
- عمده کاری که فیلم میکند تلاش برای شریک کردن احساس مخاطب در رنجی است که بردهای مثل سولیوان میکشد.
- یک مشکل عمده در این فیلم نمایش غیرقابل لمس زمان است
- دوازده سال بردگی با اینکه در آمریکا روایت میشود، از نظر آمریکاییها فیلمیست که خارجیها آن را ساختهاند.
- چه نیت استیو مک کوئین نقد نظام سرمایهداری بوده باشد و چه نه؛ فیلم او و هر اثری که مقداری مسئله بردهداری را بشکافد، خواسته یا ناخواسته ریشهی تبار سرمایهداری مدرن را برملا خواهد کرد.

داستان فیلم دوازده سال بردگی برگرفته از کتابی به همین نام نوشته سالومون (سلیمان) نورثاپ است که اتفاقات بخشی از زندگی خودش را در آن نوشته بود. سال ۱۸۴۱ است و سالومون نورثاپ (با بازی چیویتل اجیوفور) به عنوان یک سیاهپوست آزاد با همسر و فرزندانش در ساراتوگای نیویورک زندگی میکند. او با نواختن ویولن امرار معاش میکند. روزی دو مرد شیاد او را به بهانه نواختن ویولن برای سیرکشان همراه خود به واشنگتن میبرند. تجارت بینالمللی برده در سال ۱۸۰۸ در آمریکا ممنوع شد اما تجارت داخلی آن همچنان ادامه یافت و قصه دوازده سال بردگی در دورهای روایت میشود که چون امکان وارد کردن برده از خارج خاک آمریکا به آن وجود نداشت، عدهای سیاهپوستان آزاد را میربودند و به عنوان برده میفروختند. دو مرد سفیدپوست، براون و همیلتون، همین کار را با سالومون میکنند و قصه غمبار دوازده ساله او آغاز میشود. مرحله اول این دوره که بسیار کوتاهتر است، در مزرعه مردی به نام ویلیام فورد با بازی بندیکت کامبربچ سپری میشود. فورد رفتار بهتری با بردگان دارد اما مرحله دوم در مزرعه پنبه ادوین اپس با بازی هنرپیشه همیشگی فیلمهای مک کوئین، یعنی مایکل فاسبندر روایت میشود.
عمده کاری که فیلم میکند، تلاش برای شریک کردن احساس مخاطب در رنجی است که بردهای مثل سالومون میکشد. بعضی از صحنههای فیلم بسیار تلخ و آزاردهنده هستند؛ مثلا شلاق خوردن بردگان و بیتفاوتی بردگان دیگر نسبت به سرنوشت همبندهایشان. از این جهت دوازده سال بردگی برای رسیدن به هدفهای حسیاش روشی شبیه «مصائب مسیح» ساخته مل گیبسون را با غلظتی پایینتر انتخاب کرده است.
بازی هنرپیشههای اصلی عموماً خوب است اما نقشهای فرعی عمدتاً در نیامدهاند و بازیگرانشان هم کار خاصی نمیکنند. حتی شخصیت ساموئل باس، با بازی برد پیت، به رغم تأثیر مهمش در روند داستان، موجود گنگی است که از آسمان میآید تا قصهای به این بغرنجی را بعد از حدود دو ساعت در هم پیچیدگی و به بنبست رسیدن راههای نجات، در چند دقیقه جمع کند.
فیلم از نظر تاریخی وارد جزئیات مناقشهبرانگیز نمیشود و در محدوده خودش هم نسبتا دقیق است. منتها بعضی از صحنههای آن ربطی به واقعیت ندارند. مثلاً یک برده در کشتی جلوی تجاوز یکی از ملوانان به دختری سیاهپوست را می گیرد و ملوان او را با خنجر و از روی غضب میکشد. این در حالی است که بردهها موجوداتی قیمتی هستند و یک ملوان ساده نمیتواند آنها را بکشد. یک مشکل عمده دیگر در این فیلم نمایش غیرقابل لمس زمان است. چیزی که در روند قصه میبینیم، اگرچه بسیار دردآور است، اما به نظر نمیرسد که در دوازده سال اتفاق افتاده باشد و شاید نهایتاً یک سال به نظر برسد. یعنی گذر زمان را به درستی نمیتوان در فیلم درک کرد و این هم به نوع قصهگویی مک کوئین برمیگردد که بیشتر از درامپردازی، مشغول جاانداختن حس ملال و رنج بوده و هم به طراحی چهره کاراکتر سالومون که تقریبا در تمام طول کار یکسان است.
دوازده سال بردگی با اینکه در آمریکا روایت میشود، از نظر آمریکاییها فیلمیست که خارجیها آن را ساختهاند. نوع تکنیکهای سینمایی فیلم هم به سینمای انگلستان نزدیکتر است تا سینمای آمریکا و این را حتی در فرم بصری کار، مثلاً نماهای طولانیتر آن میشود دید.
قبل از هر صحبت دیگری راجعبه «دوازده سال بردگی»، بد نیست به جملهای که پل مکینز از گاردین درباره آن نوشت توجه کنیم؛ «دوازده سال بردگی فقط یک فیلم عالی نیست، بلکه یک فیلم ضروریست»
این سومین فیلم استیو مک کوئین، کارگردان سیاهپوست انگلیسی است که با تهیهکنندگی برد پیت (و بازی کوتاه او در نقش ناجی سفید) و نویسندگی جان ریدلی که او هم سیاهپوست است، در هشتاد و ششمین جشن آکادمی، اولین اسکار تاریخ این رویداد برای یک کارگردان سیاهپوست را در رکوردها ثبت کرد. سال قبل از آن هم کوئنتین تارانتینو «جانگوی از بند گسسته» و استیون اسپیلبرگ «لینکلن» را ساخته بودند و هر دو فیلم مسئلهشان بردهداری بود.
تبار این نوع فیلمها به سالها پیش و مثلاً «ماندینگو» به کارگردانی مارک فیشر در سال ۱۹۷۵ برمیگردد؛ اما نه تنها هنوز اگر بین آثار نژادپرستانه سینمای آمریکا و آثار ضد نژادپرستیاش وزنکشی کنیم، کفه گروه اول سنگینتر است، بلکه در آثار ساخته شده به هواداری از نژادهای غیرسفید هم میتوان مایههایی از ناخالصی را دید که مهمترینشان حضور پررنگ و موثر عنصری به نام «ناجی سفید White savior» است.
در فیلمهای ناجی سفید، یک شخصیت سفیدپوست مردم را از گرفتاریشان نجات میدهد. ناجی سفید غالباً در روند نجات رنگینپوستان چیزی در مورد خودشان به آنها میآموزد. ناجیان سفیدپوست غالباً مرد هستند و تا زمانی که اقلیتها یا بیگانگان را رهبری نکنند، در جامعه خود جایگاهی ندارند.
میبینیم که نه تنها در دوازده سال بردگی، بلکه در دو فیلم مطرح سال قبل از آن که راجعبه بردگی سیاه پوستان ساخته شده بودند، یعنی جانگوی از بند گسسته و لینکلن هم عنصر ناجی سفید، رهایی بخش نهایی بردگان است. از این جهت تنها فیلمی که میتوان آن را کامل دانست «هریت» است که سال ۲۰۱۹ به کارگردانی کیسی لمونز در مراسم اسکار شرکت کرد و البته تنها در یک رشته نامزد شد. با وجود تمام این حرفها، فیلمی مثل دوازده سال بردگی یکی از لازمترین فیلمها برای جامعه جهانی در سالهای اخیر بود.
شاید اتفاقاتی مثل جنبش فرگوسن در سال ۲۰۱۴ در اعتراض به مرگ غیرعادلانه یک نوجوان سیاهپوست به دست پلیس آمریکا و مرگ جورج فلوید توسط آمریکا در روزهای بهاری سال ۲۰۲۰، بهتر نشان دادند که با وجود ورود بشر به قرن بیست و یکم، هنوز لازم است درباره اینکه آدمها را نباید بر اساس رنگ پوستشان ارزشگذاری کرد، تاکید شود. به علاوه، چه نیت استیو مک کوئین نقد نظام سرمایهداری بوده باشد و چه نه؛ فیلم او و هر اثری که مقداری مسئله بردهداری را بشکافد، خواسته یا ناخواسته ریشهی تبار سرمایهداری مدرن را برملا خواهد کرد و مثل بارانی میماند که بزکها را از چهره هفترنگ آن میشوید.
وقتی این فیلم در آمریکا به نمایش در آمد، خیلی از آمریکاییها مرتب این طرف و آن طرف در وبلاگهایشان نوشتند که «خدای من دیگر از این فیلمهای سیاهپوستی منفی نسازید؛ چه خبر است با این فیلمهای ضدنژادپرستی خشن؛ چرا نمیتوانیم به دنیای قرن بیست و یکم و فضای پس از کلیشههای نژادپرستی وارد شویم و… » حتی عنوان شد که دوازده سال بردگی با پول مخفیانه کمونیستها ساخته شده تا بزرگی آمریکا زیر سوال برود (که همین نشان میدهد صحبت درباره تاریخ بردهداری، خواهناخواه بزک سرمایهداری را پاک میکند)
اما نه تاریخ را میشود انکار کرد و نه اتفاقات متعددی که پس از سال ۲۰۱۳ رخ دادند، اجازه میدهند که فکر کنیم چنین فیلمی به یک مسئله حل شده و تمام شده میپردازد. دوازده سال بردگی فیلم مهمی است؛ نه فقط به خاطر ساختار روایی و بصریاش، بلکه به خاطر تبارشناسی آن از ماجرای نژادپرستی، ریشهشناسی سیستم سرمایهداری و نمایش ضعفهای قانون، یعنی چیزی که اگر در چهارچوبهای مصلحانه به مبارزه طلبیده نشود، ممکن است در خیلی از موارد به نفع زورمندان باشد نه تمام جامعه.