
- سیرو گوئرا، فیلمساز کلمبیایی که با پرداختن به زندگی مردمان بومی آفریقا نامش را بر سر زبانها انداخته است، سال گذشته فیلمی را به نمایش درآورد که به ایدهی استحاله یافتهی سینمای سوم شباهتهایی دارد.
- «در انتظار بربرها» اقتباسی است از رمانی به همین نام نوشتهی جان ماکسول کوتسی، نویسندهی برندهی نوبل ادبیات، که فیلمنامهی آن را نیز خودش به نگارش درآورده.
- فیلم از چهار فصل مجزا تشکیل شده که در هر کدام از آنها قسمتی از داستان پیش میرود. این ساختار اپیزودیک احتمالا وامدار رمان کوتسی باشد که در فیلم هم عینا تکرار گشته است.
- رابرت پتینسون با انتخاب یک نقش به شدت معمولی، لکهی سیاهی را در کارنامهاش ثبت کرده است.

فیلمسازان جهان سومیِ برخاسته از سنت فکری فرانتس فانون در دههی ۶۰ پایهگذار سینمایی شدند که امروز از آن با نام «سینمای سوم» یاد میکنند. سینمایی انقلابی و فعال که با بنای یک زیباییشناسی نو، عمدتا در جهت مبارزه با سیاستهای استعماری غرب در کشورهای جهان سوم حرکت میکرد.
رابرت استم در کتاب «مقدمهای بر نظریهی فیلم» میگوید با گذر زمان فیلمسازان سینمای سوم ترجیح دادند تا سینمایی ایجاد کنند که هم آگاهی سیاسی و نوآوری زیباییشناختی تولید کند، و هم گونهای لذت تماشاگرانه فراهم آورد تا به این وسیله صنعت فیلمِ خودکفا را شکوفا کند.
با گذر چیزی نزدیک به نیم قرن، استحالهی سینمای سوم همچنان ادامه داشته و دیگر با سینمای پیشرو و انقلابی در جهان سوم به آن معنایی که در گذشته به کار میرفت کمتر مواجهایم. زیباییشناسی هالیوودی، جهان سینما را تحت سیطرهی خود درآورده و غالب تولیدات سینمایی در گوشه و کنار جهان یک شکل و یکسان گشتهاند. این مساله نه تنها در هالیوود، که در همه جا دیده میشود و سینمای انقلابی جهان سوم را هم در خود حل کرده است.
سیرو گوئرا، فیلمساز کلمبیایی که با پرداختن به زندگی مردمان بومی آفریقا نامش را بر سر زبانها انداخته است، سال گذشته فیلمی را به نمایش درآورد که به ایدهی استحاله یافتهی سینمای سوم شباهتهایی دارد. اثری که مضامین استعماری را در دل زیباییشناسی هالیوودی قرار میدهد، تا هم استعمار را نفی کند و هم داستان بگوید. روایتی بینام و نشان از استعمارگری که فیلمساز جنبهی تاریخی و ارجاعات را حذف کرده تا با داستانی جهانشمول روبهرو شویم.
«در انتظار بربرها» اقتباسی است از رمانی به همین نام نوشتهی جان ماکسول کوتسی، نویسندهی برندهی نوبل ادبیات که فیلمنامهی آن را نیز خودش به نگارش درآورده. داستان کوتسی در یک فضای قرن نوزدهمی و در یکی از مرزهای امپراتوری میگذرد. جایی که استعمارگران یک امپراتوری با چیرگی بر زمینهای مردم بومی (بربرها) و برپایی برج و بارو بر آن مسلط شدهاند.
مارک رایلنس نقش دادرسی را بازی میکند که از جانب امپراتوری انتخاب گشته تا کنترل این شهر مرزی را در دست بگیرد. او برخلاف انتظاری که از استمعارگران داریم، با مردم بومی آن سرزمین ارتباط نسبتا خوبی دارد و از این ابا دارد که آنها را بربر صدا کند.
او شبها را با یادگیری زبان آنها صبح میکند و اگر بتواند کمکی هم برای حل مشکلات آن میکند. با ورود سرهنگ جول (جانی دپ) در هیبت یک فرد خشن و بیرحم که وظیفهی سرکشی به مرزها را برعهده دارد، داستان آغاز میگردد.
فیلم از چهار فصل مجزا تشکیل شده که در هر کدام از آنها قسمتی از داستان پیش میرود. این ساختار اپیزودیک احتمالا وامدار رمان کوتسی باشد که در فیلم هم عینا تکرار گشته است. اما مساله در این است که سینما ساختار سهپردهای میخواهد، نه چند اپیزود بیارتباط یا کم ارتباط با هم.
سینما و ادبیات دو مدیوم کاملا مستقل از یکدیگرند. ما انتظار داریم که در اقتباسهای سینمایی در عین وفاداری به اثر ادبی، ملزومات یک فیلمنامه در آن رعایت گردد. یا حتی اگر قرار است در ساختار فیلمنامه قاعدهشکنی شود، ساختار جدید بر پایهی مولفههایی باشد که در نهایت فرم از دل آن زاده شود.
وفاداری به رمان چیزی بیش از فصلبندی فیلم، و فیلمنامهی بینقص چیزی بیش از خلق چند کاراکتر و موقعیت است. بنابراین باید گفت، در اینکه کوتسی استاد رماننویسی است شکی وجود ندارد، اما در این هم شکی نیست که او در فیلمنامهنویسی حرف چندانی برای گفتن ندارد.
سوای از اینکه گوئرا فیلمنامهی نامناسبی در دست داشته، در روایت همین تکه سکانسها هم ظاهرا بیش از حد افراط ورزیده است. سکانس چرخاندن دادرس در شهر به جرم تبانی با بربرها که در شمایلی از مسیح نشان داده میشود، اوج سانتیمانتالیسم فیلم است. تو گویی که فیلمساز قصد داشته با نمایش خونریزی و خشونت، استعمارگری را تقبیح کند. زمانی که فیلمنامه نمیتواند در روندی منطقی مخاطب را توجیه و آگاه کند، چیزی بیش از این هم نمیتوان انتظار داشت.
کمر فیلم گوئرا حتی با وجود ستارگانی نظیر جانی دپ و رابرت پتینسون نیز راست نمیشود. و باید اعتراف کرد که پتینسون با انتخاب یک نقش به شدت معمولی، لکهی سیاهی را در کارنامهاش ثبت کرده است. بازی در این فیلم کجا و در «فانوس دریایی» کجا. در این میان تنها رایلنس است که بازی نسبتا پویایی از خود به نمایش میگذارد.
اما هر چه از داستان حوصله سربر و ضعفهای فیلم بگوییم، از تصاویر و فضاهای خیرهکننده و تماشایی آن نیز باید گفت. کریس مگنس با کارنامهی درخشانش در فیلمبرداری، آن حسوحالی که از صحراها و لوکیشنهای قرن نوزدهمی نیاز بوده را با چشمنوازی بسیار بالایی ارائه داده است. این تنها نقطه قوتی است که توانسته فیلم را تا حدی سرپا نگه دارد و آن را قابل تحمل کند.
سیرو گوئرا با «در انتظار بربرها» یک عقبگرد تمام عیار را نسبت به سایر آثارش و به خصوص «آغوش مار» تجربه میکند. به هر روی میتوان امیدوار بود که او با ادامهی این مسیر علاوه بر آیندهی روشنتری که چشم انتظارش است، بتواند صدای استعمار زدگان قرن بیست و یک نیز باشد.
بازی رابرت پتینسون و جانی دپ ، مارک ریلنس ستاره فیلم جاسوس یازی و حتی دختر (مدل مغولستانی) بسیار حیرت انگیز است عجیه این مقاله بازی بازیگران رو تقبیح کرده
ممنون که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتین. منتقد از دیدگاه خودشون فیلم رو مورد نقد و بررسی قرار دادند و ممکنه دیدگاه ها و نقطه نظرات متفاوت باشه.