
- امسال حاتمیکیا فیلمی درباره پیرمردها ساخت و مجیدی فیلمی درباره بچهها.
- «خورشید» درباره تعدادی از کودکان کار است که پدرانشان یا معتاد هستند یا از دنیا رفتهاند.
- کودکان کار اساساً بچههایی سرزباندار و اجتماعی هستند و کافی است که یک فیلمساز بتواند آنها را به دوربین عادت بدهد و ترسشان را بریزد.

حتی اگر مجید مجیدی «خورشید» را نمیساخت و با یک اوجگیری مجدد پس از چند اثر کمفروغ، همه را غافلگیر نمیکرد، باز هم به خاطر فیلمهای خوبی که در گذشته ساخته بود، نامش در تاریخ سینمای ایران و جهان جایگاه ممتازی داشت؛ اما خورشید غیر از بخشیدن یک لذت کمیاب بابت تماشای فیلمی شیرین و دوستداشتنی، به علاقمندان سینما و شاید هرکسی که در هر حرفه و هر شاخهای فعالیت میکند و از تمام شدن میترسد، امید هم میدهد.
امسال حاتمیکیا فیلمی درباره پیرمردها ساخت و مجیدی فیلمی درباره بچهها. گذشته از اینکه حاتمیکیا چقدر در بیان مقصودش راجعبه اینکه «دود هنوز از کنده بلند میشود» و در کمر کمان پیرمردها، میتوان تیرهای عقابافکن گذاشت، موفق بود، خود مجید مجیدی با فیلمی که ساخت این را ثابت کرد؛ هر چند مضمون فیلمش در اینباره نبود.
«خورشید» درباره تعدادی از کودکان کار است که پدرانشان یا معتاد هستند یا از دنیا رفتهاند. روزی مردی به نام هاشم (با بازی علی نصیریان) به سردسته این گروه یعنی علی میگوید در زیرزمین دبستان پسرانه خورشید، آبانباری هست که به محل اختفای یک گنج راه دارد. علی به همراه ابوالفضل و محمد و رضا به آن مدرسه میروند و ثبتنام میکنند تا بتوانند با حفر یک تونل، به محل گنج برسند.
شاید برای خیلیها این طور به نظر برسد که موفقیت مجیدی در این فیلم به دلیل بازگشت او به مولفههای قدیمیاش مثل مدرسه و پسر بچهها و جنوب شهر و… باشد اما اینها روساخت قضیه هستند و نکته اصلی بازگشت او به روایت معنویاش از هستی برمیگردد. او همیشه دنیا و خالق آن را از چشمانداز پسربچهها میدید. در زاویه نگاه کودکان به هستی و خالق آن، پاکی و صداقتی هست که نخ درگیر اثبات منطقی و استدلالی مسائل معنوی میشود که بدون تعصب به آنها باور پیدا کرده است.
راز باورپذیری معنویت در سینمای مجیدی همین بود. اگر خیلیها علیرغم پیر شدن دلشان هنوز جوان هستند، مجیدی هنوز دل کودکانهای دارد و جایی میتواند شاهکار خلق کند که بتواند این دلپاکی کودکانه را در فرم اثرش تجلی بدهد. او به دنیای پسربچهها علاقه خاصی دارد و حتی وقتی قرار بود فیلمی درباره زندگی پیامبر اسلام بسازد، به سراغ دوران کودکی آن حضرت یعنی برههای از حیاتش که اتفاقاً کمترین مکتوبات تاریخی درباره آن وجود داشت رفت؛ اما مشکل فیلم «محمد رسول الله» این بود که قهرمان آن نه کودک، بلکه یک قدیس معرفی شد و حتی ۳۰ سال قبل از بعثتش معجزاتی بزرگ را رقم میزد. این چیزها تاثیر سینمای مسیحی اروپا روی مجیدی بود و پس از آن او فیلمی در هندوستان ساخت.
سینمای هندوستان حتی بهلحاظ کنتراست و شدت رنگی نگاتیوها هم از دیرباز دقیقاً نقطه مقابل سینمای اروپا محسوب میشد و مسائل فرمی و محتوایی دیگر هم همگی به این شکل بودند. از «بید مجنون» به این طرف، در تنوع کارهای مجیدی نشان میدهد که او در حال آزمایش فرمهای جدید برای فرار از تکراری شدن است و دو فیلمی که او قبل از خورشید ساخت، این را به اعلا درجه خود نشان داد. پس از «محمد رسوالله»، در هندوستان با «آن سوی ابرها» هم برای مجیدی اتفاقی رقم نخورد که شکستهای چندبارهاش پس از «بید مجنون» را جبران کند. به هر حال در زمانی که خیلیها از مجید مجیدی دل کنده بودند و حتی وقتی خبر حضور او در جشنواره سی و هشتم فیلم فجر منتشر شد، کنجکاوی چندانی را برانگیخته نکرد، او ناگهان با فیلمی وارد میدان شد که به شکل شیرین و دلچسبی تمام پیشبینیهای سرد و کمتوجه نسبت به آخرین اثرش را به هم زد.
کارگردانی فیلم خورشید از هر لحاظ قابل تحسین است. مجیدی فقط کار را در حد استانداردهای تکنیکی انجام نداده و مولفههایی از سبک فیلمسازیاش که به میزانسنهای او و بازی گرفتن از کودکان مربوط میشود را اینجا بدون اینکه وصلههایی کارتپستالی و نامربوط به غصه باشند، پیاده کرده است. این میزانسنها را همیشه از مجیدی سراغ داشتهایم؛ پرواز دستهجمعی پرندگان یا شنای دستهجمعی ماهیها یا موج تودهای برگها و… استفاده کارتپستالی از این نوع میزانسنها صرفاً به درد ساخت کلیپهای شاعرانه میخورد اما در «خورشید» همه چیز در جای خودش قرار میگیرد.
مثلا وقتی علی سروقت هاشم میرود تا چیزی به او بگوید، قبل از اینکه ببیند این فرد توسط پلیس دستگیر شده، پرواز جمعی از کبوتران در آسمان را میبیند که این یعنی همهشان آزاد شدهاند و قبلا بارها دیده بودیم که هاشم قفسهایی انبوه از کبوتران در پشتبامش دارد. این میزانسن صرفاً برای زیبایی و با کارکرد کارتپستالی چیده و پیاده نشده است؛ بلکه هم خاصیت بیانی دارد و بخشی از قصه را تعریف میکند و یا به عبارتی قبل از تعریف شدن آن، مخاطب را آمادهاش میکند و هم کارکرد نمادین دارد، یعنی با دستگیری این مرد، عدهای پرنده آزاد میشوندو این پرندهها میتوانند نمادی از کودکانی که توسط او برای پیدا کردن مواد مخدر اجیر شدهاند هم باشد. بازیهایی که مجیدی از کودکان این فیلم گرفته هم چند لایه دارد و به عبارتی به چند دلیل خوب است. نکته اول انتخاب این بچههاست. این پنج کودک (علی و رضا و محمد، به اضافه ابوالفضل خواهر زهرا) از بین ۴ هزار کودک کار در تهران و شهرستانهای دیگر انتخاب شدهاند.
شاید بین کودکانی که برای این کار انتخاب نشدهاند هم استعدادهای درخشانی وجود داشته و دلیل نیامدن آنها جلوی دوربین مجیدی، صرفاً همخوان نبودن چهره و فیزیکشان با قصه این فیلم باشد. اما نکته اینجاست که کودکان کار اساساً بچههایی سرزباندار و اجتماعی هستند و کافی است که یک فیلمساز بتواند آنها را به دوربین عادت بدهد و ترسشان را بریزد.
چنین کودکانی در لحن و لهجه و رفتارشان به اندازهای شیرینکاریهای بدیع دارند که بتواند باعث جذابیت یک فیلم سینمایی بلند و طولانی شود. یک نکته جالب درباره چنین کودکانی رفتار بزرگسالانه آنها است. آنها با این که کودک هستند، اصلاً لوس و شکننده رفتار نمیکنند و سعی دارند مثل آدم بزرگها لوتیمنش باشند و اصطلاحا کم نیاورند که این خصوصیت بهشدت بانمک و دوستداشتنیشان میکند. لایه دوم در کار بازی گرفتن از کودکان در فیلم مجیدی، به نحوه کاشت دوربین در موقعیتهای متعلق به آنها و تدوین هوشمندانه کار است.
«خورشید» از این بچهها به نحوی عالی بهترین بازیهای چشم را گرفته است که این با توجه به نابازیگر بودن آنها معنای شکار بصری را میدهد. از طرفی تدوین فیلم هم اجازه نداده که یک ابرو بالا انداختن اضافه یا هر چیزی که بازی بچهها را خراب میکند، وجود داشته باشد یا به چشم بیاید. «خورشید» ماجرای بلوغ علی و جایگزین شدن او با معلمش است. میشود آینده او را یک معلم فرض کرد که خودش تمام رنج کودکان جنوبشهر را درک کرده و از مشکلات آنها با خبر است. نماهای «گاد شات» و پی او وی خدا که در سرتاسر فیلم وجود دارند، بیاین که اشاره مستقیمی به هدایتگری خداوند در مورد این بچهها بشود، جنبه معنوی لطیفی به کار میدهند.
احتمالاً مجید مجیدی با این فیلم سفر پرماجرای را به جشنوارههای خارجی تجربه کند اما با توجه به اوضاع سیاسی متغیر جهان، معلوم نیست که برخورد این فستیوالها با اثر او چگونه باشد. گذشته از همه اینها یک نکته جالب در مورد فیلم مجیدی وجود دارد که شاید توجه جشنوارههای خارجی را به خودش جلب کند و البته عمدی بودن یا اتفاقی بودن چنین نکتهای، مسئلهای است که باید مستقیماً از خود مجیدی پرسیده شود. پایانبندی فیلم «خورشید» شباهت آشکاری با پایانبندی فیلم «انگل» ساخته فیلمساز کرهای دارد. در هر دو فیلم، همه چیز با بارش یک باران سیلآسا به پایان میرسد. در فیلم «انگل» هم شخصیت اصلی فیلم که پسری جوان بود، پس از بلایایی که سرش آمد، دچار تحول فکری میشود و فیلم مجیدی هم همینطور است اما تحول فیلم مجیدی را میشود مثبت و فیلم انگل را منفی دانست.