
- قدرت «داستان ازدواج» ناشی از روش اوجگیری از سادگی داستان است.
- نیکول زمانی ستاره درخشان شرکت تئاتری چارلی در نیویورک بود.
- یک پا در هوایی کمدی و عصبی زیر پوست بسیاری از لحظات تیره در این فیلم وجود دارد.
- «داستان ازدواج» سطح جدیدی از پیچیدگی روایی را به نمایش میگذارد.
داستان ازدواج مسائل زیادی را مطرح میکند: داستان طلاق یک زوج ثروتمند شاغل در صنعت نمایش که به آشفتگی احساسی جدایی آنها نقب میزند، گرفتاری این سفیدپوستان کجخلق و شکوهگر و ممتاز را نمیتوان رایج و معمول دانست. اما قدرت «داستان ازدواج» ناشی از روش اوجگیری از سادگی داستان است، کارگردان-نویسنده نوآ بامباک داستان شخصیترین فیلم خود را با جاهطلبی فیلمسازی و بازی فوقالعاده آدام درایور و اسکارلت جوهانسون، که بهترین بازی آنان است، ترکیب کرده است. داستان از یک جای آشنا شروع میشود و بعد، از آن فراتر میرود.
فیلم آغاز قدرتمندی دارد. نویسنده مشهور نیویورکی، چارلی (با بازی درایور) و بازیگر الهامبخش قدیمیاش، نیکول (با بازی جوهانسون) تصمیم گرفتهاند از هم جدا شوند و مشخص نیست حضانت فرزندشان در آینده بر عهده کدام یک خواهد بود. یک مشاور که برای میانجیگری طلاق آنها انتخاب شده، از این زوج میخواهد نکات مثبت یکدیگر را بنویسند. ثمره این کار، سکانسی با صداگذاری دو بازیگر نقش اول است که از علاقه چارلی به نیکول و علاقه نیکول به چارلی، پیش از به وجود آمدن ناامیدیهای فعلی، حرف میزند. این آغاز جسورانهای است که تجارب متضاد را در مرکز داستان مجسم میکند، یک رمانس تأثیرگذار با طعمی از بیاعتمادی، و این تازه شروع کار بامباک است.
نکته طعنهآمیز «داستان ازدواج» این است که این داستان بیشتر داستان یک روند طلاق است – روندهای حقوقی پیچیدهای که در اتاقهای جلسه خالی و دادگاههای خشن رخ میدهند با شرایط شکننده آنها در تضاد هستند. در این ۱۳۶ دقیقه دلکش و در حالی که فیلم به بررسی دیدگاههای متضاد چارلی و نیکول میپردازد، بامباک سعی نمیکند راهی که به طلاق منتهی میشود را تغییر دهد و در عوض به آشفتگی روانی پیچیده حاصل از آن برای شخصیتهای اصلی داستان میپردازد.
داستان ازدواج با بررسی دیدگاه نیکول شروع میشود و به نظر میآید این جدایی برای او کاملاً ساده و منطقی است: او با زندگی در لس آنجلس و آماده شدن برای یک برنامه تلویزیونی جدید، از چارلی دور میشود و چارلی خود را برای شروع یک پروژه جدید در نیویورک آماده میکند. نیکول زمانی ستاره درخشان شرکت تئاتری چارلی در نیویورک بود اما حالا در مسیر خودش حرکت میکند و چارلی چشمانش را به روی نیازهای او بسته است. نیکول با اصرار یکی از همکارانش با یک وکیل برجسته به نام نورا (با بازی فریبنده و لبخند جذاب لورا درن) ملاقات میکند. نورا از آن نوع کهنهکارهای رک و راست هالیوودی است که تواناییاش برای ارزیابی موقعیت نیکول، وی را ناچار میکند از یک متخصص مهربان و خیرخواه به یک بازجوی بیرحم تبدیل شود. نیکول در اولین جلسه، چندین دقیقه با سردرگمی و گیجی حرف میزند و بازیگر، داستان علاقه نیکول به چارلی تا زمان جدایی نهاییشان را تعریف میکند؛ آنقدر از جزئیات حرف میزند که برای پر کردن یک فیلم کامل کافیست و در پایان این صحنه، تماشاگر احساس میکند بدون هیچ فلش بکی کل ماجرا را دیده است.
یک پادرهوایی کمدی و عصبی زیر پوست بسیاری از لحظات تیره فیلم وجود دارد، از صحنه تحویل دادن برگههای طلاق گرفته تا صحنه برخورد ناخوشایند با مأمور سرویس حمایت از کودکان. در حالی که تقلاهای نیکول حس توانمندسازی را منتقل میکنند، چارلی در هزارتوی کافکایی قوانین و مقررات تلو تلو میخورد و با شخصیتهای مختلف و بیش از حد بزرگی که در گذرگاههای پیچاپیچ آن زندگی میکنند دست و پنجه نرم میکند. از زمان «زودیاک» ساخته دیوید فینچر تا کنون هیچ فیلمی نتوانسته بود به چنین شکل جالب توجهی پازلی برای جستجوی راهحل طرح کند که ممکن است هیچوقت کاملاً حل نشود.
وقتی چارلی به دفتر وکیل خودش میرود در برابر مطالبات خشونتبار یک وکیل برجسته دیگر از ستارهها (با بازی ری لیوتا؛ که به نظر میرسد از فیلم «رفقای خوب» پا به قاب این فیلم گذاشته است) کم میآورد. مطالبات خشن او به شکل کمدیواری با یک گزینه ارزانتر (آلن آلدا) جایگزین میشود. وکیل دومی یک مذاکره کننده شلخته است که به چارلی میگوید بهتر است تسلیم شود. رعشه واقعی پارکینسون آلدا این غمناکترین بازی زندگی او را تقویت میکند و کنایه موذیانهای است از حس عمیق شکست که با پایان ازدواج این زوج، در عمق ذهن چارلی جا خوش میکند.
شبح «کریمر علیه کریمر» سایه بزرگی بر این اتفاقات میاندازد، اما «داستان ازدواج» حالتی خودمانی دارد و لحن منحصر به فردی به خود میگیرد که حتی طرفداران بامباک هم ممکن است نتوانند آن را کاملاً تشخیص دهند. تقریباً ۱۵ سال پیش، بامباک با فیلم «ماهی مرکب و نهنگ» از پشت لنز اضطراب نوجوانان، نگاهی به پدیده طلاق انداخت. در داستان ازدواج، این نگاه، بالغانهتر است (و تا حدی ناشی از پایان ازدواج خودش با جنیفر جیسون لی است). در عین حال، تجلیل صمیمانه خانواده که در فیلم «داستانهای مایروویتز» شاهد بودیم، اینجا بنیان محکمتری پیدا میکند، وقتی که چارلی و نیکول با اولویتهای متفاوتشان و تأثیر آنها بر آینده فرزندشان دست به گریبان میشوند.
اشی رابرتسون نقش این فرزند بیگناه و کنجکاو را بازی میکند اما نهایتاً به نشانه بحث و جدل این زوج که محور فیلم است، تبدیل میشود: چارلی اصرار دارد که خانواده ساکن نیویورک باشد، با اینکه این زوج به دلیل کار نیکول مدت زیادی را در لس آنجلس زندگی کردهاند و فرزندشان در آن شهر مدرسه میرود. جزئیات کوچک زندگی آنها در صحنههای اعصابخردکن دادگاه برملا میشود و این زوج را وامیدارد از خود بپرسند آیا بهتر نیست مشکلاتشان را با حرف زدن حل کنند؟
اما وقتی این کار را میکنند، سرکوب روند قانونی به انفجارهای شدید خشم میانجامد. وقتی چارلی سرانجام آرامش خود را از دست میدهد، درایور چنان خشم بیرحمانهای از خود بروز میدهد که در برابر آن حتی خشم «کایلو رن» هم رنگ میبازد. در عین حال، میتواند خشم کنشی شخصیت را به شکل آرامتر و مهربانانهتری به نمایش بگذارد. اجرای آهنگ «زنده بودن» اثر «کمپانی» توسط درایور در مهمانی شام هم به تنهایی دستاورد تحسینبرانگیزی است. جوهانسون پس از حدود دو دهه بازیگری، به چنان حضور آشنایی در صحنه تبدیل شده است که استعدادش اغلب پشت ظاهر سادهاش پنهان میشود. او با اجرای بخشهای اعصابخردکنتر فیلم نشان میدهد که میتواند در عین حال هم جدی باشد هم شکننده.
با اینکه بامباک همیشه در ایجاد گفتگوهای عصبی و هیجانزده بین شخصیتهای عصبانی و مضطربی که نمیتوانند با احساسات واقعیشان کنار بیایند، مهارت داشته است اما «داستان ازدواج» سطح جدیدی از پیچیدگی روایی را به نمایش میگذارد. تصویربردار «رابی ریان» (سوگلی) بعضی از جذابترین لحظات فیلم را در کلوزآپهای صادقانه نشان میدهد و خیلی خوب میداند که کی باید دوربین را عقب بکشد، مثلاً در سکانس عجیبی که یک چاقوی آشپزخانه را نشان میدهد. در عین حال، موسیقی کنجکاو برانگیز «رندی نیومن» هم صحنههای اصلی را برجستهتر میکند انگار بازیگر مرد و کارگردان در مرکز داستان، درام زندگی خود را در فیلم تجربه میکنند و میتوانند مثل ما موسیقی فیلم را بشنوند.
«داستان ازدواج» بر مبنای تفسیری از این ژانر ساخته شده است: که زمین هموار شهری، عبور از نارضایتی رمانتیک در آستانه رسیدن به یک مرحله جدید از زندگی را پیچیده میکند. اما بامباک به جای اینکه از دور به ماجرا نگاه کند، نشان میدهد که زندگی کردن درون این حلقه چه احساسی دارد و به این ترتیب، یک زاویه نگاه جدید پیدا میکند. (چارلی درباره نیکول میگوید «باعث میشه حتی در مورد چیزهای خجالتآور هم احساس راحتی و آرامش داشته باشم.» و به نظر میرسد فیلم هم همینکار را برای تماشاگران میکند و ما را به راحتی به درون این داستان پرآشوب میکشد.) «داستان ازدواج» بیشتر از آنکه درباره طلاق باشد، درباره دوام آوردن در مسیر طلاق است – و به یاد ما میآورد که همه داستانهای جدایی شبیه هم هستند مگر اینکه برای خود ما اتفاق بیفتند و آنوقت است که طعم تلخ حقیقت را حس خواهیم کرد.