
- سینمای اجتماعی منتقد ایران همواره در جمعبندی پایان، به دلیل حساسیتهای بیاساس در قبال تشویش عمومی دچار خودسانسوری یا ممیزی سیستماتیک است.
- در «خورشید» مدرسه کودکان کار، بنا به عدم مسئولیتپذیری سیستم و جامعه، تعطیل میشود.
- جایی در پلانهای ابتدایی، کودکان کار را شناور در آبنمایی شهری میبینیم.
- «خورشید» فیلمی است به شدت انتقادی.
«خورشید» مجدد این هشدار را به سینمای اجتماعی ما داد که دست به شورشی اساسی در قبال ممیزیِ پایان تلخ و پناه بردن مولفان فیلم بر استعاره و نمادسازی بزنند. سینمای اجتماعی منتقد ایران همواره در جمعبندی پایان، به دلیل حساسیتهای بیاساس در قبال تشویش عمومی دچار خودسانسوری یا ممیزی سیستماتیک است.
این دیگر به پدیدهای آشنا بدل شده است که اگر تمامی یک فیلم به شرح رنجی عذابآور بپردازد، پایانش به جبر میباید با گشایش دریچهای که به نور ختم میشود، همچون بازگشایی کانال آب مسدود شده در پایان «خورشید»، همراه باشد. نه اینکه اعتقادات مولفان سینمایی، در پذیرش مفهوم «امید به ادامه زندگی»، نقشی در این پایانبندیهای روشنبینانه ندارد، بلکه منظور جبری است از جانب نهادهای اجرایی تولیدات سینمایی، که سبب میشود تا اغلب پایانبندیهای آثار اجتماعی منتقد، با اتکا بر استعاره یا نماد به بیان سرنوشت شخصیتها و مفاهیم غایی بپردازد.
در «خورشید» مدرسه کودکان کار، بنا به عدم مسئولیتپذیری سیستم و جامعه، تعطیل میشود اما مولف در سکانس پایانی پس از نجات شخصیت اصلی از خفه شدن در آبراهی درست زیر همان مدرسه، زنگ کلاسهای خالی را با کنایه آمیزترین شکل به صدا در میآورد. «خورشید» علاوه بر این نگاه کنایی از منظر عناصر سازنده طرح نیز به شدت پتانسیل تبدیل شدن به استعارهای قابل پیشبینی را دارد.
جایی در پلانهای ابتدایی، کودکان کار را شناور در آبنمایی شهری میبینیم. یک سکون و آرامش بینظیر و به شدت سینمایی که با سوت نگهبان به هم میریزد. سینما به همین آسانی میتواند ارتباط برقرار کند و یک پلان در قامت موتیف میتواند بیانگر کل اثر باشد. این فرار از صحنه دزدی رینگ خودروهای گرانقیمت، این حضور عنصر آب و این آرامش به هم ریخته را در ادامه فیلم در جایگاهی کلیتر نیز شاهدیم. بنابراین فیلم در شروع بینظیر است. همه آنچه را که سینما از ترکیببندی نشانمان داده، اینجا به نمایش میآید.
«خورشید» به شدت فیلمی استعاری است و استعارهسازی حرکتی خطرناک بر لبه تیغ است. کشف و لایهبرداری و شرح قطعی استعاره در سینمای مدرن، توسط تحلیلگران فیلم، از آن جهت که مولفان نوظهور، راههایی تازه در ارائه این عنصر داشتهاند، دست نیافتنی به نظر میرسد. چرا که معنای قطعی در زیرِ لایههای فرعیِ معنا پنهان شده و راه را بر تاویل مستقیم و سرراست میبندد.
«خورشید» تا جایی که امکانات سینمایی اجتماعی، مجال میدهد و کودکان کار را به عنوان اعضای جامعهای بیخیال، در حال تقلا و ستمکشی معرفی میکند، جذابیت معنایی دارد؛ اما از لحظاتی که هدفی خیالی، در شمایل «کهن الگوی سفر قهرمانی گنج» آن هم در زیر مدرسهای در فیلم طرح میشود، استعاره،جایگزین واقعیت ملموس میگردد. اینگونه است که استعاره در «خورشد» با کمترین تلاش تحلیلگر، واکاوی میگردد.
بیشک یکی از درخشانترین نکات فیلم، بهرهبرداری از الگویی کهن در «خورشید» است. «کهن الگوی سفر قهرمانی گنج» اینجا در طرح و محتوای استعاری فیلم کاملا مشابه به نظر میرسد. قهرمان حماسی یا اسطورهای یا افسانهای در کهن الگو، با طی مراحل خطر، نهایتا نه به گنج بلکه به درک و دریافت و شهودی بسیار ارزشمندتر از گنج و زر میرسد و اینجا در «خورشید» اوج شکست ظاهری در نرسیدن به گنجی وعده داده شده، رسیدن به ته ته ته منجلابی است که این کودکان کار، نهایتا در زندگی مشقت بارشان در کف جامعه به آن خواهند رسید. مواد مخدر!
اما گنجِ بسیار ارزشمندتر، اینجا آگاهی از این نکته است که مواد مخدر باید پس از یافتهشدن توسط نوجوان قهرمان فیلم، به سرعت با آن گریههای مظلومانه، معدوم شود و مجیدی بلافاصله وقت را تلف نکند و دکمه زنگ مدرسه را توسط او بفشارد! گنج غایی حاصل از سفر قهرمان، گنج دانش است. به نظر فیلم اهمیت بسیار زیادی در ارائهای هنری دارد اما تلفیق کلمات و محتواهایی همچون تعلیم و تربیت و آموزش، ثروت، گنج، کودکان کار، جامعه بیخیال، سیستم بیحواس و غیرمسئول و… همگی راه را بر استعارهسازیهایی کم عمق و قابل حدس زدن باز کرده است.
«خورشید» فیلمی است به شدت انتقادی. مامور دولتی تنها کاری که از دستش بر میآید تعقیب دختر و پسر نوجوان کار ایرانی و افغانی است. دادگاه، در جایگاه قانون فقط میتواند بدون آگاهی درب مدرسه را پلمپ کند. سرمایهدار مجال این را نمیدهد تا چرخهایش توسط طبقه زیرین دزدیده و با زبانی استعاری از حرکت بازایستد.
مادر این قشر مفلوک، خود، دیوانه است که حتی رمق دلسوزی از کودک را ندارد. صاحبکاری که تنها عنصر حمایتکننده است، لال است و نمیتواند ارتباط موثر برقرار کند. تنها منجیِ وعدهدهنده که با کبوترهایش نوید آرامش نهایی را میدهد نیز دغلکار است. او در کهن الگوی آشنا، مسیر درست گنج را میگفت اما اینجا در خورشید، با فریبکاریاش، ساخت شکنی میشود. مدیر مدرسه که میتواند نهایتِ آمال و ارزشی دستیافتنی باشد خود درگیر سواستفادهای تبلیغی برای انتخابات شورای شهر است. معاون مدرسه اما متفاوتتر از دیگران از ابتدا تا پایان حامی همه جانبه کودکان کار باقی میماند اما او نهایتا بازداشت میشود. همه اینها استعاری است و در ادامه ریشههایی که در زیر مدرسه توسط قهرمان سفر، بریده میشود نیز چنین رویهای دارد.