
رستگاری در شاوشنک (The Shawshank Redemption) فیلم مشهوریست که در حال حاضر رتبه ۱ سایت imdb را به خود اختصاص داده است. سایتی که مبتنی بر امتیاز دهی کاربران بوده و در پشت ثبت امتیازهای آن جنجالهای بسیاری وجود دارد. اگر بخواهیم بگویم فیلم رستگاری در شاوشنک به کارگردانی فرانک دارابونت فیلم خوبی نیست، قطعا اشتباه میکنیم. اما جایگاهی که این فیلم در سایت imdb دارد نمیتواند ملاکی برای افسانه خوانده یا دادن لقب بهترین فیلم سینمای جهان به آن باشد.
چرا که در این صورت آثاری همچون همشهری کین یا رزمناو پوتمکین را باید فوق شاهکار نامید زیرا جریان ساز اتفاقاتی در سینما بودهاند که این دنیا را کاملا دگرگون کرد. پس در این صورت چگونه میتوان به امتیازهای داده شده توسط سایتهای اینترنتی اعتماد کرد؟ جواب این است که نمیشود اعتماد کرد. زیرا ما در دورانی زندگی میکنیم که اینترنت و شبکههای اجتماعی میتوانند از هر فردی منتقد بسازند.
منتقدانی که سلیقهای یا حتی در جهت خاصی و برای هدف خاصی مینویسند. در واقع منتقد واقعی در دنیای امروز بسیار کمتر از گذشته وجود دارد. زیرا امروز هر کس با هر تفکری میتواند با زدن یک وبلاگ یا صفحه در شبکههای اجتماعی خود را منتقد حساب کرده و به آثار امتیاز دهد.
روایت دارابوت از زندانهای آمریکا
رستگاری در شاوشنک فیلم خوبیست اما نه آنچنان که بخواهیم آن را تا این اندازه بالا ببریم. فیلم بر اساس رمان کوتاهی از استیون کینگ نوشته شده است. نویسندهای که او را با آثار ژانر وحشت میشناسیم و همیشه اسمش در صدر لیستهای نویسندگان مطرح جهان بوده است. فیلم از یکی از رمانهای این نویسنده اقتباس شده و فرانک دارابوت آن را کارگردانی کرده است.
اثری که در سال ۱۹۹۴ نامزد هفت رشته اسکار شد اما جایزهای نبرد. حتی در باقی جشنوارهها نیز با وجود نامزدیهای بسیار این فیلم هرگز جایزه قابل توجهی را کسب نکرده است. فیلمی که همیشه از آن در همه محافل سینمایی یاد میشود و با القاب شاهکار یا فوقالعاده آن را مینامند اما تنها همین و نه چیز دیگری.
ماجرای یک قتل ابهام آمیز
بیایید قبول کنیم که در دهه ۱۹۹۰ افراد کمی میتوانستند خود را منتقد بنامند و عدم استقبال از این فیلم در آن دوران میتواند خود گواه آن باشد که در بهترین حالت ممکن ما با اثری خوب طرف هستیم. داستان فیلم درباره زندانی شدن یک بانکدار است که به جرم قتل به زندان انداخته میشود. البته ما هرگز متوجه نمیشویم که آیا واقعا این کار را انجام داده است یا خیر.
اندرو شخصیت اصلی فیلم با بازی تیم رابینز وارد زندانی در آمریکا میشود و ورود او به این مکان باعث ایجاد سلسله واکنشهایی میشود که زندان و زندانیان داخلش را تحت تاثیر قرار میدهد. در واقع حضور یک فرد نجیب در میان یک مشت اوباش (که بعدها متوجه خواهیم شد اصلا اوباش نیستند) و سبک زندگی این فرد است که سوژه فیلم رهایی از شاوشنک شده است. فیلم حضور این شخصیت را بهانهای قرار میدهد تا اولا نقد جدی بر سیستم قضایی آمریکا وارد کند، سپس به مفهوم ایمان و آزادی بپردازد.
راوی که خود شخصیت داستان است
فیلم با پیرنگ اصلی حضور قهرمان داستان اندرو در زندان جلو میرود. درام اصلی فیلم نیز در همینجا رخ میدهد. برخورد اندرو یا الیس بوید با بازی مورگان فریمن است که کنش اولیه فیلم را ایجاد و واکنشهای بعد از آن را به صورت سلسله وار جلو میبرد. پیرنگ اصلی از زبان الیس بیان میشود و مخاطب را در جریان زندگی و اتفاقات افتاده برای اندرو در زندان میگذارد.
راوی فیلم در اصل نه خود اندرو و بلکه الیس است و نکته جذاب نیز در همین نقطه رخ میدهد که ما فیلم را از پس ذهنیات الیس از زندگی اندرو میبینیم و نه خود اندرو. در واقع تمام شخصیتپردازی که در فیلم برای اندرو در نظر گرفته شده است توسط الیس به مخاطب منتقل میشود و برای همین است که ما هرگز نمیفهمیم که اندرو واقعا که بود و چه کرد.
سیاهپوست بودن جرم است
خرده پیرنگهای دیگری نیز در کنار پیرنگ اصلی فیلم وجود دارد که داستان فیلم را از حالت خطی خارج میکند. هر کاراکتر درون فیلم به نوعی نماینده قشری از مردمان آمریکاست. نمایندگانی که خرده پیرنگهای داستان را جلو میبرند. اندرو پیرنگ اصلی فیلم را در پس شخصیتپردازیاش به جلو میبرد و به نوعی نشان میدهد که حتی پولدارها نیز میتوانند زندانی شوند. در واقع اندرو نماینده پولدارهایی است که جزئی از سیستم هستند اما توسط خود سیستم مورد ظلم قرار گرفتهاند.
الیس نماینده جامعه سیاهپوستان آمریکایی در فیلم است. خرده پیرنگ او داستان ظلم طبقاتی است که به سیاهپوستان آمریکایی میشود. او که به خاطر یک دزدی ساده در ایام جوانی که آن هم از سر ناچاری بوده است به زندان میافتد. زندانی که هیچ امیدی برای خارج شدن از آن ندارد. خرده پیرنگ الیس نقد جدی بر سیستم قضایی آمریکاست که امید را از بین میبرد.
جایی که او در جلسات بررسی وضعیت آزادی خود حاضر میشود و حرفهایی تهی از احساس را میزند. حرفهایی که خود او نیز میداند تبدیل به یک روتین کاری شده است و تنها برای پر کردن عریضه است و نه چیز دیگری.
درون و بیرون زندان
شخصیت بروکس هاتلن خرده پیرنگ بعدی را در داستان شکل میدهد. کتابدار زندان که با کلاغ دست آموز خود زندگی میکند و تمام عمر خود را که بیش از ۵۰ سال است را در زندان گذرانده است. داستان او شاید تلخترین خرده پیرنگ فیلم باشد، زیرا او که تمام عمرش را در زندان بوده عملا هیچ مهارت یا آینده یا سرنوشتی را برای خود متصور نشده است.
بعد از آزادی او وارد جامعهای میشود که بسیار متفاوت از جامعه قبلی است که او از درون آن به زندان رفته است. مصداق آن نیز نامهای است که به الیس مینویسد و در آن میگوید زمانی که وارد زندان شدم دنیا این گونه که امروز میبینم نبود. همین تغییر و ناتوانی در وقف دادن خود با شرایط جدید باعث میشود که او خودکشی کند. خودکشی او نقدی بر آن است که زندانیان پس از بازگشت به جامعه عملا هیچ سرنوشتی نخواهند داشت و محکوم به فراموشی هستند.
حتی شخصیتهای منفی داستان نیز خرده پیرنگهای خود را دارند. از شخصیت رئیس زندان بگیرید که با بد رفتاریهای خود زندانیان را آزار میداد و سرانجام متهم به دریافت رشوه شد. تا شخصیت رئیس نگهبانان زندان که در ابتدا دیدی منفی به اندرو دارد اما در طی زمان او نیز همانند باقی افراد درون زندان تغییر میکند. تغییری که محوریت آن بر اساس حضور شخصیت اندرو است.
اثری که کلاس درس سینمایی است
رستگاری در شاوشنک را میتوان فیلم آموزشی خوبی برای کسانی دانست که میخواهند درس فیلمنامهنویسی و شخصیتپردازی را آموزش ببینند. اثری که میتواند کلاس درس خوبی برای فیلمسازان جوان باشد و نکات بسیاری را از کارگردانی تا تدوین و غیره از این اثر فرا بگیرند. کلاس درسی که به شما یاد میدهد چگونه زوایای پنهان شخصیتهایتان را برای مخاطب بازگو کنید، چگونه با دیالوگها ذهن مخاطب را درگیر فلسفه زندگی کنید و از همه مهمتر میتواند شما را با اصول درست قصهگویی آشنا کند.
زیرا در دنیای امروز تنها قصه و روایت است که میتواند هر اثر هنری را ماندگار کند. این قصه و روایت است که ما را به سوی دیدن فیلمها میکشاند، ما را به دیدن نقاشیها ترغیب میکند و باعث میشود موسیقی گوش دهیم. همه اینها همان مواردی هستند که نویسنده و کارگردان فیلم رستگاری در شاوشنک را جزو بهترینهای دنیای سینما میکند.