
سینما به عنوان یک رسانهی قدرتمند در ایران تا جایی که مجال بازتاب مشکلات زنان و نقد جامعهی مردسالار را داشته، از آن استفاده کرده است. تا پیش از ظهور و سلطهی گستردهی شبکههای اجتماعی، بازنمایی ساده مشکلات زنان ایرانی رسالتی بزرگ تلقی میگشت، چرا که وضعیت آشفتهی نیمی از جمعیت کشور را برای همه آشکار میکرد.
اما به لطف شبکههای اجتماعی و آگاهی بیشتر زنان از حقوق اولیهشان، افراد بسیاری از ظلم بیپردهی جامعهی ما نسبت به زنان مطلع گشتند. در چنین شرایطی وظیفهی سینمای دغدغهمند دیگر بازنمایی ساده مشکلات نیست چرا که فضای مجازی بهتر از سینما این کار را انجام میدهد.
در این موقعیت رسالت سینمای کنشگر و مدافع حقوق زنان، تشویق به عدم پذیرش برساختههای اجتماعی و پشت پا زدن به نقشهای کلیشهای تعیین شده توسط جامعه است.
زنان در قاب سینما
در سینمای ما کمتر فیلمی را میتوان یافت که چنین کارکردی داشته باشد. غالب آثار تولیدی که در زمرهی سینمای زنان جای میگیرند، عمدتا به بیان دشواری زندگی زنان ایران محدود میشوند و از بازنمایی واقعیت جامعه فراتر نمیروند. در چنین فضایی است که اهمیت آثار کنشگری همچون «سگکشی» آشکار میگردد. بیضایی در اینجا بیش از حد خودش را درگیر نمایش مصیبتهای زندگی زن ایرانی نمیکند. در عوض زن کاملا مستقلی را به تصویر میکشد که با رها کردن نقش سنتیاش، در مقابل مردسالاری حاکم بر جامعه قد راست میکند.
نخستین فیلم داستانی آرش لاهوتی، اثر قابل قبولی در سینمای زنان به حساب میآید. فیلمی که تنها به بیان مشکلات و بازنمایی آن اکتفا نمیکند، بلکه کمی فراتر میرود. «روزهای نارنجی» دربارهی زن مستقلی به نام آبان (هدیه تهرانی) است که با استخدام کارگرانِ زن، محصولات باغهای مرکبات را برداشت میکند.
ترسیم شمایلی از یک زن مستقل
آبان با ورود به یک جنگ نابرابر نه تنها نقش سنتیاش را کنار میگذارد، که حتی در پی اثبات استقلال خویش و تواناییاش در مدیریت یک کار گروهی است. او در میدان کاملا تنها است. و نکتهی طنزآمیز ماجرا آن است که علاوه بر کاظم (مهران احمدی) و یعقوب (علیرضا استادی)، همسرش و زنان دیگر نیز با کمالطلبی او زاویه دارند و گاها در مسیر او سنگاندازی میکنند. بازی و چهرهی هدیه تهرانی در درک بهتر سیمای این زن درمانده، خسته و کم حرف که در بین مردان محاصره گشته، بسیار موثر بوده است.
طبعا مقصود فیلمساز از ساخت این فیلم، ترسیم شمایلی از یک زن مستقل بوده که تا حدی به آن رسیده است. اما حال با بررسی ایرادات جدی فیلمنامه نشان میدهیم که چگونه ساختار فیلم و به خصوص بخش پایانی آن در تناقض با مقصود لاهوتی قرار دارد.
در «روزهای نارنجی» گویی لاهوتی قصد ندارد انگیزهی کاراکتر اصلی فیلمش را تببین کند. از اطلاعاتی که فیلمساز در طول فیلم به ما میدهد، متوجه میشویم که فرزند آبان در گذشته سقط شده و اکنون دیگر بچهدار نمیشود. ظاهرا یک سر این قضیه به کاظم میرسد، اما ما از کم و کیف آن بیخبریم. چگونگی و جزئیات این واقعه، اساس انگیزهی آبان را شکل میدهد؛ ولی لاهوتی آن را برای تماشاگر باز نمیکند و یکی از سوالات فیلم را بیجواب میگذارد.
پایانبندی بدقواره
علاوه بر این، چه چیز آبان را به اینجا رسانده که این چنین با اطرافش سر جنگ دارد و در برابر سختیهای مسیر ایستادگی میکند؟ شکی در آن نیست که این همان جنبهی فیلم است که زنان را به مقاومت در مقابل مردسالاری دعوت میکند، اما در پیرنگ فیلم منطقی پشت آن نیست. چگونه میتوان ریسک آبان بر سر زندگیاش را باور کرد، زمانی که ندانیم انگیزهی او از این کار چیست؟
ایرادات «روزهای نارنجی» به همین جا ختم نمیشود. لاهوتی در پایان فیلم یک اشتباه بسیار مهلک میکند، که هم سیر روایی فیلمش را زیر سوال میبرد و هم آن اثر بخشی مطلوبش را از دست میدهد. پایانبندی فیلم بیش از آن چیزی که بتوان تصورش را کرد، بدقواره است. گویی که فیلمساز میخواسته به هر قیمتی که شده، پایانی خوش برای فیلمش در نظر بگیرد.
مجید (علی مصفا) در سراسر فیلم یک کاراکتر مغلوب و تقریبا منفعل است. شخصیتی که به یک معنا در نقطهی مقابل آبان قرار دارد. او حتی انگیزهی مهمی که در روند دراماتیک فیلم، حائز اهمیت باشد ندارد. حال چگونه ممکن است که در پایان فیلم به ناگاه منجی آبان شود و او را از مصیبتی که در آن گرفتار گشته خلاص کند؟
زیر سوال بردن اندیشهی فیلمساز
این فقط یک چرخش بیجا در سیر روایی فیلم نیست، که زیر سوال بردن تمامیت اندیشهی خودِ فیلمساز است؛ و دقیقا همان چیزی است که از «روزهای نارنجی» با تمام بلندپروازیاش، فیلمی منفعل و محافظهکار میسازد. در طول فیلم با ایستادگی یک زن در مقابل مردانی که به هر نحوی خواستار حذف او هستند طرفیم؛ ولی درنهایت و درکمال ناباوری، تنها راه نجات این زن میشود حمایت همسرش از او. آن هم نه مردی که به لحاظ شخصیتی دارای یک کاراکتر غالب است، بلکه فردی مغلوب و منفعل.
در یکی از نماهای پایانی آبان را میبینیم که به میان کارگران زن میرود و با نشستن در کنار آنها، ناهار میخورد. این در صورتی است که او همیشه غذایش را به تنهایی و به دور از زنان دیگر صرف میکرد. این نمای به شدت تلخ، نمایش شکست جاهطلبیهای زنی است که از محدودهاش فراتر رفته. آبان در یک جنگ فرسایشی همه جوره در مقابل مردان ایستاد، اما در آخر با پذیرش شکست و پیوستن به زنان دیگر، دوباره به نقشی که جامعهی مردسالار برایش در نظر گرفته تن میدهد. این همان پارادوکس اساسی دیدگاه فیلمساز است.
پایانی در تناقض
پایانبندی فیلم که در تناقض با دیدگاه لاهوتی قرار دارد را با پایانبندی «سگکشی» مقایسه کنید تا به تفاوت یک فیلم حقیقتا کنشگر و فیلمی که کنشگری را با روحیهی محافظهکارش بیاثر میکند، پی ببرید. گلرخ کمالی (مژده شمسایی) پس از نبرد طولانی با مردانی که محاصرهاش کردهاند و پیبردن به بازی خوردن از همسرش، یک تنه انتقام میگیرد و در انتها همچنان به حیات مستقل خویش ادامه میدهد.
اما در مقابل، آبان نمیتواند به تنهایی انتقام گیرد و رهایی از باتلاقی که در آن دست و پا میزند به کمک همسرش میسر میشود. با سکانسی که ذکرش صورت گرفت، میتوان اینگونه پنداشت که آبان در انتهای مبارزه از یک زن مستقل، به یک زن نیمه مستقل و حتی وابسته بدل گشته است. این همان روحیهی محافظهکاری است که از آن سخن گفتیم. روحیهای که با ایجاد تمایزهای جنسیتی، نقشهای معینی برای زن درنظر میگیرد. نقشهای که اگر زن از آنها فراتر رود، محکوم به شکست است.