
- «در قلب دریا» آشکارا میتواند داستان موبی دیک را تداعی کند؛ حملهی آن نهنگ سفیدِ بزرگ و نابودگر و رویارویی آن با خدمهی کشتی میتواند تداعیگر موبی دیک باشد.
- بزرگترین مشکل «در قلب دریا» را بیش از هر چیز میتوان به فیلمنامهی ضعیف آن نسبت داد.
- درحالی که اگر اندک جذابیتی وجود داشته باشد صرفاً به واسطهی لحظاتیست که نهنگ غولپیکرِ خشمگین و قدرتمند رخ مینماید، اما «در قلب دریا» بهای زیادی به موبی دیکِ خود نداده است.
- به راحتی میتوان کارآیی جلوههای ویژهی فراوانِ فیلم را با توجه به فیلمنامهی آن به چالش کشید.

سال ۲۰۱۳ بود که ران هاوارد بر مبنای داستانی واقعی، رقابتی جذاب و مهیج را بین دو رانندهی فرمول یک در فیلمی با نام «شتاب» و با نقشآفرینی کریس همسورث به نمایش گذاشت. «شتاب» هم از نگاه منتقدان و هم از نگاه تماشاگران، بسیار موفق ارزیابی شد و نگارنده نیز تا اینجا آن را به عنوان بهترین اثر ران هاوارد میشناسد. دو سال بعد از این فیلم، ران هاوارد ماجرای واقعی دیگری را مجدداً با حضور کریس همسورث بر پردهی سینما آورد؛ ماجرایی که در دریای بیکران و پهناور شرح داده میشود.
ران هاوارد برای فیلم خود، «در قلب دریا» قصهای دریایی را برگزیده است؛ قصهی کشتی اسکس و خدمهاش در قرن نوزدهم میلادی – در سال ۱۸۲۰ – که برای گرفتن روغن نهنگ رهسپار آبهای دریا میشوند و مورد حملهی نهنگی عظیمالجثه قرار میگیرند و نیز تلاشی که افراد کشتی برای بقا و زنده ماندن در مواجهه با گرسنگی و دیگر مشکلاتِ پیشرو میکنند؛ زمانی که آنها در قایقی کوچک بر روی دریا شناور هستند و نهنگی غولپیکر در زیر آب تهدیدشان میکند.
گفته میشود ماجرای غرق شدن کشتی اسکس در سال ۱۸۲۰، مورد الهام هرمان ملویل در نگاشتن داستان بزرگ و مشهورش، موبی دیک قرار گرفت. در بخشهایی از داستان نیز هرمان ملویل را (با بازی بن ویشا) در زمان جوانیاش میتوان مشاهده کرد که اتفاقاتِ آن کشتی را از زبان راوی داستان، یعنی تنها بازماندهی کشتی اسکس میشنود.
فیلمِ ران هاوارد آشکارا میتواند داستان موبی دیک را تداعی کند و از جهتی ما را به یاد فیلم کلاسیک «موبی دیک» (به کارگردانی جان هیوستون) بیندازد؛ حملهی آن نهنگ سفیدِ بزرگ و نابودگر و رویارویی آن با خدمهی کشتی میتواند تداعیگر موبی دیک باشد.
این جذابیتهایی که بر روی کاغذ دیده میشود، اما آنچنان که باید راه به درون اثر نبردهاند؛ در زمان اکران نیز فیلم نه از جانب منتقدین و نه از جانب تماشاگران تحویل گرفته نشد. با تماشای اثر میبینیم بازخوردهای متوسطی که فیلم نزد منتقدین داشته، چندان هم بیعلت نبوده است. بزرگترین مشکل «در قلب دریا» را بیش از هر چیز میتوان به فیلمنامهی ضعیف آن نسبت داد.
در طول فیلم، کشتی اسکس و آدمهایش هیچوقت به مسئلهی مخاطب تبدیل نمیشوند؛ چه از زمانی که کشتی حرکت میکند و بعد مورد حملهی نهنگ قرار میگیرد و غرق میشود و چه از زمانی که سرنشینان کشتی، سرگردان بر روی آبها برای زنده ماندن تلاش و با شرایط طاقتفرسا و مرگبار دست و پنجه نرم میکنند، این موضوع وجود دارد.
به همین علت به طور مثال، صحنههایی که در آنها برخی از خدمهی کشتی جان خود را از دست میدهند و یا زمانی که معاون ناخدا، اُوِن چیس (کریس همسورث) افرادش را در جزیره ترک میکند و یا نیز هنگامی که افرادِ باقیمانده برای زنده ماندن خود ناچار به خوردن گوشت اجساد میشوند، هیچکدام کوچکترین تأثیری بر بیننده نمیگذارند.
کارگردان اولین کاری که میبایست انجام میداد این بود که اسکس و سرنشینانش را به مسئلهی مخاطب تبدیل نماید و بعد دست به خلق شخصیت بزند؛ که نزده است. در فیلم هیچ شخصیت برانگیزانندهای وجود ندارد. پس اگر تماشگر با والِ خشمگین بیشتر کنار میآید و حملههای آن واکنش بیشتری را در او درپی دارد، جای تعجب نیست.
موضوع دیگر، ناسازگاری ناخدای کشتی و معاون وی باهم است؛ کاپیتان و معاون اول هر یک میخواهند خود را بر دیگری تحمیل کنند و برتری خویش را نشان دهند. این موضوع که در اوایل فیلم به صورت پررنگ عنوان شده بود، در ادامهی داستان به سادگی رها و کنار گذاشته میشود و هدفی از آن دنبال نمیشود.
در این بین نیز کاپیتان کشتی چندان شخصیتی باورپذیر ندارد. در زمانی که او روبروی اُون چیس قرار میگیرد، رفتار و حرفهای نامعقولاش از وی شخصیتی کم و بیش باورناپذیر و احمق میسازد تا یک کاپیتانِ اشرافزادهی مغرور و بیتجربه؛ مثلاً آنجا که با اصرارش کشتی را به سمت طوفانی سنگین هدایت میکند.
مشکل دیگر فیلم شخصیت راوی داستان است. در زمان بازگو شدن اتفاقات، راوی داستان شخصیتی کاملاً بیاهمیت به حساب میآید و اصلاً گم است و دیده نمیشود. این در حالیست که این شخصیت اساساً به عنوان کسی که قصه را روایت میکند و تنها بازماندهی اسکس محسوب میشود، باید پرداخت میشد.
درحالی که اگر اندک جذابیتی وجود داشته باشد صرفاً به واسطهی لحظاتیست که نهنگ غولپیکرِ خشمگین و قدرتمند رخ مینماید، اما «در قلب دریا» بهای زیادی به موبی دیکِ خود نداده است. آن نهنگِ حملهکننده این پتانسیل را داشت که در اثر بیشتر و بهتر سهیم شود. به نظر میرسد ران هاوارد استفادهی لازم را از نهنگ داستان نبرده است؛ به طور خاص پیدا شدن سر و کلهی آن نهنگِ بزرگ در دقایقی از فیلم خاصیتی در اثر ایجاد نمیکند و زیاد واکنشی را آنچنان که لازم بوده است از مخاطب نمیگیرد.
«در قلب دریا» با در نظر گرفتن میزان فروش و بودجهی تولید آن عملاً یک شکست تجاری به حساب میآید و به راحتی میتوان کارآیی جلوههای ویژهی فراوانِ فیلم را با توجه به فیلمنامهی آن به چالش کشید.