
- قسمت اول خوب بد جلف، هجو خود سینمای ایران بود.
- فیلم درباره یک باند خارجی است که میخواهد محموله کیک زرد را در ایران بدزدد.
- دقایق طولانی از فیلم به این ماجرای فرعی اختصاص دارد که هیج کارکردی جز همان سویه خنداندن مخاطب نمیتواند داشته باشد.
- پایانبندی روی هواست. چرا؟! دلیل ساده است.
- خوب، بد، جلف۲ صادقانه میگوید من یک فیلم جلف جلف جلف هستم.

درماندگی اینجاست که خوب بد جلف۲ ارتش سری، خودش را اینگونه نشان میدهد که فیلمی است با رویکرد هجو، یا پارودی- نقیضه، یا تمسخر خود سینما و یا یک کمدی سخیف! البته نیمچه تلاش بیراهی در برخی صحنههایش نیز دارد تا بگوید ادای دین به سینماست.
نکته قابل بحث همان کلمه «جلف» است که در عنوان فیلم در قسمت اول آن جواب داد. خوب بد جلف۱، از آنجایی که به هجو خود سینمای داخلی ایران پرداخت و در ساختارش هم از منظر طرح و توطئه در فیلمنامه و هم بازیها، تدوین و کارگردانی، این نگاه هجوآمیز را به عنوان درونمایهاش ارائه کرد، تا حدودی قابل درک بود؛ اما در قسمت دوم این فیلم ادامهدار، تمامی ابهت این هجو، اینک به استهزا و بیمایگی صرف تنزل پیدا کرده است. به عبارتی خوب، بد، جلف۲ حالا با اتکا بر همان درونمایه قبلی، همان ایده و همان فرم بیان را برای محتوایی پیش پا افتاده و مبتذل بکار برده است.
به زبان دیگر قسمت اول، هجو خود سینمای ایران بود که میشد در آن لایههایی از نقدی درون فیلمی دید و قسمت دوم هجو خودشان است، هجو همه عوامل از جمله بازیگر و کارگردان و نویسنده که این مورد، کل اثر را به سقوط کشانده و جز ظاهری سطحی چیزی برایش باقی نگذاشته. بازیگران، بازی خودشان را، کارگردان کارگردانیاش را، نویسنده نویسنگیاش را هجو میکند تا حداقل در زمینه ارتباط دو قسمت ۱ و ۲ چیزی مشترک وجود داشته باشد.
فیلمنامه آنچنان درگیر حواشی و رویدادهای فرعی است که بعضا حذف و حضور برخی از آن در ساختار، هیچ کارکردی ندارد. فیلم درباره یک باند خارجی است که میخواهد محموله کیک زرد را در ایران بدزدد و نقشهاش این است این عملیات مضحک را با کمک تولید فیک یک فیلم به انجام برساند. این موضوع به شدت باری به هر جهت و بیمایه اجرا میشود. انگار همه چیز در خوب، بد، جلف۲ فقط برای خنداندن مخاطب بکار میرود و اهمیت «منطقی کمیک» به هیچ عنوان لحاظ نمیشود.
در دل این داستان چه چیزی درباره داستان فرعی یکی از بازیگران فیلم (سام درخشانی) میتوان گفت؟ او دوست دختری دارد کریه، اما بسیار ثروتمند که قرار است با او ازدواج کند. دختر مخالف سینماست. دقایق طولانی از فیلم به این ماجرای فرعی اختصاص دارد که هیج کارکردی جز همان سویه خنداندن مخاطب نمیتواند داشته باشد.
خندادن به قیمت فریب و سهلانگاری در نوشتن فیلمنامهای بهتر. اوج حضور این دختر در فیلم آنجایی است که میآید و تمام هدایای گرانقیمتی که به سام داده است را پس میگیرد تنها به دلیل حضور دوست پسرش در سینما و بازیگری! اگر حتی سر سوزنی این داستان مضحک فرعی و رابطه این زن و مرد به عملیات دزدیدن کیک زرد ربطی داشت، میشد به کلیت کار احترام اندکی گذاشت.
فیلم پر است از موقعیتها و لحظات نخنما و کلیشه و تکه کلامهای به ظاهر کمیک که پیشتر، خدایگان فضای مجازی و اربابان جوک، طرحش را ریختهاند. طنزوارههایی که قبلا در صفحات طنز مجازی نمونههایش را دیدهایم و اینجا مجدد تکرار میشود. یا خلق کمدی با ایجاد موقعیتهایی به شدت کلیشه و بیمحتوا اتفاق میافتد. به طور مثال گیر کردن شال کارگردان در درب خودرو، جدل و بحث بسیار زجرآور درباره اینکه چه کسی زودتر یا دیرتر به جلسه آمده است و این دیر یا زود آمدن مایه افتخار تلقی میشود.
چیزی که فارغ از جذابیت خود بازیگران و خنداندن مخاطبی عجیب و غریب، به هیچ عنوان کمدی نیست و فقط یک طنزواره بسیار مبتذل است. یا بحث طولانی و کنشی به مراتب بیحاصل درباره اینکه چرا و چگونه بیسکوییتی که در چای فرو برده شود میافتد یا نمیافتد. این نیز هیچ بکگراند معنایی جز ظاهرش ندارد. یک لحظه و موقعیت پوچ است که فارغ از انتقال معنا، تنها به خنداندنی همچون یک آیتم یا یک شو تلویزیونی فکر میکند. یا در یک صحنه، دقایقی دو بازیگر بر سر مبلغ قرارداد بحث میکنند که مثلا هجو سینمای خودمان است که همچنان کلیشه و بیمایه به نظر میرسد.
کافی است خلق این موقعیتهای کمیک اما پوچ را با کمدیهای خوب سینما مقایسه کنیم. میبینیم آن پوچی موقعیت، یا پوچی کنش و رویداد علاوه بر تاکید بر معنایی جهانشمول، با اتکا بر کمدی، سعی در تفهیم معنا به مخاطب دارد، اما اینجا فقط همان چای و بیسکوییت مهم است و خود سوژه و رفتار و اعمال به غایت پوچ به معنای مبتذلش است و لاغیر.
فیلمنامه همان کلیشه نخ نماست که قبلا دیدیمش، سام و پژمان باری دیگر در یک فیلم با هم همبازی میشوند. آنها دو مرد هول هستند که پایشان برای دختری آبرنگ شده میلرزد. آنجایی که نویسنده یادش نرود، این دو آدمهایی اصلا خنگ و احمق نیستند و مثل فراستی خود سینما را نقد میکنند و اصطلاحات سینمایی میدانند و میدانند فیلمنامه بد چیست و درباره کلیشهسازی سینمای ایران نطق میکنند و اگر کارگردان و نویسنده فیلمنامه خوب بد جلف۲، حواسش باشد، این دو آدمهاییاند که «هِر را از بر» تشخیص نمیدهند.
نمیفهمند کسی که واقعا با گلوله کشته شده فرقش با صحنهسازی سینمایی چیست، نمیدانند سکانس پایانی و حضور طالبان اصلا بخشی از پروژه فیلم خودشان نیست و واقعیت است، نمیفهمند بازیچهاند و … به طور کلی، فیلمنامه با آن موضوع کیک زرد، ترامپ و آمریکا، طالبان، چچن و همه اینها در خلال تولید یک فیلم، بسیار سهلانگار است. چیزی نیست قابل حرف زدن و توضیح.
پایانبندی روی هواست. چرا؟! دلیل ساده است. چون ما میتوانیم به بهانه تولید قسمت سوم که در پایان همین فیلم وعدهاش را میدهیم، مخاطبمان را فریب دهیم و تلاشی برای یک جمعبندی و یک پایانبندی آبرومند حداقل برای همین قسمت از فیلممان نکنیم. ما جلفیم پس میتوانیم هر ایدهای را محقق کنیم و راه نقد را بر خود ببندیم.
خوب، بد، جلف۲ صادقانه میگوید من یک فیلم جلف جلف جلف هستم و فقط تولید شدم تا کار نیمه تمام گیشه را به پایان برسانم.