
- موسیقیهای فیلم بسیار معروف هستند.
- یکی از نمونهایترین وسترنهای اسپاگتی تاریخ است.
- وجود سه شخصیت مرکزی، خوب و بد و زشت، بعدها به شکلهای مختلف در سینما استفاده شده است.
- کارگردانی لئونه بسیار دقیق و قدرتمند است.

«خوب،بد،زشت» آخرین قسمت از سه گانه دلار سرجیو لئونه پس از فیلمهای «یک مشت دلار» و «به خاطر چند دلار بیشتر» است، که آن را نمونهایترین وسترن اسپاگتی سینما میدانند و از قصه، شکلگیری شخصیتها و موسیقی متن آن بارها و بارها در سینما استفاده شده و فیلمهای معروف زیادی با چنین داستانی ساخته شدهاند.
سرجیو لئونه یکی از سردمداران ساخت وسترن اسپاگتی در سینما بود. فیلمهای وسترنی که آمریکاییها آنها را چندان با ارزش نمیدانستند و به آنها لقب فیلمهای درجه دو وسترن را میدادند و برای همین منظور نام «وسترن اسپاگتی» را برای این دست فیلمها برگزیدند. اما دیری نپایید که با افول وسترنسازی در آمریکا، وسترنهای اسپاگتی راه خود را پیدا کردند و با سهگانه دلار لئونه و فیلم «سکوت بزرگ» سرجیو کوربوچی به عنوان یک سبک قابل قبول از وسترنها معرفی شدند. سبکی که در آن خشونت بسیار بیشتر از وسترنهای آمریکایی بود و تصویر واقعگرایانهتری از شرایط غرب آمریکا در آن روزها به نمایش میگذاشت. مردمی که بیشترشان چیزی برای از دست دادن نداشته و چون بیشتر مردم مسلح بودند، هر لحظه احتمال مرگ آنها میرفته و کثافت و تعفن همراه همیشگی زندگی آنها بوده است. حال در این میان، کسانی که کمی باهوشتر، بسیار بیرحمتر و به مقدار قابلتوجهی بلندپرواز بودند، میتوانستند از پس هر مانعی بر بیایند، اما همیشه دست بالای دست بسیار است.
داستان فیلم در زمان جنگهای داخلی آمریکا میگذرد که معضل بزرگی را به سایر معضلات مردمان آن بخش از سرزمین آمریکا اضافه کرده بود. ما با سه شخصیت اصلی که آنها را با نامهای بد، زشت و خوب میشناسیم طرف هستیم. و پس از معرفی کوتاه هر یک از این شخصیتها، قصه باید راهی پیدا کند تا هر سه اینها را در متن قرار دهد و آنها را یا با هم همراه کند و یا در مقابل یکدیگر قرار دهد. شخصیتهای بد و زشت بسیار سریع و ساده به بیننده معرفی میشوند، اما اولین مواجهه بیننده با شخصیت خوب (کلینت ایستوود)، مواجههای کمی طولانیتر است که حوصله مخاطب را میطلبد.
ما ابتدا او را از پشتسر و سپس نصف چهرهاش را میبینیم و چهره کامل او با سیگاری بر لب و نگاهی کاملا نافذ و خونسرد برایمان عیان میشود .این تاکید جذاب فیلمساز برای معرفی با طمانینه شخصیت خوب، پیامی را در همان ابتدای راه فیلم میدهد، اینکه نقش او پررنگتر از دو شخصیت دیگر است.
با حضور این سه شخصیت جذاب تمام چیزهای دیگر درفیلم، در زیرمتن قرار میگیرند، یعنی طرحریزی فیلم به شکلی است که بیننده خود به خود دنبال المانهای دیگری که همیشه در فیلمهای وسترن میدیده، نمیگردد، به عنوان مثال، حضور کلانتر، به عنوان یکی از ارکان اصلی فیلمهای وسترن، در این فیلم کاملا بیمعنی مینماید و شخصیتها و قصه آنقدر خوب معرفی میشوند که میدانیم همهچیز به دست این سه نفر انجام خواهد شد. آشنایی زدایی جذابی که لئونه برای بیننده در فیلمهای قبلیاش نیز انجام داده بوده و تاثیر واقعی کلانتر در آن جغرافیا را به نمایش گذاشته بوده است.
فیلم پس از معرفی کوتاه سه شخصیت، وارد فصل جدیدی از معرفی آنها میشود، فصلی که در آن بناست تا روابط شخصیتها واکاوی شود و ارتباط آنها با یکدیگر برای بیننده عیان گردد. خوب و زشت (الی والاچ) با یکدیگر بیزینس میکنند، اما در جایی راهشان به شکل بدی از هم جدا میشود و حالا در موضع خصومت نسبت به یکدیگر قرار میگیرند. شخصیت بد (ون کلیف)، با آن چهره مصمم، تنها به دنبال یک چیز است، و آن هم بیلی کارسون است، برای اینکه جای دویست هزار دلار طلا را بیابد.
خصومت خوب و زشت با یکدیگر و دعوای آنها، به جایی ختم میشود که آنها به طور ناخواسته وارد داستان یافتن طلا میشوند. از طرفی شخصیت بد نیز از ابتدای فیلم به دنبال طلا بوده است. حالا هر سه آنها که پیش از این به طور ناخودآگاه در آن جغرافیای خاص، با یکدیگر در ارتباط بودهاند، اکنون به طور خودآگاه در مسیر یکدیگر قرار خواهند گرفت. فصل ابتدایی فیلم که به معرفی شخصیتها و روابطشان میپردازد تا به نقطه عطف و تغییر مسیر قصه برسد، پیشزمینههایی را برای ما فراهم میکند تا در ادامه راه فیلم، دیگر به آنها فکر نکنیم و همواره به عنوان اصولی موجود، آنها را بپذیریم.
این کار هوشمندانه و دقیق باعث میشود تا با تمرکز بیشتری اصل داستان پر و پیمان فیلم را دنبال کنیم. اصولی مانند اینکه هر سه این شخصیتها در شلیک گلوله بسیار ماهر هستند. هر سه آنها طماعاند، اما میزانش فرق دارد. شخصیت زشت به شدت طماع است و وقتی پای پول در میان باشد او احمق میشود، شخصیت بد نیز به شدت طماع است، اما کمی آرامتر رفتار میکند. اما شخصیت خوب، در عین طماع بودن، بسیار عاقل و به حد و حق خود قانع است و همواره بر اصول خود پایبند میماند. با این فرضیات و پیشزمینهها، فیلم آماده است تا مسیر جدید خود را طی کند.
حالا میدانیم که هر یک از این سه شخصیت، تکهای از راز وجود طلا را میدانند، زشت نام قبرستان را میداند، خوب تنها کسی است که نام قبر را شنیده و بد به واسطه حضور در ارتش، میتواند این دو را پیدا کند. رابرت مک کی در کتاب داستان میگوید، جمله معروفی وجود دارد مبنی بر اینکه: فیلمها برای نقطه اوجشان ساخته میشوند.
فیلم سه ساعته لئونه نیز برای نقطه اوجش ساخته شده است. جایی که سه شخصیت با انواع حسها و خصلتهایشان در یک دوئل سه نفره معروف در یکی از مشهورترین صحنههای تاریخ سینما حضور دارند. جایی که موسیقی شنیدنی انیو موریکونه به گوش میرسد و دکوپاژ عجیب لئونه، باعث میشود تا حس خشونت، توحش و بیرحمی شخصیتها و فیلم بیش از پیش حس شود.
در این دوئل سه نفره، لئونه با یک فرم سینمایی و زبان تصویری جذاب، منظورش را بدون کوچکترین حرفی بیان میکند. در سه دقیقه نفسگیر، فیلم مملو میشود از کلوزآپها و کلوزشاتهای این سه شخصیت، کلوزآپهای بیوقفه از صورت هرکدام و کلوزشاتهای بیوقفه از دست و اسلحههای کمریشان که توالی این شاتها، آدرنالین را در بدن بیننده به حد اعلا خواهد رساند و حس تعلیق عجیبی ایجاد خواهد کرد.
برای چند لحظه، جغرافیا و پوزیشن هر شخصیت فراموش میشود و تنها عکسالعمل آنها مهم است، کلوزآپ به اکستریم کلوز آپ از چشمان شخصیتها بدل شده و نمای سر زانو(نی شات که از سینمای وسترن آمده) به کلوزشات دست و اسلحه بدل میشود. این زبان سینمایی لئونه برای نمایش اوج خشونت، در نقطه اوج فیلم، باعث شده تا این سکانس تا این حد ماندگار و تماشایی باشد.
اتفاق بزرگ در نقطه اوج رخ میدهد، شخصیت خوب، که به معنای واقعی خوب نیست و در میان آن همه بد و زشت خوب به نظر میرسد، آن هم تنها به دلیل اینکه کمتر طماع است و عاقلانهتر رفتار میکند و بر چند اصل پایبند است، پیروز میدان میشود، موضوعی که هم میتوان پیشبینیاش کرد و هم به خاطر توحش موجود در سرتاسر فیلم، کمی میتواند با شک و شبهه مواجه شود. و فیلمی که میتوان گفت به درستی برای نقطه اوجش ساخته شده، به درستی نیز در نقطه اوج نتیجهگیری میشود و پایانی دقیق را برای خود و مخاطبانش رقم میزند.
«خوب،بد،زشت» به دلیل دارا بودن یک داستان پر و پیمان، شخصیتهای جذاب و فراموش نشدنی که با بازیهای گیرای بازیگرانش همراه شده، وجود موسیقیهای شنیدنی انیو موریکونه و کارگردانی درجه یک لئونه و ایجاد یک اتمسفر درست از یک جغرافیای خاص و پیشبرد قصه با طرحریزیهای دقیق و استفاده از هرکدام از المانهای موجود به وقت و به اندازه، توانسته یکی از نمونهایترین وسترنهای اسپاگتی تاریخ باشد که هم به خودش به اندازه کافی زمان میدهد تا به نتیجه برسد و هم به بینندهاش تا به خوبی با قصه، شخصیتها و تمام اتفاقاتشان همراه شود.