا از فضای علمی تخیلی فاصله گرفته و تبدیل به یکی از فیلمهای ژانر نوآر میشود. داستان خرده جنایتهایی که قهرمان فیلم را در گیر خود میکند تا او همچون یک شخصیت حیران در کوچه پس کوچههای تاریک شهر قدم بزند و مسئولین این جنایات را به سزای اعمالشان برساند. دقیقا همان چیزی که در فیلم خاطره پردازی با آن روبرو هستیم.
ترکیب این دو ژانر در ابتدا ایده جذابی به نظر میرسد، به خصوص که کارگردان فیلم نشان داده است با ساخت سریال «Westworld» میداند که از دنیای علمی تخیلی چه میخواهد. اما فضای علمی تخیلی موجود در فیلم خاطره پردازی تنها به چند ابزار خاص آن هم برای سرک کشیدن به خاطرات افراد خلاصه میشود و از پتانسیل این ژانر عملا استفاده دیگری نمیشود.
سردرگمی مخاطب
مخاطب در مواجهه با فیلم درون این سردرگمی باقی میماند که قرار است بالاخره داستانی علمی تخیلی همچون گزارش اقلیت را ببیند یا قرار است همراه هریسون فورد در دنیای تاریک آینده قدم بگذارد. این سردرگمی و ترکیب چند ژانر با یکدیگر را میتوان اولین نقطه ضعف فیلم دانست. نقطه ضعفی که هر چه قدر به پایان فیلم نزدیک میشود، آشکارتر نیز میگردد.
اگر بخواهیم فیلم را تقسیم کنیم باید گفت که نیمه ابتدایی فیلم یک اثر علمی تخیلی با چاشنی دنیای آخرالزمانی است، نیمه دوم فیلم یک اثر ژانر نوآر همچون فیلم گذرگاه تاریک همفری بوگارت و نیمه پایانی اثر تبدیل به یک درام عاشقانه جنایی میشود. ترکیبی که از ابتدای فیلم بد عمل میکند و تا انتها نیز پیش میرود تا چیزی شبیه به یک لیوان پر از آب و روغن که هیچگاه ترکیب نمیشوند را برای مخاطب بسازد.
بازی خوب هیو جکمن
شخصیتپردازی نیک احتمالا نقطه ضعف بعدی این فیلم باشد که البته با بازی قابل قبول هیو جکمن ۵۲ ساله این ضعف پوشیده شده است. نیک که شخصیت اصلی فیلم است در چرخهای بیپایان گیر افتاده است. چرخهای که دائم او را در میان خاطرات گذشته سردرگرم کرده است و او را نه یک قهرمان پرصلابت بلکه یک پیرمرد خسته به نمایش میگذارد.
پیرمردی که تنها به دنبال کشف آن است که چرا کسی که عاشقش بوده او را ترک کرده است. نقطه ضعف داستان و البته شخصیتپردازی نیز در همینجا مشخص میشود. زیرا پیرنگ داستان و آن کنش اصلی که باید شخصیت را درگیر یک ماجرای دارم کند اصلا چفت و بست خوبی ندارد. تنها با یک نگاه و برخورد، نیک و می عاشق یکدیگر میشوند و دلیل این عشق اصلا مشخص نمیگردد.
زیرا بلافاصله می ناپدید شده و حال مخاطب به همراه نیک به دنبال پیدا کردن اوست. عشق نیک و می عملا برا مخاطب ناپیدا باقی میماند و بیشتر از آن که جستجوی نیک به خاطر عشق جلوه کند، بیشتر همچون حل کردن پازل دلیل گمشدن می شبیه میشود. به همین دلیل داستان عاشقانه فیلم کاملا مغفول میماند.
گذشتهها گذشته است
باید گفت تنها چیزی که از فیلم خاطره پردازی در ذهن شما میماند فیلمی جنایی و معمایی است. فیلمی جنایی که قرار است شخصیت اصلی معمایی را حل کند، سپس به دنبال مقصران این معما یا جنایت برود و سپس در سکانسهای اکشن آنها را به دام بیاندازد. به همین دلیل است که فیلم تبدیل شده است به اثری سردرگم در میان ژانرهای متعدد که اگر فضاسازی علمی تخیلی آن را بگیرید عملا فیلمی خسته کننده را شاهد خواهید بود.
فیلمی که نه داستان دلچسبی دارد و نه شخصیتهایی که در ذهن شما باقی بمانند و نه درام عاشقانهای که احساسات شما را برانگیزد. تنها قهرمانی خسته را به تصویر میکشد که با مونولوگگوییهای ابتدایی و انتهایی فیلم تلاش میکند بگوید گذشته همان بهتر که در گذشته بماند.