
شاید دل شکسته فیلم خواص سینمادوست نیست. پیرنگ اصلی قصه سوار بر یک رابطه عشقی است که شکل گرفتنش با توجه به فرهنگ متفاوت یک دختر و پسر جوان، هیجان سادهای دارد و مقداری موانع خانوادگی هم بین این دو نفر هست که باید برطرف شوند تا قصه تمام شود.
در جزئیات پیرامونی قصه اصلی هم کلی خردهریز هست که میشود ازشان ایراد گرفت و آنها را دمدستی دانست. با این حال فیلم لطیفی است که مخاطبان عام بسیاری آن را دوست دارند. یک ملودرام خانوادگی آرامبخش و مثبت که پایان صلحآمیزی دارد و به اعصاب و روان مخاطب کمک میکند.
شاید اصلیترین راز موفقیت فیلم دلشکسته بین تعدادی از مخاطبان، همین صلحآمیز بودن پایان آن باشد. پسری از یک خانواده مذهبی که پدرش شهید شده، با دختری از یک خانواده ثروتمند برخورد میکند که نوع دیگری از نگرش اجتماعی را دارند. خانواده دختر یعنی او و پدرش با بازی خسرو شکیبایی، اتفاقاً از طیف روشنفکران عرفی نیستند که با یک منظومه فکری مشخص، مخالف اعتقادات پسر قصه باشند.
آنها جزء آن دسته از عوام هستند که مقداری به دام لمپنیسم افتادهاند و با دور شدن از اصالت فرهنگیشان، عادت دارند بر سر اعتقادات دیگران طعنه بزنند و تمسخر کنند. میشود این نوع افراد را طیف خاکستری اجتماع دانست و صلحی که در فیلم رخ میدهد، بین دو گفتمانی است که امیرعلی دوران با بازی شهاب حسینی نماینده یکی از آنها و خانواده خجسته نماینده دیگری است. چیزی که حال تعداد زیادی از مخاطبان دلشکسته را خوب میکند همین است. آنها یک پیوند اجتماعی را میبینند، برداشته شدن موانع فرهنگی را میبینند و احساس خوبی پیدا میکنند.
در فیلمفارسیها هم که پسری فقیر عاشق دختری ثروتمند میشد و در نهایت به موفقیت میرسید، نوعی مصالحه طبقاتی وجود داشت. آن فیلمها به مثابه مخدری عمل میکردند که مصرف شدنشان پای مخاطب را از واقعیت جامعه، یعنی شکاف طبقاتی تحقیرآمیز آن روزها بلند میکرد و لای ابرهای تخیل یک صلح طبقاتی و برداشته شدن مرزهای بین فقیر و غنی میبرد. اتفاقی که در فیلم دلشکسته میبینیم، یعنی پیوند بین این دو فرهنگ متفاوت در اجتماع ایران، در واقعیت هم قابل رخ دادن است و همین تفاوت اصلی دلشکسته با فیلمفارسیهاست.
واقعیت این بوده و هست که جوانان طبقات فرادست، مثلا شیکترین و بهروزترین دختران این طبقه، خیلی بعید و تقریباً محال است که عاشق یک پسر نه تنها فقیر، بلکه لات و لوت جنوبشهری شوند و حتی عقبماندگی و اصطلاحات لاتی آن پسر به جای اینکه فراریشان بدهد، برای آنها جذاب باشد.
شاید در ابتدا، این تخیل شیرین، خیلی از مخاطبان را به خود جذب میکرد اما به مرور، جامعه تجربه بیشتری پیدا میکند و دیگر این چیزها را باور نخواهد کرد. اما چیزی که در دلشکسته اتفاق افتاد، در واقعیت هم کاملاً قابل رخ دادن است. شاید سازندگان این فیلم به جزئیاتی که درباره آن صحبت میکنیم، اینقدر دقیق فکر نکرده باشند و هر چه از آب درآمده، اتفاقی بوده باشد.
اگر آنها این مسائل را به عنوان استراتژی جذب مخاطب، مدنظرشان قرار داده بودند و قصه دلشکسته بر این اساس نوشته شده بود، میتوانستند بازهم فیلمهایی بر اساس همین استراتژی بسازند که همینقدر، لااقل بین طیف بهخصوصی از مخاطبان موفق باشد؛ اما خصوصیت موفقیتهای شانسی این است که عواملشان نمیتوانند آنها را دوباره تکرار کنند.
اما چیزهایی که در دلشکسته ممکن است مخاطب را آزار بدهند، یکی غلوشدگی بیش از حد اتفاقات و شخصیتهاست و دیگری پایبند نبودن قصه به منطق. خود شخصیتهایی که برای این فیلم انتخاب شدهاند، اولین نکته غلوآمیز فیلم هستند. دختری که نماینده طیف دورافتاده از اصالت است، لزوماً نباید یک BMW بسیار گرانقیمت به عنوان هدیه تولد، کادو گرفته باشد و پسری که قرار است نماینده طیف مذهبی و اصیل جامعه باشد، لزوماً نباید فرزند شهید باشد و پدر و مادرش هر دو دکترای ادبیات داشته باشند.
این آدمها را میشد کمی معمولیتر و قابل تطبیقتر با عامه مردم انتخاب کرد. غلوشدگی فیلم کمکم به بیمنطقی آن هم دامن میزند. نفس خجسته و امیرعلی دوران توسط استادشان مأمور میشوند که روی موضوع پایاننامهای با عنوان «جامعه آرمانی» کار کنند. گذشته از اینکه چنین عنوانی چقدر خصیصهنماست و مستقیمگویی کارگردان در خصوص چیزی است که میخواسته پیام فیلمش باشد، در هیچکدام از دانشگاههای ایران، این استاد نیست که موضوع پایاننامه دانشجویان را مشخص میکند و به علاوه، لزوماً استاد تعیین نمیکند که کدام دانشجوها با هم تیم تشکیل بدهند.
اگر موارد بیمنطقی یا غلوشدگی شدید فیلم دلشکسته از آن حذف شوند، اصلاً قصه جلو نمیرود و این نشان میدهد که نویسنده فیلمنامه که همان کارگردان آن هم هست، در پیش بردن یک قصه با رعایت قواعد منطقی، ضعف جدی داشته است. تحول پدر نفس یا همان آقای مهندس هم که با تماشای دسته عزاداری از آیفون تصویری منزلش اتفاق میافتد، با اینکه از نقاط عطف اصلی در فیلمنامه است، به معجزههایی که فیلمنامهنویس برای تمام کردن قصهاش نازل میکند شباهت دارد.
اساساً جذابیتهای داستان دلشکسته به تقابلها بین دو فرهنگ برمیگردد. تا جایی از داستان این تقابل بین نفس و امیرعلی وجود دارد و از جایی بهبعد که بین آنها حادثه عشق رخ میدهد و نفس جذب تفکر امیرعلی میشود، امیرعلی و پدر نفس این تقابل را ادامه میدهند. اما میشد این تقابل را نشان داد و منطق را هم رعایت کرد و در ضمن، لزومی در به کار رفتن این همه غلو نبود.
دلشکسته از آن دسته فیلمهاست که نقش بازیگران در ساختارشان اهمیت زیادی پیدا میکند. شهاب حسینی در این فیلم نقش پسر نجیب و مذهبی را خوب در آورده و اصولاً در آوردن چنین نقشهایی در ذات او وجود دارد. بیتا بادران هم که قبل از این فیلم در نقش نرگس فیلم «آژانس شیشهای» دیده شده بود و در سه فیلم دیگر هم نقشهای نسبتا کوتاهی داشت، در اینجا بازی غافلگیرکننده و جالبی از خودش ارائه داد که البته مقدار زیادی برونگرا بود.
پدر نفس و مادر امیرعلی هم نقشهایشان را خوب و استاندارد ایفا کردند. خسرو شکیبایی بازیهای خیلی بهتری از فیلم دلشکسته در کارنامهاش دارد اما در اینجا هم از یک حد نرمال پایینتر نیامد و فریبا کوثری طوری نقشش را ایفا کرد که میشود گفت این شخصیت واقعا به او میآمد. شاید محمود پاکنیت در نقش استاد دانشگاه جامعهشناسی و رضا رویگری در نقش دوست و همسنگر پدر امیرعلی، مقداری به نقشهایشان نیایند که در اینجا هم مشکل اصلی از انتخاب آنها بوده نه نوع بازیشان. البته فیلم حنجرهی پخته و صدای زیبای رضا رویگری را لازم داشته است.